عزلت (گوشه نشینی، کناره گیری از مردم)

قرآن:

خداوند متعال در آیه ۱۶ سوره کهف می‌فرماید: «و هنگامی‌که از آنان و آنچه جز خدا می‌پرستیدند، کناره‌گیری کردید و به غار پناه بردید؛ خدا رحمتش را بر شما می‌گستراند.»

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «کسی که از مردم منفرد باشد، به خدای سبحان مونس می‌شود.»

توضیح مختصر:

عزلت، دوری گزیدن از معاشرت با دیگران است. شخصی که دنبال عزلت است باید دید که مبنای کار و هدفش چیست؛ چون گوشه‌نشینی و خود را محبوس کردن علّتی می‌خواهد.
مثلاً اگر فیلسوف مشهور ملاصدرای شیرازی مدتی چند سال در روستای کهک – قم در انزوا و عزلت بوده و از خلق دوری گزیده بود، معلوم شد که در آن انزوا مسائل بسیاری برای او کشف شد و توانست با دوری از خلق اندیشه‌های نویی را به بار بیاورد.
در زمان‌های گذشته عده‌ای به‌عنوان ریاضت راه عزلت پیش می‌گرفتند و کلاه درازی بر سر می‌نهادند و مشغول عبادت می‌شدند.
بودند کسانی که می‌گفتند عزلت از خلق لازمه‌اش، خلوت با حق است و این سبب حیات دل می‌شود. تا استدلالات فکری و قیل‌وقال، من و توها وجود دارد، نمی‌شود با حق خلوت کرد.
گروهی می‌گفتند دنیا زندان مؤمن است پس گوشه‌نشینی با زندان بودن مناسبت دارد. در سیر و سلوک یکی از فرامین اساتید عرفان عزلت است که اربعیناتی، عزلت را برای سالکان معین می‌کردند تا از معاشرت با خلق مدتی جدا باشند و کمی به خود فرو روند و به خود آیند و از مظاهر اهل دنیا به دور باشند و این به جهت تهذیب نفس و خارج کردن اشتغالی خلقی از نفس شمرده می‌شود.
اصحاب کهف هم عزلت انتخاب کردند و خداوند برای حفظ آنان از طواغیت و ابناء زمان آن‌ها را به خواب برد و بعد از سال‌های بسیار زیاد آن‌ها را از خواب بیرون آورد. درواقع این کار آنان فعل خدا بوده و توحید افعالی امضای فعل عبد است.

1- پرنده‌ی تک پرواز

امام صادق علیه السّلام فرمود: «خداوند به یکی از پیامبران بنی‌اسرائیل وحی فرستاد که اگر دوست داری فردای قیامت در «حظیره‌ی قدس» مرا ملاقات کنی، در دنیا تنها و ناشناس و غم‌زده و از مردم گریزان باش؛ مانند پرنده‌ی تک پرواز که در کویر پرواز می‌کند، از سر درختان می‌خورد، از آب چشمه‌ها می‌نوشد، چون شب درآید، تنها به آشیانه می‌رود و با پرندگان دیگر همراه نیست. با خدای خود مأنوس است و از دیگر پرندگان گریزان می‌باشد.» (بحرالمعارف،1، ص 306، بحرالمعارف،7، ص 108)

2- قلّه به قلّه

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «زمانی بر مردم بیاید که دین هیچ دین‌داری سالم نماند؛ مگر آن کس که مانند روباهی که بچه‌های خود را از دسترس درندگان دور می‌سازد، قلّه به قلّه و لانه به لانه بگریزد.»
گفتند: «آن چه زمانی است؟» فرمود: «آنگاه‌که معیشت، جز با نافرمانی خدا فراهم نگردد و مجرد زیستن، حلال و جایز می‌شود.» (بحرالمعارف، ج 1، ص 315. التحصین، ص 13)

3- غار حراء

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «پیامبر صلی‌الله علیه و آله چند ماه از سال را در غار حراء می‌گذراند تنها من او را می‌دیدم و غیر من او را نمی‌دید. در آن روزها در هیچ خانه‌ای، اسلام راه نیافته بود؛ جز خانۀ رسول خدا.» (نهج‌البلاغه، خطبۀ قاصعه، ص 192)
حراء در شش کیلومتری مکّه، در دامنۀ جنوبی کوه واقع بود. چون مدّت عزلت تمام می‌شد، به مکّه می‌آمد و طواف می‌کرد. بعد به خانۀ خود می‌رفت تا سالی که به پیامبری منصوب شد و آیات اول- اقراء باسم ربُک الذی خلق – در آنجا به پیامبر نازل شد.
در مصباح الشریعه، باب 24 فرمود: «هیچ پیغمبر و وصی پیغمبری نبوده، مگر این‌که در وقتی از اوقات، یا در ابتدا یا در اواخر، عزلت اختیار کرده.»

4- اصحاب کهف

اصحاب کهف، در کهولت سن بودند، ولی خدا در قرآن ایشان را جوان یاد فرمود، برای آن‌که جوانمردی کردند و به خدا ایمان آوردند.
چون شرک و کفر و ظلم دقیانوس در شهر اُفسوس را دیدند که مردم را بر پرستیدن بت‌ها امر می‌کرد، به یکدیگر گفتند: «از آنچه آن‌ها می‌پرستیدند کناره بگیریم و به سوی غار پناه ببریم.» احتمالاً، تعدادشان هفت نفر بوده و هشتمی آن‌ها، سگ ایشان بود. آن‌ها به بهانۀ شکار، از دست مأموران پادشاه گریختند تا بر بت سجده نکنند. آن‌ها فرار کردند و سگ چوپانی در راه، همراه اینان آمد و شب داخل غار شد. پس خداوند، عزلت آن‌ها را پسندید و خواب را بر آن‌ها غلبه داد تا 309 سال بعد، خداوند آن‌ها را زنده کرد. وقتی به شهر رفتند، دیدند که بر پرچمی «لا اله الا الله، عیسی روح‌الله» نوشته شده است و حضرت عیسی علیه السّلام پیامبر گردیده بود. (حیوه القلوب،1، ص 474 – 466)

5- حبس در صومعه

به راهبی گفتند: «ای راهب!» گفت: «من راهب نیستم! همانا راهب کسی است که از حق‌تعالی بترسد، بر نعمت‌های او حمد و بر بلایش صبر کند، به‌سوی خدا فرار کند و از گناهان استغفار نماید!
امّا من چنان سگی گیرنده هستم که خود را در این صومعه حبس کرده‌ام تا مردم را اذیت نکنم و آنان از شر من راحت باشند.» (منتهی الامال،2، ص 132)