ظاهر و باطن

قرآن:

خداوند متعال در آیه 13 سوره حدید می‌فرماید: «(روز قیامت منافقان از مؤمنان تقاضای نظر می‌کنند، پس) دیواری میان آن‌ها زده می‌شود که دری دارد، درونش رحمت است و ظاهر و برونش عذاب است.»

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «چه زشت است برای انسانی که ظاهری موافق و همسو و باطنی منافق و دو رو داشته باشد.» (غررالحکم، ج 1، ص 166)

توضیح مختصر:

انسان داری دو جهت است، یکی ظاهر که همین شکل و شمایل و اعضاء و جوارح است و آنچه از آن صادر می‌شود از اقوال و افعال و احوال، قابل دیدن و فهم است.
دیگر باطن که قابل رؤیت نیست و بر دیگران پوشیده است چراکه نیّت و آرزوها و انقلاب درونی، فهمیدنش کار مشکلی است و برای همین است اگر کسی ظاهرش با باطنش مخالف باشد، دو رو خوانده می‌شود.
در قرآن دربارۀ منافقین سوره و آیات بسیاری وارد شده است که از این توجه کتاب آسمانی، بدی و خباثت شخص منافق فهمیده می‌شود. از خوب‌تر ین انسان، کسی را معرفی کردند که یکرنگ باشد و ظاهر و باطنش باهم موافق باشد و خداوند که عالم سرّ و خفیّات است، این انسان را، از جهت توافق او دوست می‌دارد.
اصحاب ائمه، آنانی که ممتاز بودند و از اوتاد و ابدال شمرده می‌شدند، دارای همین صفت ممتاز بودند. قران هم یک ظاهر دارد که قابل رؤیت است و آنچه در قرآن حرام کرده، ظاهر محرمات است و باطن آن ائمه جورند. همچنین آنچه را که در قرآن حلال کرده ظاهر آن مباهات دینی است و باطن آن‌ها امامان به‌حق هستند. (اصول کافی)
یکی از آثار برزخ و قیامت در این است، بعضی در دنیا بودند که مردم آن‌ها را خوب می‌پنداشتند و احترامشان می‌کردند ولی در آن سرا با کوله باری از سنگینی و ثقالت جُرم‌ها به عذاب الهی گرفتار شدند و برای دیگران شگفت‌آور بود. البته تعجّبی ندارد چراکه در قیامت باطن بارز می‌شود و خباثت درون ظاهر می‌گردد.

1- لباس آخوندی پوشید

گویند: ناصرالدین‌شاه هرسال در ماه رمضان، جمعی از علمای طراز اول را برای افطاری دعوت می‌کرد. یک سال به خاطر جنایتی که کرده بود، علمای تهران تصمیم گرفتند در مجلس افطاری او شرکت نکنند.
درباری‌ها از این تصمیم باخبر شدند و عده‌ای از افراد روحانی‌نما را گرد هم آوردند و یک عمامه بزرگی بر سر یک خربزه فروش گذاشتند و او را که ریش پُری داشت، به‌عنوان آیت‌الله به محضر شاه معرفی کردند.
در آن جلسۀ افطار، ناصرالدین‌شاه مقداری از خربزه‌ای را که در نزدش بود، به دهان گذاشت و خورد. احساس کرد که شیرین نیست، با ناراحتی گفت: «این خربزه‌ها چرا شیرین نیست؟»
آیت‌الله مصنوعی که شغلش خربزه فروشی بود، با ناشی گری و عجله گفت: «قربان مهم نیست، این خربزه‌ها به دکان من رد کنید، می‌فروشم!»
او ظاهر خود را ملبّس به روحانیت نمود، اما باطن کارش را که دکان‌داری بود، نمایان کرد و درباری‌ها خجالت کشیدند. (حکایت‌های شنیدنی، ج 2، ص 35)

2- از نام درگذر در سیرت ببین

شاعری قصیده‌ای در مدح شاه سرود و به امید جایزه به دربار رفت و آن را خواند. شاه به وزیرش که نامش حسن بود، گفت: هزار دینار به شاعر بدهند.
وزیر گفت: برای شکوه شما خوب است ده هزار دینار بدهیم، شاه قبول کرد و وزیر آن را به شاعر داد و خوشحال برگشت و در ضمن سؤال کرد چه کسی سبب شد این‌همه پول به من بدهند؟ گفتند: وزیری که نامش حسن است. پس قصیده‌ای طولانی در مدح وزیر هم سرود. مدت‌ها گذشت و حاجتمند شد و قصیده‌ای سرود و به دربار آمد و آن را نزد شاه خواند.
شاه دستور داد که هزار دینار به شاعر بدهند؛ چون وزیر قبلی از دنیا رفته و وزیر عوض‌شده بود، وزیر دیگر به شاه گفت: «این مقدار پول برای شاعر بسیار زیاد است و من را با 250 دینار راضی خواهم کرد.»
درباریان گفتند: «چطور می‌توانی باوجود اینکه او ده هزار دینار به خاطر شعر قبلی گرفته بود، اکنون او را با 250 دینار راضی کنی؟» گفت: «او را در فشار امروز و فردا خواهم گذاشت تا قبول کند.»
وزیر او را هفته‌ها و روزها در انتظار گذاشت و شاعر که از انتظار خسته شده بود، به خاطر فقر و احتیاج ناچار شد تا یک‌چهارم جایزه قبلی را قبول کند. شاعر از اطرافیان سؤال کرد، چرا جایزه قبلی بسیار بود و الان بسیار کم شده است، مگر وزیر از بخشش به بخل گراییده یا اتفاقی افتاده است؟
گفتند: «وزیر قبلی که نامش حسن و سخاوتمند بود، از دنیا رفته است. وزیر فعلی نامش حسن است ولی بخل می‌ورزد.»
شاعر گفت: «عجب که هر دو در ظاهر، اسمشان حسن و نیک است، یکی در باطنش با کرم همراه است و این دومی با بخل.»
درگذر از صورت و از نام خیر **** از لقب و ز نام، در معنی گریز (داستان‌های مثنوی، ج 3، ص 47)

3- خدای بدگِل و مخلوق خوشگل

روزی حضرت ابراهیم خلیل را به دربار نمرود پادشاه بردند تا از او سؤالاتی کنند. نمرود صورتش بدگِل و بر تخت پادشاهی نشسته بود؛ اما غلامان ماه‌رو و کنیزان خوشگل و زیبا اطراف تخت او به خدمت ایستاده بودند.
ابراهیم پرسید: «این چه کسی است که بر تخت نشسته است؟» درباریان گفتند: «خدای ماست.» فرمود: «اینان که اطراف او به خدمت ایستاده‌اند، چه کسانی هستند؟» گفتند: «آفریدگان و مخلوق اویند.»
فرمود: «چگونه است که خدایی این‌چنین بندگان خود را خوشگل و زیباتر از خود آفریده است؟!» آری نمی‌شود معطی چیزی، خود فاقد آن کمال باشد، خود ظاهری بد دارد و ادعای خدایی می‌کند، درحالی‌که مخلوق او ظاهرشان بهتر از اوست. (ریاض الحکایات، ص 187)

4- ظاهرسازی در برابر دشمن

امام صادق علیه السّلام در تفسیر آیۀ «هر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با آن‌ها (دشمنان) آماده سازید.» (سوره انفال، آیه 60) فرمود: «یکی از مصادیق آن، خضاب کردن موی سروصورت به رنگ سیاه می‌باشد.» (تا رزمندگان پیر، در نظر دشمنان جوان جلوه کنند.) سپس فرمود:
روزی مردی درحالی‌که موهای صورتش را با رنگ خضاب کرده بود، به خدمت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسید، حضرتش فرمود: «کار خوبی کرده‌ای.»
چندی بعد، آن شخص موهایش را با حنا رنگ کرد و خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شرفیاب شد، حضرت تبسم کرده و فرمودند: «این رنگ از رنگ قبلی بهتر است.»
مرتبه سوم که به محضر رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم مشرف شد، ریش خود را با سیاه رنگ کرده بود، همین‌که حضرت او را دیدند، خندید و فرمودند: «این از دومرتبه اول و دوم بهتر است.» (شنیدنی‌های تاریخ، ص 12 –محجه البیضاء، ج 1، ص 313)

5- هلال و اربابش

هلال غلامی بود که اسلام آورد و علاقه وافر به پیامبر داشت. اربابش از این قضیه اطلاع نداشت و کاری پست را به او واگذار می‌کرد و او را تحقیر می‌نمود.
روزی هلال بیمار شد و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از طریق وحی دریافت که او بیمار شده است، پس به عیادتش رفت تا از احوال او بپرسد. به ارباب هلال گفتند: که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به خانه شما تشریف می‌آورد. او بسیار شاد شد که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به دیدار او می‌آید و ظاهر کار این‌چنین وانمود می‌کرد.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که تشریف آوردند، بسیار خوشحال شد و تواضع کرد؛ اما پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «آمده‌ام حال غلامت هلال را بپرسم.»
ارباب گفت: «او در طویله است و با اسب و استر سروکار دارد و از حالش خبر ندارم.»
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به جایگاه غلام رفتند و در تاریکی طویله او را بستری یافتند. به‌محض این‌که بوی پیامبر را استشمام کرد، نشاط یافت، خود را روی پای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم انداخت.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم صورت خود را روی صورت هلال نهاد و محبت فراوان به او کرد و از حالش پرسید.
هلال عرض کرد: «الآن خود را در باغستان خوش می‌بینم و حالم بسیار خوب است که شما را زیارت کردم.»
آن هلال در نقص از باطن بری است **** او به‌ظاهر نقص تدریج آوری است
آری! ارباب در ظاهر این‌چنین می‌پنداشت؛ اما آمدن پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به خاطر غلامی بود که در طویله کار می‌کرد و باطنی سراسر از محبّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم داشت. (داستان‌های مثنوی، ج 4، ص 87)