صلۀ‌رحم

قرآن:

خداوند متعال در آیه 22 سوره محمد می‌فرماید: «شما (منافقان) اگر از فرمان خدا روی برگردانید یا در زمین فساد کنید و قطع ارحام نمایید باز هم امید (نجات) دارید؟»

حدیث:

امام باقر علیه السّلام فرمود: «صله‌رحم، نفس را پاکیزه می‌کند و موجب زیادی روزی می‌شود.» (جامع السادات، ج 2، ص 260)

توضیح مختصر:

رحِم؛ به پدر، مادر، برادر و خواهر، عمو و عمه، خاله و دایی و مانند این‌ها برحسب طبقات قرب و بُعد خویشاوندی گویند.
صله؛ پیوستن کسی به کسی، احسان کردن به هر نوعی که موجب خوشحالی و خرسندی طرف مقابل را فراهم آورد. پس آنچه از سلام کردن و احسان نمودن، عیادت و مسافرت بردن و امثال این‌ها شخص نسبت به رحم اول مانند پدر و مادر و سپس برادر و خواهر و … انجام دهد صله‌رحم می‌باشد.
صله‌رحم، حساب قیامت را آسان می‌نماید، بر طولانی شدن عمر می‌افزاید، رزق را افزایش می‌دهد. چه‌بسا افرادی مالی ندارند که به رحم برسند پس می‌توانند با خوش‌اخلاقی صله کنند، به آن‌ها نیکی کنند و رابطه‌اش را با آن‌ها قطع ننماید.
وقتی قریش بر آزار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم افزودند، پیامبر نفرین کرد و قحطی آمد و زمین گیاه نرویانید و آسمان را از ضعف چشم، پر از دود می‌دیدند. آن‌ها نزد پیامبر آمدند و گفتند: تو از وقتی‌که رحم را دعوت کنی، اینک قوم و ارحامت دارند می‌میرند اگر این قحطی برطرف شود به تو ایمان آوریم. پیامبر دعا کرد و قحطی برطرف شد و ارحام و قومش به کفر قبلی‌شان بازگشتند. (المیزان، ج 18، ص 88)
اسماء دختر ابی بکر گفت: مادرم زنی مشرک بود و به دیدنم آمد به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عرض کردم به دیدنش بروم؟ فرمود: بله به دیدنش برو و صله کن. (المیزان، ج 19، ص 323)

1- وبا

مردی از اصحاب امام صادق علیه السّلام به حضرت عرض کرد: برادران و پسرعموهایم فشار زیادی بر خانه‌ام وارد کرده‌اند تا جایی که در یک اتاق زندگی می‌کنم، اگر دراین‌باره (به آن‌ها یا حاکم) شکایت یا گله کنم، آنچه اموال دارم را می‌گیرند.
امام فرمود: صبر کن همانا بعد از سختی فرج و گشایش برایت می‌شود.
آن مرد گفت: از اقدام علیه آن‌ها منصرف شدم، چیزی نگذشت وبا در سنه 131 هـ. ق آمد و همه آن اقوامی که مرا اذیت می‌کردند، مردند.
بعد از مدتی خدمت امام رسید، فرمودند: حال اقوامت چطور است؟ گفت: همه مردند. فرمود: آن‌ها به خاطر اذیت به تو که خویش آن‌ها و به عقوبت عملشان (قطع رحم) نسبت به تو مردند، آیا تو دوست داشتی آنان زنده بمانند و فشار و اذیت بر تو وارد کنند؟ گفت: نه والله. (سفینه البحار، ج 1، ص 515 –الکافی)

2- صله‌رحم امام

حسن بن علی، پسرعموی امام صادق علیه السّلام از افراد شجاع و پرصلابت بود به‌طوری‌که به او رُمْح آل ابوطالب (نیزه خاندان ابوطالب) می‌گفتند و ازآنجایی‌که بینی پهنی داشت به حسن اَفْطش معروف گردید.
او در ماجرای قیام عبدالله محض (نواده امام حسن) بر ضد منصور دوانیقی خلیفه عباسی، پرچم‌دار بود و بر سر همین موضوع با امام صادق علیه السّلام کدورتی داشت، به حدی که یک‌بار با کارد پهن به امام حمله کرد تا آن حضرت را بکشد.
«سالمه» یکی از کنیزهای امام می‌گوید: در آن هنگام که امام در بستر شهادت قرار گرفت، در بالینش بودم و پرستاری می‌کردم. بی‌هوش شد، وقتی‌که به هوش آمد، به من فرمود: هفتاد دینار به حسن افطس بدهید و فلان مقدار و فلان مقدار به افراد دیگر بپردازید.
عرض کردم آیا به مردی که با کارد پهن و تیز به شما حمله کرد و می‌خواست شما را بکشد، هفتاد دینار بدهیم؟
فرمود: آیا نمی‌خواهی مشمول این آیه باشم که خداوند می‌فرماید: «آن‌هایی که پیوندهایی که خداوند به آن‌ها امر کرده برقرار می‌دارند و از پروردگارشان می‌ترسند و از بدی حساب بیم دارند… دارای عاقبت نیک در سرای آخرت خواهند بود.» (سوره رعد، آیه 21 –وَالَّذینَ یَسلُون ما ذَمَر الله بِه اَنْ یُوصَلَ وَ یَخشونَ رَبَّهُم وَ یخافون سُوءَ الحِساب)
سپس فرمود: آری ای سالمه! خداوند بهشت را آفرید و پاکیزه و خوشبو ساخت به‌طوری‌که بوی خوش آن از فاصله مسیر دو هزار سال راه به مشام او می‌رسد، ولی این بوی خوش به مشام قطع کننده پیوندِ خویشاوندی و عاق والدین نمی‌رسد. (حکایت‌های شنیدنی، ج 5، ص 30 –الغیبه للطوسی، ص 128)

3- عباس عموی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم

عباس عموی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، مردی بود که نسبت به خویشاوندان مهربان و از این جهت مورد تجلیل پیامبر قرار گرفت و این‌چنین او را ستود: «عباس فرزند عبدالمطلب از همه قریش سخی‌تر و نسبت به خویشاوندان مهربان‌تر است.»
دریکی از جنگ‌ها، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر که با یکی از بنی‌هاشم برخورد کرد، او را نکشد، زیرا آن‌ها را بالاجبار به جنگ آورده‌اند.»
در جنگ بدر، عباس را شخصی به نام «ابویسیر» اسیر کرد و عباس مانند چوبی بی‌حرکت ایستاد، چون بنای دفاع را نداشت و ابویسیر شانه او را بست.
پیامبر بعد از اتمام جنگ بدر به خاطر عدالت، بین عباس و دیگران فرقی قائل نشد. شب اسراء را به ریسمان بستند و عباس نزدیک خیمه پیامبر قرار داشت.
صدای ناله عباس به گوش پیامبر می‌رسید به همین جهت تا نیمه‌های شب خوابش نمی‌برد و پهلوبه‌پهلو می غلطید.
یک نفر از مسلمانان نزدیک پیامبر بود، پرسید: یا رسول‌الله چرا به خواب نمی‌روید؟ فرمود: ناله عموی من عباس ناراحتم می‌کند و خوابم نمی‌برد.
اندکی بعد صدای عباس خاموش شد. پیامبر پرسید چه شده که ناله عمویم عباس را نمی‌شنوم؟ آن شخص گفت: ریسمان او را شل کردم، فرمود: ریسمان همه اُسراء را شُل کن. (پیغمبر و یاران، ج 4، ص 85 –طبقات، ج 4، ص 7-2)

4- عدم صله‌رحم و مرگ

شعیب عقر قوقی گوید: امام موسی بن جعفر فرمود: فردا مردی از اهل مغرب به نام یعقوب تو را ملاقات می‌کند و از احوال من می‌پرسد، او را به خانه‌ام راهنمایی کن. من او را در طواف یافتم و حال و احوال کردم، دیدم مرا می‌شناسد.
گفتم: از کجا مرا شناختی؟ گفت: در خواب کسی مرا گفت: که شعیب را ملاقات کن و آنچه خواهی از او بپرس. چون بیدار شدم نام تو را پرسیدم تو را به من نشان دادند.
او را مردی عاقل یافتم و به درخواستش او را به خانه امام بردم و اجازه طلبیدم و امام اجازه دادند. چون نگاه امام به او افتاد فرمود: ای یعقوب دیروز اینجا (مکه) وارد شدی، مابین تو و برادرت در فلان جا نزاعی واقع شد و کار به‌جایی رسید که همدیگر را دشنام دادید و این طریقه ما و دین پدران ما نیست. ما کسی را به این کارها امر نمی‌کنیم، از خدای یگانه و بی‌شریک بپرهیز.
به این زودی مرگ مابین تو و برادرت جدایی خواهد افکند و این، به خاطر آن شد که شما قطع رحم کردید. او پرسید: فدایت شوم مرگ من کی فرا خواهد رسید؟ فرمود: همانا اجل تو نیز نزدیک بوده لکن چون تو در فلان منزل با عمه‌ات صله کردی و رحم خود را وصل نمودی، بیست سال به عمرت افزوده شد.
شعیب گوید: بعد از یک سال یعقوب را در حج دیدم و احوال او را پرسیدم، گفت: برادرم در آن سفر به وطن نرسیده وفات یافت و در بین راه به خاک سپرده شد. (منتهی الآمال، ج 2، ص 206)

5- علی بن اسماعیل

بر اثر سعایت بی‌شمار از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام نزد خلیفه عباسی، هارون‌الرشید، سبب شد تا هارون سؤال کند از آل ابی‌طالب کسی را طلب کنید تا احوالات او را بداند.
یحیی برمکی وزیر و دیگران، علی بن اسماعیل برادرزاده امام را معرفی کردند.
به امر خلیفه، نامه‌ای برای اسماعیل نوشتند و او را به بغداد طلبیدند. چون امام بر این سرّ اطلاع یافت، او را طلبید و فرمود: کجا می‌خواهی بروی؟ گفت: بغداد. فرمود: برای چه می‌روی؟ گفت: قرض بسیار دارم. فرمود: من قرض تو را ادا می‌کنم و خرجت را می‌دهم! او قبول نکرد و گفت: مرا نصیحتی کن!
فرمود: تو را وصیت می‌کنم، در خون من شریک نشوی و اولاد مرا یتیم نگردانی تا سه مرتبه تکرار و سیصد دینار طلا و چهار هزار درهم به او عطا نمودند. بعد حضرت به حاضران فرمود: او در ریختن خون من سعایت خواهد نمود. (منتهی الامال، ج 2، ص 213)
اسماعیل به بغداد آمد و بر یحیی بن خالد برمکی وارد شد. شب در خلوت، یحیی سخن‌ها تعلیم اسماعیل کرد و گفت: فردا در حضور خلیفه که درباره موسی بن جعفر می‌پرسند بگو: من ندیدم در یک‌زمان دو خلیفه باشد، شما در بغداد و موسی بن جعفر در مدینه، نزدیک است مردم را علیه تو بشوراند!
فردا صبح اسماعیل بر هارون وارد شد و هر چه توانست علیه موسی بن جعفر مطالب سعایت انگیز گفت، ازجمله این‌که از اطراف برایش پول می‌برند و اسلحه برایش می‌آورند و از مردم بیعت می‌گیرد و می‌خواهد دولتی تشکیل دهد.
هارون انگار خواب بود بیدار شد؛ او را مرخص کرد و چهار هزار درهم (دویست هزار درهم) برایش در منزلی که بود فرستاد.
وقتی‌که پول‌ها را برای اسماعیل آوردند، دردی سخت در گلویش گرفت و همان ساعت به خاطر قطع رحم با عمویش موسی بن جعفر علیه السّلام مُرد و کیسه پول‌ها را به خزانه هارون‌الرشید برگرداندند و حسرت پول‌ها را به گور برد. (جامع النورین، ص 24)