عشق (دوستی شدید)
قرآن:
خداوند متعال در آیه 165 سورهی بقره میفرماید: «آنهایی که ایمان به خدا دارند محبت شدیدشان (عشقشان) به خدا (از مشرکان نسبت به معبودشان) شدیدتر است.»
حدیث:
خداوند تعالی فرمود: «هرگاه بندهام بیشتر به من مشغول باشد هدف و میل و لذّتش را در یادم قرار میدهم و به من عشق میورزد و من هم به او عشق میورزم.» (تفسیر معین ص 238 – کنزالمعال خ 1872)
توضیح مختصر:
عشق از عَشَق گرفته شده است. به گیاه پیچک (لَبلاب) عَشَقه گویند، زیرا بر تنه درخت میپیچد و بالا میرود و آن را خشک میکند و این تمثیلی از حالت عشق است که بر هر دلی عارض شود، احوال طبیعی او را محو میکند.
محبت شدید را عشق گویند و در عرفان از بنیادیترین مبانی مکتب عرفانی است. عشق یافتنی است، نه بافتنی و نمیتوان به لفظ و نظم و نثر آن را بیان کرد، چراکه عشق چشیدنی است و باید هر کس آن را لمس کند و یافت نماید و با تعریف نتوان آن را شناخت. مولانا در مثنوی میگوید؛ وقتی بخواهم هر چیزی را شرح و بیان کنم میتوانم اما وقتی به عشق میآیم از آن خَجِل میمانم؛ عشق بیزبان روشنتر است و عقل در شرحش همانند خر در گِل گیر میکند، پس شرح عشق و عاشقی را هم عشق باید بگوید. (مثنوی دفتر اول 115 – 112)
عشق هر کس هم به معشوق دارای لطایف و آثار خاص خودش است، لذا نتوان قاعدهای از عشق بیرون آورد تا همگان بفهمند چون حد ندارد و بیپایان است. خداوند معشوق است، هر کس هرچند او را شدیداً دوست بدارد باز جای بیشتر دارد چراکه او را نتوان به کُنه ذاتش پیدا کرد و نامتناهی است، پس عشق هم نامتناهی است و گفتار و اشعار هم بهاندازه یافت هر سراینده است، اگر عاشق واقعی باشد.
عشق دریایی است که قعرش ناپدید است و قطرههای دریای آن را نمیتوان شمرد. (مثنوی دفتر پنجم 2732 – 2731)
1- دندان عاشق هم شکست
شخصی اویس قرنی را در کشور یمن دید و گفت: باآنکه حبیب خدا بوی محبت تو را در مدینه استشمام فرمود، چه طور از فیض حضورش محروم ماندهای؟
فرمود: محب را از محبوب خود جدا مدان و بُعد ظاهر را حاجب قرب معنوی مپندار، تو که پیامبر را درک کردی، هیچ میدانی کدام دندان پیامبر شکسته بود؟
گفت: نه فرمود: «دندان ثنایای آن حضرت بود. چون همان روز که گوهر جهانافروز را شکستند، همین دندان من درد کرد و بیفتاد.»
2- بزرگترین معشوق
بُشر حافی گوید: از بازار بغداد میگذشتم. دیدم یکی را هزار تازیانه زدند و او آهی نکرد. آنگاه او را به زندان بردند.
به دنبال او رفتم و نزدیکش شده و پرسیدم: «این زخم به خاطر چه بود؟» گفت: «ازبهر آنکه شیفته عشق بودم.» گفتم: «چرا زاری نکردی و ناله نزدی تا در زدن تازیانه تخفیف دهند؟» گفت: «معشوقم به نظاره بود، به مشاهدهی معشوق چنان مستغرق بودم که از آزار بدن پروایی نداشتم.» گفتم: «اگر آن دم به دیدار بزرگترین معشوق عالم (خداوند) رسیده بودی، حالت چطور بود؟» دیدم، نعرهای زد و جان، نثار این سخن من کرد. (ریاض المحبین ص 139)
3- گردو در جیب
عاشقی از فراق معشوق میسوخت و سالها این فراق رنجآور را تحمّل میکرد. تا اینکه روزی معشوق، او را دید و به او گفت: امشب فلان ساعت منتظر باش تا بیایم و باهم غذایی بخوریم.
عاشق وقتی شنید خوشحال شد و گوسفندی قربانی کرد و پول به فقرا بخشید و از سرور، در پوست خود نمیگنجید.
شب خود را به مکان معهود رساند و در انتظار معشوق به سر میبرد. معشوق کمی دیر کرد و عاشق به خواب رفت. بعد از نصف شب معشوق به محل انتظار آمد و عاشق را خوابیده دید. مقداری گردو در جیب او گذارد. پس از ساعتی، عاشق از خواب بیدار شد و عوض معشوق، گردو در جیب خود یافت. پس به مقصود معشوق پی برد که تو عاشق مجازی هستی و به درد گردو بازی میخوری. (داستانهای مثنوی،4، ص 82)
4- دوست به دیدار دوستش مشتاق است
نقل شده است که وقتی خداوند متعال اراده فرمود تا حضرت ابراهیم علیه السّلام را قبض روح کند، فرشتهی مرگ را بهسوی او فرستاد. ملکالموت چون بر ابراهیم وارد شد، سلام کرد و پاسخش را شنید.
ابراهیم گفت: آیا برای قبض روحم آمدی یا برای اطلاع؟
ملکالموت پاسخ داد: برای قبض روحت آمدهام.
ابراهیم [که به دوستی خدا «خلیلالله» شهرت داشت، در واپس لحظات زندگی از آن بهره جسته و دوستی خود و خدا را به رخ کشید به او] گفت:
آیا تابهحال دیده شده است که دوستی، جان دوستش را بگیرد.
ملکالموت از پاسخ درماند و سخن او را به ساحت کبریایی انتقال داد. از مقام ربوبی به وی وحی شد که به ابراهیم بگو:
«آیا تابهحال دیدهای که دوستی از ملاقات دوستش خرسند نباشد؟! همانا دوست به دیدار دوستش مشتاق است.» (بحار، ج 12، ص 78)
5- مهر شدید خدا به خلق؟
دریکی از جنگها که رسول خدا صلیالله علیه و آله نیز شرکت داشت، تابستان بود و هوا بسیار گرم. کودکی از خانهای بیرون آمده بود و در بیابان در برابر تابش شدید آفتاب، براثر گرمای شدید، سخت میگریست.
ناگهان مادر به یاد بچهاش افتاد و به اطراف نگاه کرد و او را در میان گرما دید. با شتاب بهسوی او رفت و او را در آغوش گرفت و بعد روی ریگهای سوزان خوابیده و بچهاش را روی سینهاش گرفت تا از رسیدن شدت گرما به فرزندش بکاهد؛ مادر در این حال گریه میکرد و میگفت: آخ کودکم، آخ کودکم.
منظره بهقدری جانسوز بود که همهی حاضران بیاختیار گریستند. رسول خدا صلیالله علیه و آله بهسوی یاران آمد و آنها جریان مادر و فرزند را برای او نقل کردند.
پیامبر دلسوزی آنها را ستود و از شنیدن این اظهار مهر مادری خوشحال شد. سپس به آنها فرمود: «آیا شما از محبّت و مهر شدید این مادر نسبت به فرزندش، تعجّب میکنید؟» عرض کردند: آری، فرمود: «حتماً بدانید خداوند متعال به همهی شما از این مادر نسبت به فرزندش مهربانتر است!»
مسلمانان از این بشارت، بسیار شاد شدند. (داستانها و پندها،7، ص 150 – صحیح بخاری 8، ص 9)