عذاب
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 7 سوره طور میفرماید: «البته که عذاب خدا واقع و حتمی است.»
حدیث:
رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمود: «خداوند قلبی را که قرآن در آن باشد عذاب نمیکند.» (سفینه البحار،2، ص 415)
توضیح مختصر:
کیفر و عقاب به خاطر عملی است که بنده انجام میدهد و مستحق آن عذاب میشود. خداوند عادل تر از آن است که کسی را بدون استحقاق، عذاب کند بااینکه رحمتش بر غضبش جلوتر است و تأخیر در عذاب میکند و بسیار مهلت میدهد، حتی کسانی که ادعای خدایی کردهاند.
نافرمانی و معصیت در کوتاهمدت یا درازمدت سبب عذاب میگردد و سنّت الهیّه این است که تا علّت نیاید معلوم نمیآید؛ تازه بعضی، کیفرها را نمیفهمند، از بس ملکات و عادات در اعمال زشت برای آنان عادی شده است به سنگ دلی و شقاوت دچار شدهاند و میگویند: خداوند رحیم و کریم است، ما را عذاب نمیکند، بلکه در درون آنها عذاب هست ولی ادراک ندارند و کورند و تفقّه و بصیرت ندارند.
مثلاً گرانی قیمت ارزاق و سلطان ظالم نوعی عذاب و کیفر است اما این را نمیفهمند، وقتی صحبت از زلزله و سیل، مرض وبا و طاعون میشود این است عذاب که لعنت الهی را به خود گرفتند و در آن دستوپنجه میزنند. باز به خاطر غالب بودن ملکات سوء آن را به یقین درک نمیکنند.
کسی که به مرض روانی دچار شده با خودش صحبت میکند، وعده الهی را نفرین مینماید وقتیکه کمی به فراغت میرسد. از این دردی که دارد رنج میبرد، اما خود ساختار این عذاب از نفسش میباشد و معلول علل دیگری است که اثر فعلی درست کرده…
غصّه شدید از فرزند ناخلف، اینکه فرمان نمیبرد، آبروی پدر و مادر را میریزد، جفا به خلق خدا میکند، پدر و مادر را به دادگاه میکشاند و خودش داخل زندان میشود، اینها همه خودش نوعی عقاب و کیفری است که دامنگیر او شده؛ پس تنبّه لازم است.
1- عذاب قوم عاد
بعد از آنکه حضرت هود علیه السّلام چهل سالش تمام شد، خدا وحی فرمود: «بهسوی قوم خود برو و آنان را به یگانهپرستی دعوت کن.» قوم هود؛ که همان قوم عاد بود سیزده قبیله بودند که دارای زراعت و درخت خرمای خوب و شهرهای آنان آبادترین بلاد عرب بودند و عمرهای دراز و قامتهای بلند داشتند. بالاخره سالهای سال هدایت قوم خویش کرد فایدهای نداشت تا فرمود: «شما را نفرین میکنم!» گفتند: «ای هود! قوم نوح بدنی ضعیف و ناتوان داشتند، خدایان ما قوی و بدن ما هم قوی است و از عذاب نمیترسیم.»
خدا باد عقیم را (که امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: به خدا پناه میبرم از باد عقیم) بر قوم هود فرود آورد. آن را عقیم گفتهاند چون آبستن به عذاب و عقیم از رحمت بود. وقتی عذاب نازل شد قصرها، قلعهها، شهرها و جمیع عمارات ایشان را همانند ریگ روان کرد و به هوا برد و ریزریز کرد و هفت شب و هشت روز پیدرپی مردان و زنان را از زمین بلند و سرنگون و نابود میکرد! ایشان را ذات العماد گفتهاند به سبب آنکه عمودها و ستونهایی از کوه میتراشیدند بهقدر بلندی کوهها و بر عمودها قصر بنا میکردند و در اثر عذاب، همه ریز و پودر شدند. طبق نقل قرآن عذابشان (رِیحاً صَرصَراً) باد تند یا سرد بود که از جا میکَند بالا میبرد مانند ملخ به هوا بلند میکرد و فرود میآورد (سوره قمر، آیهی 19) و بر کوهها میزد تا استخوانهای ایشان ریزریز شود. (حیوه القلوب،1، ص 99)
2- ابن ملجم و عذاب برزخ
(ابن رقا) میگوید: در مکه کنار مسجدالحرام بودم، دیدم گروهی از مردم در کنار مقام ابراهیم علیه السّلام اجتماع کردهاند، گفتم: چه خبر است؟ گفتند یک نفر راهب (عالم و عابد مسیحی) مسلمان شده است. به میان جمعیّت رفتم و پیرمردی لباس پشمینه و کلاه پشمینه پوشیده و قدبلندی دارد، در مقابل مقام ابراهیم نشسته و سخن میگوید.
شنیدم میگفت: روزی در صومعه نشسته بودم و به بیرون صومعه نگاه میکردم (به مکاشفه) ناگاه پرنده ی بزرگی مانند باز شکاری دیدم که بر روی سنگی کنار دریا فرود آمد و چیزی را قیّ کرد.
دیدم یکچهارم بدن انسانی از دهانش بیرون آمد، سپس رفت و ناپدید شد. باز برگشت و قیّ کرد، دیدم یکچهارم دیگر انسانی از دهانش خارج شد، مرتبه سوم رفت و ناپدید گشت. باز برگشت یکچهارم دیگر را و برای بار چهارم هم یکچهارم دیگر را مانند بار اول قیّ کرد تا یک انسان کامل شد.
سپس برگشت منقار زد و یکچهارم او را ربود و سه بار دیگر همانند اوّل منقار زد و همه او را ربود و رفت.
تعجّب کردم گفتم: خدایا! این شخص کیست که اینگونه عذاب میشود؟ متأثّر شدم که چرا نرفتم از او بپرسم. طولی نکشید که پرنده شکاری آمد و یکچهارم همان انسان را قیّ کرد و برای بار دوم و سوم و چهارم هم قیّ کرد و انسان کامل شد.
با شتاب نزدش رفتم و گفتم: تو کیستی و چه کردهای؟
او گفت: من ابن ملجم هستم که علی بن ابیطالب علیه السّلام را کشتم، خداوند این پرنده را مأمور من ساخته که هرروز اینگونه مرا میکشد و زنده میکند و عذاب مینماید.
گفتم: علی بن ابیطالب علیه السّلام کیست؟ گفت: پسرعموی رسول خدا پیامبر اسلام صلیالله علیه و آله است.
همین حادثه (و مکاشفه برزخی) عجیب باعث شد که مسلمان شوم. (عالم برزخ ص 178-بحارالانوار،42، ص 307)
3- جزای عمل
وقتی لشکریان چنگیز مغول به ایران وحشیانه حمله کرد، همهجا حمّام خون به راه انداختند. چنگیز پس از ورود به هر شهری، از مردم میپرسید: من شما را میکشم یا خدا؟ اگر میگفتند: تو میکشی، همه را میکشت و اگر میگفتند: خدا میکشد، باز همه را میکشت. تا آنکه به شهر همدان رسید. قبلاً افرادی نزد بزرگان همدان فرستاد که آنها به نزد من بیایند که صحبتی با آنها دارم.
همه حیران بودند که چه کنند، جوان شجاع و هوشیار گفت: من میروم. گفتند: میترسیم کشته شوی؟ گفت: من هم مثل دیگرانم و آماده رفتن شد. یک شتر و یک خروس و یک بز تهیه کرد، نزد اردوگاه چنگیز آمد و به حضور او رسید و گفت: ای سلطان! اگر بزرگ میخواهی این شتر، اگر ریش بلند میخواهی این بز، اگر پرحرف میخواهی این خروس و اگر صحبتی داری من آمدهام.
چنگیز گفت: بگو بدانم من این مردم را میکشم یا خدا؟ جوان گفت: نه تو میکشی و نه خدا، پرسید: پس چه کسی میکشد؟ گفت: جزای عملشان. (داستانها و پندها،6، ص 157 – العشره چهار سوقی ص 209)
4- سبب نزول عذاب
نخستین کسی که پیمانه و ترازو را برای مردم ساخت، حضرت شعیب پیامبرصلّی الله علیه و آله و سلّم بود. قومش پس از مدتی شروع به کمفروشی نمودند. بااینکه به خدای جهان کافر بودند و پیامبران را تکذیب میکردند گناهی تازه بر افعال شنیع آنها افزوده شد. کالا و اجناس را برای خود کامل وزن میکردند و برای مشتریان کمفروشی و تقلّب را روا میداشتند.
زندگی آنها فراخ بود تا اینکه پادشاه آنان، به آنها دستور احتکار و کمفروشی را داد. شعیب، پادشاه و مردم را نصیحت کرد ولی فایدهای نداشت و به دستور پادشاه، شعیب و طرفدارانش را از شهر بیرون کردند. عذاب بر آنها نازل شد و آن زلزله (در سوره اعراف به رجفه: زلزله و در سوره شعراء به عذاب یوم الظله، سایه آتشبار تعبیر شده است.) و سایه آتشبار بود و این به معنی گرمای بسیار سخت که از سایه خانه و آب هم کسی نمیتوانست جان سالم به در برد. پس از آن ابری جمع شد و نسیم خنکی وزیدن گرفت و مردم در زیر آن قطعه ابر گرد آمدند تا از گرما رهایی یابند.
چون همگی در سایۀ ابر جمع شدند شرارههای آتش از ابر بارید و زمین هم در زیر پایشان لرزید و همگی درهمپیچیده و سوختند. مدت این عذاب را نُه روز نوشتهاند که شامل هوای گرم، آبهای داغ و زمینلرزه بود. قوم شعیب در شهر مدین ساکن بودند و عذاب، اهل آن شهر را در برگرفت. (تاریخ انبیاء،2، ص 34)
5- سزای کتمان کنندگان
جابر بن عبدالله انصاری میگوید: امام علی علیه السّلام برای ما سخنرانی میکرد. پس از حمد و ثنای الهی فرمود: در پیشاپیش جمعیّت، چند نفر از اصحاب پیامبر صلیالله علیه و آله در اینجا هستند، انس بن مالک، براء بن عازب انصاری، اشعث بن قیس و خالد بن یزید بجلی.
سپس رو به یکیک این چهار نفر کرد. نخست از انس بن مالک پرسید: ای انس اگر تو شنیدهای که رسول خدا در حق من فرمود: (هر کس من مولای او هستم علی مولای و رهبر اوست)«من کنت مولاه فهذا علی مولاه» اگر امروز به رهبری من گواهی ندهی خداوند تو را به بیماری برص (پیسی) مبتلا میکند که لکّههای سفید آن سر و صورتت را فرامیگیرد و عمّامه ات آن را نمیپوشاند، سپس رو به اشعث کرد و فرمود: امّا تو ای اشعث اگر شنیدهای که پیامبر صلیالله علیه و آله در حق من چنین گفت و امروز گواهی ندهی آخر عمر از هر دو چشم کور میشوی.
و تو ای خالد بن یزید، اگر در حق من چنین شنیدهای و امروز کتمان کنی و گواهی ندهی خداوند تو را به مرگ جاهلیّت بمیراند.
اما تو ای براء بن عازب، اگر شنیدهای که پیامبر صلیالله علیه و آله چنین فرمود و اینک گواهی به ولایت من ندهی، در همانجا میمیری که ازآنجا (بهسوی مدینه) هجرت کردی.
البته هر چهار نفر در روز غدیر خم از پیامبر صلیالله علیه و آله این جمله معروف را شنیده و بعد کتمان و انکار کردند.
جابر بن عبدالله انصاری میگوید: «سوگند به خدا بعد از مدّتی من انس بن مالک را دیدم که بیماری برص گرفته، بهطوریکه با عمّامه اش لکّههای سفید این بیماری را از سر و رویش نمیتوانست بپوشاند.
اشعث را دیدم که از هر دو چشم کور شد و میگفت: سپاس خداوندی را که نفرین علی علیه السّلام در مورد کوری دو چشمم در دنیا بود و مرا به عذاب آخرت نفرین نکرد؛ که در این صورت برای همیشه در آخرت عذاب میشدم.
خالد بن یزید را دیدم که در منزلش مُرد، خانوادهاش خواستند او را در منزل دفن کنند، قبیله (کِنده) باخبر شدند و هجوم آوردند و او را به رسم جاهلیّت کنار در خانه دفن کردند و به مرگ جاهلیّت مُرد.
اما براء بن عازب، معاویه او را حاکم یمن کرده و او در یمن از دنیا رفت، از همانجا که هجرت کرده بود.» (حکایتهای شنیدنی،1، ص 102- منهاج البراعه،12، ص 216)