صدّیق
قرآن:
خداوند متعال در آیه 41 سوره مریم میفرماید: «در این کتاب به یاد ابراهیم بپرداز زیرا او پیامبری بسیار راستگوی بود.»
حدیث:
امام علی علیه السّلام فرمود: «راستی را در هر جا غنیمت بشمار تا غنیمت یابی.» (غررالحکم، ج 1، ص 637)
توضیح مختصر:
خداوند حضرت ابراهیم، یوسف و ادریس را صدّیق و مادر عیسی را صدّیقه نام برده است. اینان بسیار راستگو و کامل در صدق بودند، قول خود را با علم خود راست میگرداندند. انبیاء و اولیاء نیز اینچنین هستند که میان گفتار و کردارشان تناقضی نیست و این کثیرالصّدق بودنّ هم نسبت به حق و هم به زبان بوده است، لذا در رفتار اخلاقی نسبت به همگان اعوجاج و کژی در میان مطالب وجود ندارد و نادرستی از او صادر نمیشود.
در کتاب عیون اخبار الرّضا روایت کرده که: هر امتی صدّیق دارد و صدّیق این امت علی بن ابیطالب است. مصادیق صدّیق، در عقاید و اخلاق، کلام، افعال، معاملات و مانند اینها نمایان میشود.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در حدیثی فرمود: «سه نفر صدّیق بودند، مؤمن آل فرعون و حبیب نجّار (مؤمن آل یس) و علی ابن ابیطالب که او افضل همه آنهاست.» (بحارالانوار 13/58)
اما متأسفانه چهبسا در تاریخ، عدهای لقب خود را صدّیق نامیده و خلیفه را به نام صدّیق نامگذاری کردند، درحالیکه فعلش مطابق قرآن و سنّت نبوی نبوده و با این کار نوعی افتراء و دروغ به خدا بستهاند که خداوند چنین لقبی را بر ایشان گفته است.
امام باقر علیه السّلام فرمود: «پیغمبر از ماست و از ماست صدّیق» (کافی 2/78) لقب صدّیقی که خداوند به انبیاء و امیرالمؤمنین علیه السّلام و مانندش داده است، به معنای صدق ذاتی و وجودی است که خداوند موهبت کرده، لذا ملکۀ صدّیقی به آنها داده شده است نه اینکه به اکتساب به دست آمده است.
1- راستگو عزیز پیامبر
در عهد رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم مردی بود مولع به راست گفتن. بعضی صحابه جهت آنکه رسول را با او عنایت بود از راستی و راستگویی او میرنجیدند و او را نمیتوانستند چیزی گفتن. از او به خاطر این امتیاز پُر بودند. در خاطرشان گذشتی که بعد از رسول، از او انتقام بکشیم. بعد از وفات رسول، هم چنان راست میگفت و آنان تصمیم گرفتند او را از شهر بیرون کنند. در موقع بیرون کردن، زنی از بالای بام بر دوید و با صحابه جنگ میکرد، که این عزیز در نزد رسول بود، شما از روان رسول شرم ندارید که او را بیرون میکنید؟
بانگ میزد و جنگ میکرد. او رو به زن کرد و گفت: «یاران مصطفی کار به گزاف نکنند و آنکه لایق بیرون کردن نیست، بیرون نکنند.» (مقالات شمس، ص 156)
2- صدق (راستگویی)
صدق نوری است که در عالم میدرخشد مانند درخشیدن آفتاب که همهچیز به آن روشن میشود، بدون آنکه نقصی در نور دادن آن پدید آید. شخص صادق، حقاً کسی است که به خاطر حقیقت صدقی که در اوست، تصدیق هر کاذب را هم میکند و این معنی صدق است که از کذب عاری است و صادق هر چه میشنود، خیال میکند همه راست است. مثل حضرت آدم علیه السّلام که حرفهای ابلیس دروغگو را که قسم خورد، راست پنداشت. خداوند فرمود: «ما نیافتیم حضرت آدم را که خلاف حکم ما را اراده کرده باشد.» (سوره طه، آیه 115)
ابلیس اول کسی است که بدعت نهاد و تا آن زمان، نه در ظاهر و نه در باطن این بدعت نبوده و به سبب این کذب دچار خسارت ابدی گشت و از راستگویی آدم علیه السّلام سودی نبرد. البته ابلیس با دروغش آدم را تلقین کرد، چون ملائکه هم گفتند: «ما آدم را نیافتیم که به خواهشهای نفسانی و برخلاف عهد، عمل کرده باشد بلکه به سبب دروغ ابلیس، حرفش را صدق پنداشت و خداوند او را از مقامش تنزل نداد.»
راستی، صفت صادق است و حقیقت صدق، به سبب تزکیه خداوند بر بندهاش حاصل میگردد. خداوند حضرت عیسی علیه السّلام را به خاطر صدق در روز قیامت بهعنوان آیینه راستگویان مدح میکند و خدا صادقان امت پیامبر را در قیامت مدح مینماید آنجا که فرمود: «روز قیامت روزی است که راستگویان را صدقشان نفع دهد.» (سوره مائده، آیه 119)
حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «صدق شمشیر خداوند در زمین و آسمان است هر آنجا صدق فرود آید، نفوذ پیدا کند.»
اگر خواستی بدانی که صادق هستی یا کاذب، نگاه در صدقی که در خود داری و ادعایی که داری بکن و این دو را یعنی زبان و قلب را به ترازوی عدل بسنج، گویی در پیشگاه خداوند قرار گرفتی. خداوند فرموده: «میزان در روز قیامت به اندازه حق (راستی) حساب میشود.» (سوره اعراف، آیه 8)
وقتی ظاهر و باطنت بهدرستی بود صادق بودن در حقّت ثابت خواهد شد. کمترین حد صدق این است که زبانت با قلبت و قلب با زبانت مخالفت نکند. مَثَل صادقی که ما تعریف کردیم، مَثَل کسی است که در حال جان دادن است و به مرگ راضی است. (تا راستی را به آخرت ببرد.) (مصباح الشریعه، باب 74)
3- صدیقین کیاناند؟
امام صادق علیه السّلام فرمود: «ازجمله چیزهایی که خداوند عزّوجل به حضرت موسی علیه السّلام وحی کرد جملات زیر بود که فرمود:
خلقی را خلق نکردم که نزد من محبوبتر از بنده مؤمنم باشد چه آنکه او به آنکه برایش خیر است مبتلا کرده و آن چه را برایش ضرر دارد، از او دور میکنم و من به آنچه مصلحت بندهام در آن است، داناترم. پس باید که بندهام بر بلایم صبر کند و بر نعمتهایم سپاسگزار باشد و به قضا و قدرم راضی باشد تا نام او را در زمره صدّیقین بنویسم آنگاهکه عمل به رضایتم (خشنودیام) کند و فرمان مرا اطاعت نماید.» (کافی، ج 2، ص 61)