صالح پیامبر (علیه السّلام )

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 66 سوره‌ی هود می‌فرماید: «چون امر ما (عذاب ما) بر قوم صالح آمد، صالح و کسانی را که ایمان به او آوردند، نجات دادیم.»

حدیث:

امام باقر علیه‌السلام فرمود: «همانا صالح پیامبر از طرف خدا به خلق فرستاده شد، کافران گفتند: آنچه مؤمنان به تو ایمان آوردند ما کفر می‌ورزیم.»
(بحار، ج 11، ص 380)

توضیح مختصر:

خداوند به‌سوی قوم ثمود، حضرت صالح علیه‌السلام پیامبر را فرستاد و آن‌ها را به خداپرستی دعوت کرد، آنان از او معجزه خواستند و خداوند ماده شتر و بچه‌ای را با علائم خاص از دل کوه برایشان بیرون آورد و فرمود: «بگذارید که در روی زمین بخورند و بیاشامند و به آن دو بدی نکنید که شما را عذابی دردناک می‌رسد که شما را بعد از قوم عاد، جانشین آنان قرار داد و شما را در زمین جا داد، پس قصرها بسازید و نعمت‌های خدا را یادآوری کنید و در زمین فساد نکنید.» عده‌ای به او گرویدند و گروهی تکبر کردند و سپس شتر ناقه را کشتند و از امر پروردگار طغیان کردند بعد گفتند: «اگر راست می‌گویی آن عذاب را به‌سوی ما بیاور، اگر از پیامبران هستی»، پس خداوند زلزله‌ای با صدای مهیب با صاعقه فرو فرستاد، آنان در خانه‌های مانند خاکستر سرد شده مُردند.
حجر اسم شهر یا وادی است که قوم صالح آنجا ساکن بودند. آنان که ناقه‌ی صالح را پی کردند 9 نفر بودند و گفتند: بیائید صالح را نیز بکشیم که اگر راست گفته باشد عذاب را، ما پیش‌تر او را کشته باشیم اگر دروغ گفته باشد ما او را به ناقه ملحق کرده باشیم، پس شب بر سر خانه‌ها آمدند، (یا غاری که در آنجا عبادت خدا می‌کرد) و حق‌تعالی وقتی بر آنان غضب کرد، همه‌شان را به عذاب، هلاک کرد.

1- تبلیغ تا صدوبیست سالگی

صالح پسر عبید پسر اسف پسر ماشخ (ماسح) پسر عبید پسر حاذر پسر ثمود پسر عاثر پسر ارم پسر سام پسر نوح بود.
(عراش المجالس، ص 66)
حضرت صالح در شانزده‌سالگی مبعوث گردید و میان قومش بود تا عمر او به صدوبیست سال رسید و اینان حرف او را قبول نمی‌کردند و اینان هفت بت داشتند که می‌پرستیدند.
(کافی، ج 8، ص 185)
امام صادق علیه‌السلام فرمود: صالح مدتی غایب شد از قوم خود و آن روز نه جوان بود و نه پیر و بسیار خوش جسم بود و ریش انبوه داشت و میانه بالا بود.
چون به‌سوی قوم خود برگشت او را نشناختند و قومش سه طایفه شدند یک طایفه انکار کردند و گفتند: صالح زنده نیست و هرگز برنمی‌گردد. طایفه دیگر شک داشتند و طایفه دیگر یقین داشتند که بر خواهد گشت.
(قصص‌الانبیاء راوندی، ص 98)

2- نام شهر و قوم صالح

در سوره‌ی حجر خداوند فرموده است:
«به تحقیق که تکذیب کردند اصحاب حجر، پیغمبران مرسل را». (سوره‌ی حجر، آیه‌ی 84 – 80)
حجر اسم شهر یا وادی است که قوم صالح علیه‌السلام در آنجا ساکن بودند.
در سوره‌ی هود خداوند فرمود:
«فرستادیم به‌سوی ثمود برادر ایشان صالح را». (سوره‌ی هود، آیه‌ی 61)
در سوره شعراء آیات 142-141 فرمود:
«تکذیب کردند ثمود مرسلان را در وقتی‌که گفت به ایشان برادر ایشان صالح آیا از عذاب خدا نمی‌پرهیزید؟»
روایتی وارد شده که اصحاب رس دو طایفه بودند یک طایفه آن‌هایند که در قرآن ایشان را خداوند یاد کرده و طایفه دیگر اهلش بادیه‌نشین بودند و صاحبان گوسفند و بز بودند. پس صالح به‌سوی ایشان شخصی را به‌عنوان نماینده فرستاد که او را کشتند. نماینده‌ی دیگر فرستاد او را هم کشتند…
(قصص‌الانبیاء راوندی، ص 98)

3- تقاضای معجزه

بعدازاین که در مناظرات، قوم صالح نتوانستند دلیل کافی برای عقیده‌شان بیاورند، تقاضای معجزه کردند و آن این‌که از سنگ کوه که آن را می‌پرستیدند و تعظیم می‌کردند و هرسال قربانی‌هایی می‌کشتند، گفتند: اگر پیغمبری، چنان چه راست می‌گویی پس بخوان خدای خود را که از برای ما از این سنگ سخت شتر ماده بسیار سرخ‌موی پُر کُرک که ده‌ماهه آبستن باشد بیرون آورد.
پس صالح از خداوند ناقه‌ای را به همان درخواست ایشان تقاضا کرد.
پس کوه شکافته شد و آوازی عظیم بم ظاهر شد که نزدیک بود عقل‌ها از شدت آن پرواز کنند. پس ناگاه سر ناقه از شکافه ظاهر شد و هنوز گردنش تمام بیرون نیامده بود که شروع به نشخوارگی کرد. پس جمیع بدنش بیرون آمد تا بر روی زمین درست ایستاد.
گفتند: «ای صالح! خدایت را بخوان که بچه شتر را بیرون آورد.»
پس صالح از خدا تقاضا کرد و همان ساعت بچه به دنیا آمد و بر دور مادرش می‌گردید.
(کافی، ج 8، ص 187 – 185)

4- ارتداد و کشتن شتر

بعدازاین معجزه که هفتاد نفر بودند و دیدند قصد کردند نزد قوم بروند و این معجزه را بگویند و ببینند که هنوز نرسیده بودند که شصت‌وچهار نفر مرتد شدند و گفتند: جادو کردند و شش تن باقی ماندند و گفتند: آنچه دیدیم حق بود و از این شش نفر یک نفر بعداً مرتد شد. پس صالح را تکذیب کردند و تصمیم گرفتند شتر او را بکشند.
آنان به یکدیگر گفتند: «ما راضی نیستیم که یک روز آب از ما باشد و یک روز برای شتر، کیست که شتر را بکشد و مزدی به او می‌دهیم.»
پس مردی سرخ‌روی، سرخ‌موی کبود چشمی که فرزند زنا بود و او را «قُدار» می‌گفتند از اشقیاء آنان بود، سر راه شتر نشست و ضربتی به او زد که اثر نکرد پس ضربت دیگر زد و آن را کشت.
فرزند شتر فرار کرد و به بالای کوه رفت و سه مرتبه به‌سوی آسمان فریاد کرد.
به قول دیگر نه نفر شتر را کشتند. پس قوم صالح گوشت شتر را میان خود تقسیم کردند و همه از بزرگ و کوچک گوشت آن را خوردند.
خداوند فرمود: «ای صالح! اگر قومت توبه کنند توبه ایشان را می‌پذیرم و الّا روز سوم آن‌ها را عذاب می‌کنم.»
(تفسیر عیاشی، ج 2، ص 20)

5- نوع عذاب

صالح فرمود: «ای قوم عذاب دارد می‌آید.» گفتند: «راست می‌گویی عذاب را بر ما ظاهر کن.» فرمود: «فردا صبح روی‌هایتان زرد و روز دوم سرخ و روز سوم سیاه خواهد بود.» علائم در آنان پدیدار شد و توبه نکردند. پس خداوند عذاب را نازل کرد.
صدای مهیبی بر همگان وارد شد و همگی در یک‌چشم به هم زدن مردند و هلاک شدند. پس صبح کردند در خانه و خوابگاه‌های خود مردگان و با صدای مهیبی آتشی آمد و همگی را سوزاند.
بعضی مورخین این‌طور نوشته‌اند که آن‌ها را رجفه گرفت و رجفه زلزله و لرزیدن زمین بود. بعضی گفته‌اند: صاعقه آن را گرفت.
(کافی، 8، ص 187 – 185 – قصص‌الانبیاء، ص 97 –مجمع‌البیان، ج 3، ص 443 -حیوه القلوب، ج 1، ص 319–304 انتشارات سرور)