طلاق
قرآن:
خداوند متعال در آیه 241 سوره بقره میفرماید: «برای زنان طلاق داده شده متاع و هدیهای مناسب لازم است (که از طرف شوهر پرداخت گردد) این حقی است بر مردان پرهیزگار.» (هدیه در طلاق، منظور به زنی است که او را طلاق رَجعی دادهاند و تا پایان عدۀ مطلقه، مرد نفقه او را بدهد، تفسیر قرآن، فیض الاسلام، ص 110)
حدیث:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «منفورترین (بدترین) چیزهای حلال در نزد خدا طلاق است.» (نهج الفصاحه، ص 3)
توضیح مختصر:
مردان و زنانی که باهم زندگی میکنند یا همان ابتدای عقد یا بعد از زندگی مشترک به خاطر مسائلی که از دو طرف یا یکطرف پیش میآید، مجبور میشوند از هم جدا شوند.
در طلاق، عقل و اختیار شرط است و عده طلاق در باطن، رَجعی، خلع و مبارات در رسالههای عمیله مراجع تقلید بهتفصیل نوشتهشده است.
علت طلاق ممکن است دیوانگی، مرض خوره، برص، کوری، زمین گیری که در آلت زناشویی طرفین مشکل اساسی وجود دارد و … باشد که اینها سبب میشود طلاق اجرا شود.
اما نوع طلاقها از این چند علت نمیباشد بلکه مسائل اخلاقی و رفتاری، دخالت فامیلهای طرفین، نسبتهای ناروا به یکدیگر در ارتباط است و یا زن با مرد نامحرمی مرتبط است، مرد نفقه نمیدهد و زندگی برای او تفریح است نه مسئولیت آور و … دهها علت نظیر این سبب میشود تا از یکدیگر جدا شوند. البته ارشاد فامیلها، مشاوره نزد علماء و روانشناس مذهبی، خواند کتابهای مذهبی درباره تحکیم خانواده مطالعۀ مسائل جانبی مانند آثار آن در فرزندان و امثال اینها باید موردنظر واقع شود تا آنچه قضا و قدر است انجام گیرد.
1- راهحل نهایی
خطاب بن سلمه گفت: من نزد امام کاظم علیه السّلام رفتم و قصد داشتم از آزار و اذیت و بدخُلقی همسرم به آن حضرت شکایت کنم؛ اما قبل از آنکه حرفی بزنم امام شروع به سخن گفتن کرد و فرمود:
«پدرم همسری (از کنیزان) برایم گرفت که بسیار بداخلاق بود. شکایت او را نزد پدرم گفتم، پدرم به من فرمود: میتوانی او را طلاق بدهی.»
خطاب میگوید: من با خود گفتم: امام راهحل را نشان داد و مرا راحت کرد. (که وظیفه من نسبت به همسر بداخلاق و آزار کُن چیست.)
2- به بهانه طلاقنامه
سید نعمتالله جزایری در کتاب خود مینویسد که: مردی از اهل شوشتر وقتی به شیراز آمد و بر رفیق خود وارد شد.
روزی از خانه دوست خود بیرون آمد تا در شهر شیراز گردشی کند. زنی را دید که چیزی در بغل دارد. زن گفت: ای مرد! مرا به تو حاجتی است که ثواب بسیار دارد. پس مقداری پول به او داد و گفت: شوهر من در فلان شهر است و طلاقنامه مرا فرستاده و الآن طلاقنامهام گم شده است و من میخواهم شوهر کنم. علماء تجویز نمیکنند مگر به طلاقنامه.
حال تو برای خدا همراه من بیا نزد عالمی برویم و تو بگو که من شوهر این زن هستم و میخواهم او را طلاق بدهم.
پس آن مرد را به نزد عالمی برد و با او منازعه و دعوا کرد. عالم خواست میان این دو اصلاح کند، ثمرهای نبخشید؛ پس عالم صیغه طلاق را جاری کرد و طلاقنامه نوشت.
آن مرد تا خواست برود، آن زن به عالم گفت: این مرد مرا طلاق داد. اکنون من با طفل شیرخوار چه کنم؟ بچه را نمیخواهم. پس بچه شیرخوار را به مرد دادند و زن سریع از مجلس بیرون رفت و بچه در دست مرد ماند. (ریاض الحکایات، ص 98)
3- مهریه طلاق و بخشش
حجاج بن یوسف که از طرف عبدالمَلِک مروان حکومت کوفه را به عهده داشت، بسیار سفّاک بود.
او هند دختر نعمان را که بسیار زیبا بود –و حجاج خودش بدشکل و بد خود بود- با دویست هزار دینار مهریه، به ازدواج خود درآورد.
روزی حجاج بدون خبر به اتاق همسرش وارد شد، شنید که او مشغول خواندی شعری است. در گوشهای ایستاد تا ببیند و بشنود او چه میگوید و چهکار میکند؟ دید در مقابل آینه خود را آرایش میکند و اشعاری میخواند که معنای آن چنین است: اسب اگرچه بسیار نجیب باشد، اما چون او را با اسب نانجیب و بدخوی آبستن نمایند، یقین دادن که بچه او هم نانجیب خواهد شد.
آنگاه خطاب به خود کرد و گفت: ای هند! به خود امیدوار نباش که فرزند صالحی از تو به وجود آید، زیرا تو هرچند صالح باشی، در عوض شوهرت حجاج، شرارت را به سر حد کمال رسانیده است.
حجاج آهسته از خانه بیرون آمد و فوری عبدالله بن طاهر را احضار نمود و به او وکالت داد تا هند را طلاق بدهد؛ و دویست هزار دینار مهریهاش را نیز با طلاقنامه برای او فرستاد.
هند وقتی طلاقنامه به دستش رسید، همۀ مهرهاش را به عبدالله داد و گفت: در عوض مژده طلاق، تمام این پولها را به تو بخشیدم. (دنیای دختران، ص 315 –صد و ده حکایت، ص 51)
4- نوعی طلاق مشکل
زنی از طایفه انصار به نام خوله، با شوهرش اوس از طایفه خزرج در یک ماجرا درگیر شدند، شوهر در حال عصبانیت گفت: تو مثل مادرم هستی (که نوعی طلاق بود و قابل بازگشت هم نبود که به آن طلاق ظِهار گویند.)
چیزی نگذشت که مرد پشیمان شد و به زن گفت: تو به من حرام شدهای.
زن به او گفت: نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برو و حکمش را بپرس.
مرد گفت: خجالت میکشم. زن گفت: پس من میروم؛ مرد گفت: مانعی ندارد. زن خدمت پیامبر آمد و زندگی خود را با اوس شرح داد و بعد گفت: حال مرا طلاق داده و پشیمان هم شده است، آیا راهی است؟!
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم طبق گذشته قوانین مردمی، فرمود: بر او حرام شدهای. زن رو به درگاه خدا کرد و گفت: خدایا بر من و کودکانم رحم کن، اگر بچهها را در اختیار شوهر بگذارم، ضایع میشوند و اگر نزد من باشند، گرسنه میمانند! پس وحی الهی بر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل شد و آیاتی از سورۀ مجادله (آیات 4-1) نازل شد و راهحل این مشکل را تبیین نمود.
پیامبر به زن فرمود: برو شوهرت را بیاور. چون آمد فرمود: میتوانی یک برده بهعنوان کفاره طلاق آزاد کنی؟ گفت: نه. فرمود: میتوانی دو ماه پیدرپی روزه بگیری؟ گفت: اگر در سه بار غذای روزانهام تأخیر شود، چشمم از کار میافتد.
فرمود: میتوانی شصت مسکین را اطعام کنی؟ گفت: مگر شما به من کمک کنید. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خوراک شصت مسکین را به او داد و به زندگی سابق خود بازگشت. (داستانهای تفسیر، ص 287 –تفسیر نمونه، ج 23، ص 407)
5- طلاق باطل
شاه خدابنده، روزی بر زوجهاش غضب نمود و بنا به مذهب حنفی گفت: تو سه بار طلاق گرفتنی و بعد پشیمان شد.
او علمای مذاهب چهارگانه اهل سنّت را جمع کرد و راهحلی خواست. آنان همگی گفتند: «زنت بر تو حرام شده و قابل تزویج نیست.»
سلطان از وزیر خواست آیا در مذهب اسلامی، عقیده دیگری وجود دارد؟ گفت: آری و نام مذهب شیعه و علّامه حلّی را برد. سلطان او را به سلطانیه، مرکز خلافت خود دعوت کرد.
پس علّامه در مجلس حاضر شد و همه علمای چهارگانه آمدند و مباحثی بسیار میان او و علما واقع شد که در تاریخ ثبت است.
سلطان بعد از شناخت اعلمیّت علّامه، مسئله طلاق خود را سؤال کرد. علامه فرمود: «این طلاق باطل است، چون دو شاهد عادل در هنگام طلاق مذهب شیعه نبودهاند، الآن زوجه شما حلال و در نکاح شما میباشد و طلاق باطل بوده است.»
چون سلطان دید او همۀ علما را مجاب کرده و راهحل طلاق را نشان داده، مذهب شیعه را انتخاب کرد و به همه ولایات تحت حکومت خود، فرمان داد، این مذهب را انتخاب کنند و خطبه به اسم دوازده امام بخوانند و سکه بزنند. (خزینه الجواهر، ص 579 –شرح من لایحضره الفقیه محمدتقی مجلسی «پدر علامه مجلسی»)