ظالمین

قرآن:

خداوند متعال در آیه 151 سوره بقره می‌فرماید: «چه بد جایگاهی است جایگاه ستم‌کاران.»

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «برای مردان ستمکار سه نشانه است: به مافوق، با نافرمانی کردن و به زیردست خود به چیره و غلبه کردن، ستم کند و ستمگران دیگر را یاری دهد.» (غررالحکم، ج 2، ص 56)

توضیح مختصر:

ستم و جفاکاری و آزار رساند انسان در هر بُعدش بد است. کسی که ظالم شد از حد خود تجاوز می‌کند و هر ظلمی به نوعی به حقوق، ناموس، اموال و قتل، اذیت و آزار و … ظلم می‌کند که هرکدام حکمی خاص دارد که ظالم در دنیا و آخرت مورد عقاب قرار می‌گیرد.
بسیاری از ظالمین در طول تاریخ سرسپرده بودند و یا خودشان قدرتی داشتند و انتقامی که خداوند از ظالمین می‌گیرد، می‌شود گفت شدیدترین عذاب را بر آنان روا می‌دارد؛ چه آنکه نوع ظالمین قاسی هستند و قلب آنان ظلمانی و تاریک است و بعضی از آنان شقی هستند که از همه بدتر است و طبق قرآن «ظالمون» اصلاً رستگار نمی‌شوند. (سوره انعام، آیه 21)
خداوند از عمل ظالمین آگاه است و هر چه کنند، در صحیفه اعمالشان ثبت می‌شود و موازین عدل و داد اقتضاء عذاب سخت را دارد و در بسیاری از آیات خداوند می‌فرماید: «ما به آن‌ها ظلم نکردیم، خودشان به نفس خودشان ظلم کردند.» (سوره آل‌عمران، آیه 117)
پس اثر وضعی اعمال ستم کارانه و طغیان گری آنان، گریبان ظالمین را در دنیا و آخرت گرفته است، اگرچه به‌ظاهر فعلاً فهمی نسبت به آن نداشته باشند چراکه کارها عادت شده و ملکات عادی می‌گردد و دیگر ادراک قلبی ندارد تا بفهمد ستم‌ها چه عواقب بدی در پیش دارند.

1- حجّاج

ستم حجّاج را در طول بیست سال امارت، این‌گونه نوشته‌اند: کشتن سادات و زندانی کردن مردم در حدود بیست هزار نفر زن و یک‌صد و بیست هزار مرد. حجّاج خون‌خوار افسوس می‌خورد که چرا در کربلا نبوده تا امام حسین علیه السّلام را به قتل برساند.
او به مرض آکله مبتلا شد. طبیب دستور داد که گوشتی بر سر نخ نمایند و او آن را ببلعد. وقتی نخ گوشت را کشیدند، کرم‌های زیادی به آن چسبیده بود.
بعد سرما شدیدی در بدنش مستولی شد به‌طوری‌که منقل‌های پر از آتش در اطرافش می‌گذاشتند و هیچ گرم نمی‌شد.
به حسن بصری گفت: «نمی‌گویم از خدا بخواه عذابم نکند؛ می‌گویم بخواه زودتر قبض روحم کند.» (داستان‌ها و پندها، ج 2، ص 159)

2- هشام و جنازه زید

شهادت زید، فرزند امام سجاد علیه السّلام در ماه صفر سال 121 هجری واقع شد. چهل نفر با او بیعت کردند، ولی اصحابش فرار کردند و با جمع اندکی با حاکم عراق –یوسف بن عمر ثقفی- جنگید و تیری به پیشانی‌اش رسید. حجامی را از یکی از روستاهای کوفه طلب کرد و تیر را بیرون کشید، پس جان داد.
جنازه او را در جوی آبی دفن کردند و با خاک و گیاه پر نمودند و از حجام پیمان گرفتند که به حکومت نگوید.
صبح حجام نزد یوسف بن عمر حاکم رفت و جریان را نقل کرد. او دستور داد جنازه را بیرون آوردند، سر مبارکش را از تن جدا کردند و به شام، برای هشام، خلیفه اموی فرستادند.
هشام ظالم دستور داد جنازه زید را عریان کنند و در میدان کوفه به دار آویزند. چون هشام به درک واصل شد و ولید به‌جای او به حکومت نشست، پس از چهار سال دستور داد جنازه زید را از دار پایین بیاورند و بسوزانند و خاکسترش را در فرات بریزند. (تتمه المنتهی، ص 90)

3- در لشکر فرعون

امام صادق علیه السّلام فرمود: «عده‌ای از کسانی که به حضرت موسی علیه السّلام ایمان آورده بودند، گفتند: «فعلاً وارد لشکر فرعون می‌شویم و از منافع آن استفاده می‌کنیم؛ وقتی موسی علیه السّلام قیام (ظهور) کرد، به‌سوی او می‌رویم و وارد لشکر او می‌شویم.» و همین کار را هم کردند.
وقتی‌که موسی علیه السّلام و یارانش از فرعون فرار می‌کردند، این‌ها فوراً سوار بر مرکب‌های خود شده و عجله کردند تا به موسی علیه السّلام و لشکرش ملحق شوند و با آن‌ها باشند ولی از طرف خدا، به گردن مرکب آن‌ها کوبیده شد و مرکب‌ها بازگشته و وارد لشکر فرعون شدند و در بین آن‌ها بودند تا با فرعون غرق شدند.» (شنیدنی‌های تاریخ، ص 58)

4- اعوان ظالم

ابن ابی یعفور گوید: نزد امام صادق علیه السّلام بودم که یکی از شیعیان وارد شد و گفت: «مولای من! گاهی، بعضی از ما دچار تنگدستی می‌شود و به جهت امرارمعاش، برای مسئولان حکومتی ساختمانی بنا کرده یا نهری احداث می‌کند و … آیا این کار جایز است؟»
فرمود: «من دوست ندارم برای آن‌ها گرهی بزنم یا حتی نخی به دور دهانۀ کیسه‌ای ببندم و… در روز قیامت، یاوران و کمک‌کاران به ظالمان در جایگاهی از آتش هستند تا خداوند بین همه بندگانش، حکم کند.» (محجه البیضاء، ج 3، ص 255 –شنیدنی‌های تاریخ، ص 57)

5- ظلم منصور

منصور دوانیقی در بین خلفای بنی‌عباس، مردی سفّاک و بد اندیش بود و زندان‌های بسیار داشت و فرزندان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را در زنجیر و زندان می‌کرد و به بعضی از آن‌ها مانند موسی بن عبدالله محض، هزار تازیانه زد.
وقتی منصور به ربذه آمد، محمد دیباج و عده‌ای از بنی الحسن را وارد زندان آنجا کردند و در آفتاب گذاشتند. زمانی نگذشت که از طرف خلیفه، محمد دیباج را احضار کردند و لحظاتی بعد صدای تازیانه بلند شد.
چون محمد را آوردند، دیدند چهره سفید او همانند رنگ سیاه زنگیان شده و یک چشم او به‌واسطه تازیانه از کاسه بیرون آمده، لباسش از صدمه تازیانه و آمده خون، چنان بر پشت او چسبیده بود که از بدن او کنده نمی‌شد؛ پس نخست او را به روغن زیت مالیدند، آنگاه لباس را با پوست از بدن او باز کردند. (تتمه المنتهی، ص 132)