عارف
قرآن:
خداوند متعال در آیۀ 46 سوره اعراف میفرماید: «و بر اعرافیان (جایگاهی میان بهشت و دوزخ) مردانی هستند که هر گروه از آنان را از چهر ه شان باز میشناسند.»
حدیث:
امام علی علیه السّلام فرمود: «عارف کسی است که نفس خود را بشناسد پس آن را به خود رها کند (نفس را به اختیار خودش بگذارد و او برده نفس نشود).» (غررالحکم،2، ص 107)
توضیح مختصر:
شناسنده، حکیم ربّانی و خداشناسی در حد اعلی را عارف گویند که معرفتش نسبت به مسائل معنوی و طریقتی بسیار بالاست و به معنی دیگر چشم دلش میبیند و میشنود و درک میکند.
معارف حد و حصر ندارد، علم و قدرت و حقایق معنوی و ملکوتی و آنچه سرّ و مستور است، قابل احصاء نیست.
آنچه هر عارفی به چشم دل میبیند بهاندازۀ سعۀ وجودش است. بعضی انبیاء اولوالعزم چهار اسم اعظم از 73 اسم اعظم به آنها داده شده بود؛ و پیامبر ما 72 اسم اعظم داشت. پس هر عارض به حقایق و بواطن مسائل و موضوعات الهیّه بهاندازه رشد خودش مییابد.
عارف بالله به زندگی محدود که آمیختهای از بیماری و سلامتی، فقر و توانگری، خوشی و ناخوشی و … است، دلبستگی ندارد و اینجا را هدف نمیداند، لذا در مقام کرامت فروشی و نشان دادن از خود نیست چراکه در مجاهدات، نفس امّاره را کنترل کرده و پا روی هوی و هوس گذاشته و دل به احد و واحد بسته و بصیرتش در دریافت حقایق و توحید افعالی و صفاتی است.
روزی نمیگذرد، مگر آنکه در صید کشف تازه است. معرفت پروردگار و پیامبر، امام و قرآن، معاد و مانند اینها از نوع مسائل عقلی یا استدلالی صِرف نیست، بلکه از نوع مسائل شهودی و کشفی است که گاهی محبوب، دهها گل، از بوستان قدس بر او نثار میکند و قلبش به جمال و جلالش مشغول میشود و نفسهای نو و مشاهدات جدید بر او ارزانی میدارد.
1- بیان دیوانه زنجیری
محمد مقدسی گفت: روزی در شام به دیوانهخانهای رفتم. جوانی دیدم که غُلی به گردن و زنجیری محکم به پاهایش بسته بود.
چون چشمش به من افتاد گفت: ای محمد! میبینی با من چه کردهاند؟ سپس با گوشۀ چشم بهسوی آسمان اشاره کرد و گفت: «تو را بهسوی او رسول و فرستاده قرار دادم. به حق بگو اگر همۀ آسمانها را در غُلی بر گردنم نهی و تمام زمینها را زنجیر پایم کنی، هرگز یک چشم به هم زدن بهسوی غیر تو التفات نکنم. چگونه عارف چنین نباشد. حالآنکه در چهارباغ بر چهار بساط در گردش است:
1. در باغهای ذکر او بر بساط محبتش.
2. در باغهای شوق او بر بساط اُنسش.
3. در باغهای خوف او بر بساط رجائش.
4. در باغهای مناجات او بر بساط قُربش.
پس کدام تفریحی از تفریح عارف فرحانگیزتر خواهد بود؟ مردم را یک حال است و عارف را حالاتی است.»(بحرالمعارف،2، ص 369)
2- به شهود رسیده
عارف کسی است که خداوند صفتها و نامها و کردارهای خود را به شهود او رسانده و مشهود او ساخته باشد. معرفت حالتی است که عارف از راه شهود آن را به دست میآورد. (بحرالمعارف،2، ص 369)
3- قلب عارف
عارف از نظر ظاهری با خلق است اما قلبش با خداست. عارف، امین ودایع الهی و دلیل رحمتش بر خلق است. عارف از مردم و مقاصد دنیوی بینیاز است و مونسی غیر خدا ندارد. نطق، اشاره و نَفَس کشیدنش برای خداست. عارف در بوستانهای قدس الهی در حال تردد است و از لطایف فضلش خوشهچینی میکند و استفاده میبرد. (کشکول شیخ بهایی ص 104)
4- عارف بالله
عبدالواحد بن زین گوید: با عدهای در راه شام میرفتیم. ناگاه به مرد سیاهپوستی برخوردیم که هیزم حمل میکرد. گفتم: ای سیاه! پروردگار تو کیست؟ گفت: به مثل منی چنین میگویی! سپس سر به آسمان برداشت و گفت: خدایا این هیزم را طلا کن، ناگاه طلا شد. بعد عرض کرد: خدایا آن را به هیزم بازگردان.
به همان حالت اول بازگشت. پس فرمود: از عارفان بخواهید زیرا عجایب آنان پایان نپذیرد. یکی از همراهان به نام ایّوب گفت: من از این بندۀ سیاه سرگردان شرمندهام. تا آن زمان از هیچکس شرمندگی نبرده بودم.
من گفتم: آیا طعامی با تو هست؟ اشارهای کرد و در برابر ما جامی که در آن عسل بود از برف سفیدتر و از مُشک خوشبوتر پیدا شد و گفت: بخورید، سوگند به کسی که جز او خدایی نیست این عسل از شکم زنبور به عمل نیامده است. چون خوردیم مانند آن ندیده بودیم. سپس سیاه فرمود: عارف نیست کسی که از آیات (خارقالعاده) تعجّب کند. هرکه تعجّب کند از خدا دور است و هرکه از دیدن آیات عناد ورزد به خدا جاهل است. (مثنوی،1، ص 3453-3445)
5- بیان (حالات عارفان)
نجوی (احوال) عارفان به سه اصل استوار است: خوف (ترس) و رجاء (امید) و حبّ (دوستی)؛ اما خوف، فرع (شاخه) علم؛ رجاء، فرع یقین و محبّت فرع معرفت است. نشانۀ خوف، فرار از معاصی است و نشانۀ امیدواری، طلب و خواستن است و نشانۀ محبّت، برگزیدن محبوب بر هر چه غیر اوست. وقتی علم به عظمت حق در سینۀ عارف جای گرفت به همان اندازه بیم و خوف برایش حاصل میشود. هرگاه ترس از حق در دل بیاید از غیر حق و معاصی گریزان شود و چون گریزان شد از مهالک و خطرات نجات پیدا کند. هرگاه نور یقین در قلب تابید، فضیلت و نور آن را مشاهده کند. بعد از رسوخ یقین در دل، امید رسیدن به حق برایش ممکن شود. آن زمان که لذّت امیدواری را چشید، به طلب آن شود و چون توفیق طلب نصیبش شد، مطلوب و مقصود خود را دریابد.
هرگاه روشنایی معرفت، در باطن قلب جلوهگر شد نسیم محبّت الهی وزیدن گیرد و چون بوی محبّت وزیدن گیرد، در سایۀ محبوب حقیقی آرام و اُنس یابد و محبوب را بر غیر او ترجیح دهد. با شوق، اوامرش را امتثال و نواهی را ترک کند. با این وصف اگر محبوب در خوان اُنس او نشست به حقیقت مناجات (و قرب) او واصل شود.
مثال اصول سهگانۀ خوف، رجا و محبت، مانند حرم، مسجدالحرام و کعبه است. صاحب خوف بهمنزلۀ کسی است که داخل حرم شده و از آزار و اذیت خلق ایمن گشته است. صاحب رجاء مانند کسی است که داخل مسجدالحرام شده و اعضاء و جوارحش از ارتکاب معاصی ایمن گشته است. صاحب محبّت مانند کسی است که داخل خود کعبه شده و قلبش از غیر ذکر خداوند در امان مانده است.
پس ای مؤمن واقعی! به نفس خویش بنگر اگر حالت را اینطور یافتی که راضی به مردن خود هستی، پس شکر خدای را بهجای آور که تو را توفیق داده و حفظ نموده است. اگر حالت اینگونه نبود باید با عزم جدّی حال خویش را به حالتی درست منتقل کنی و از اعمال گذشته که در غفلت بودی پشیمان شوی و از خداوند استمداد بجویی تا تو را در پاک کردن ظاهرت از ارتکاب گناهان و پاکیزه نمودن باطنت از عیوب موّفق گرداند. پس غفلتها را از دل جدا کن و آتش شهوت نفس خویش را خاموش نما. (مصباح الشریعه – شرق بی غروب، ص 11)