عشق و معشوق

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 30 سوره یوسف می‌فرماید: «زنانی در شهر مصر گفتند همسر عزیز مصر از برده خویش (یوسف) خود او را می‌خواهد یوسف او را در عشق سخت شیفته کرده است.»

حدیث:

رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمود: «عشق بهشت به سلمان بیشتر از عشق سلمان به بهشت است.» (سفینه البحار،2، ص 197)

توضیح مختصر:

در راه رسیدن به معشوق و اتصال و هجران به او، عشق را دارای بلندی و پستی، از نظر کلّی و کیفی است، لذا یکی معشوق مجازی است و دیگری حقیقی؛ بنابراین این عشق در همه هستی جاری است و سریان دارد و این عشق است که همه موجودات را به پویایی درمی‌آورد و افلاک در گردش، به‌واسطه او می‌گردند. هر حرکتی به‌غایت و هدف نهایی در حرکت است و شتاب می‌کند تا به آن برسد.
عشق وقتی واقعی شد هر چه غیر از معشوق را می‌سوزاند و محو می‌کند، عاشق دنبال معشوق است و معشوق استغناء نشان می‌دهد و ناز می‌فروشد.
اگر بگوییم معشوق زیبایی و جمال دارد و عشق طالب جمال است بی‌راه نگفتیم تا عشق به زیبایی نباشد شرافت و فضیلت جمال آشکار نمی‌گردد لذا جمله معشوقان شکار عاشقان هستند و در دل معشوق جمله عاشق است و در دل عاشق به‌جز معشوق نیست.
عشق به معشوق است که سختی‌ها و رنج‌ها بر عاشق هموار می‌شود به امید آن‌که از شیرین‌لب او کلامی و از نَفَس او دمی به او رسد.
عشق درسی نیست تا بتوان با تعلیم و تعلّم آن را یافت و وسوسه ذهنی را از بین برد. از معشوق آنچه صادر می‌شود در دل عاشق می‌کارد، اگر عاشق بیمار است، بیماری‌اش شفادهنده همه بیماری‌هاست و دوزخ را خاموش می‌کند و سالک با عشق زودتر به مقصد می‌رسد تا این‌که بخواهد با خوف و زهد حرکت کند. (میناگر عشق ص 465 – 432)

1- برابر شدن عشق

شیخ بهایی فرمود: «از عاشقی پرسیدند: اگر مستجاب الدّعوه بودی در دعایت چه طلب می‌کردی؟ گفت: برابر شدن عشق میان من و معشوقم تا دل‌هایمان به پنهان و آشکار یکی شود.» (سفینه البحار، ج 2، ص 197)

2- به عشق محبوب مردن

حضرت داوود علیه السّلام در حال عبور از بیابانی بود، مورچه را دید که مرتب کارش این بود که از تپه‌ای خاک برمی‌داشت و به‌جای دیگر می‌برد. داوود از خداوند خواست که از راز این کار آگاه شود. مورچه به سخن آمد و گفت: «معشوقی دارم که شرط وصل خود را، آوردن تمام خاک‌های آن تپه به این محل قرار داده است.» حضرت فرمود: «با این جثه کوچک تا کی می‌توانی خاک‌های این تل بزرگ را به محل موردنظر منتقل کنی، آیا عمرت کفایت خواهد کرد؟»
مورچه گفت: «همۀ این‌ها را می‌دانم ولی خوشم اگر در این کار بمیرم به عشق محبوبم مرده‌ام!» حضرت داوود منقلب شد و فهمید این جریان درسی برای اوست. (کیمیای محبت ص 62)

3- بوی خاک قبر معشوق

چون لیلی وفات کرد، مجنون به قبیله او آمد و نشانی قبر او را پرسید، اما مردم آن قبیله قبر لیلی را به او نشان ندادند. مجنون خاک هر قبری را می‌بویید تا به خاک قبر لیلی برخورد کرد و آن را شناخت و این شعر را خواند:
می‌خواستند گور او را از عاشقش پنهان دارند اما بوی خاک گور او بر قبرش دلالت کرد
سپس آن‌قدر این بیت را تکرار کرد تا درگذشت و در کنار قبر لیلی او را به خاک سپردند. (کشکول ص 106)

4- عاشق، معشوق می‌شود

دلبران را دل، اسیر بی‌دلان **** جمله معشوقان، شکار عاشقان
معشوقان، عاشقان را طالب‌اند و شکار دل عاشقان می‌شوند؛ یعنی هر عاشقی، معشوق و هر معشوقی، عاشق می‌شود. عشق در میان عاشق و معشوق جریانی دوطرفه دارد به قول افلاطون عشق، طالب جمال و جمال، خواهان عشق است و بندگان عاشق اویند درعین‌حال به تمام موجودات که مظاهر او هستند عشق می‌ورزد. (مثنوی شرح زمانی،1، ص 550)
هر که عاشق دیدیَش، معشوق دان **** کو به نسبت هست هم این و هم آن
خداوند در سوره‌ی مائده آیۀ 54 می‌فرماید: «یُحبُّهُم و یحبّونَه: خدا آنان را دوست دارد و آنان هم خدا را دوست دارند.»
به‌عنوان مثال اگر افراد تشنه در دنیا دنبال آب هستند آب نیز دنبال آن‌هاست. پس ارزش آب به تشنگی انسان، حیوان و گیاه نمایان می‌گردد. (دفتر اول مثنوی بیت 1742 – 1739)

5- قتیل عشق

در کتاب‌ها نوعاً از مجنون سخن به میان آمده و از عاشقی او مطالبی گفته‌اند ولی از معشوق یعنی لیلی، کمتر صحبت به میان رفته است؛ اما بشنوید از معشوق که چه گفته است: هر حالی که مجنون داشت من نیز داشتم، اما برتری من بر او آشکار است و آن این است که او پدیدار کرد و من در رازداری فرو مُردم. مجنون عامری قصه عشق خویش را آشکار کرد اما من نهفتم و در اشتیاق خویش نابود شدم. اگر به قیامت ندا دهند که قتیل عشق کیست؟ این تنها منم که پیش خواهم آمد. (کشکول شیخ بهایی ص 144) شاعری به نام سامری گفته است:
مقام عشق بنازم که نیش بر رگ لیلا **** زنند و از رگ مجنون خسته خون بدر آید
نوشته‌اند عارفی بر کار یعقوب پیغمبر که عشق وافر به یوسفش داشت، اشکالی بر ذهنش آمد. در عالم رؤیا حضرت یعقوب را ملامت کرد که تو باید عشق به‌حق می‌داشتی نه به یوسف. در عالم رؤیا یوسف پدیدار شد و به تجلی جمالش عارف را بی‌هوش کرد. وقتی عارف به هوش آمد، گفت: این سزای کسی است که ملامت عاشقان کند. آری هر جلوه‌ی محبّت و هر شعلۀ عشق که در مظاهر پدیدار می‌شود از جلوه‌ی حق است و اختیاری با عاشق نیست. (مجمع الانوار ص 44)

6- عشق پرنده

محی‌الدین عربی در کتابش نوشت: پدرم یا عمویم – نمی‌دانم کدام یک – به من خبر دادند که صیادی را دیده که قُمری وحشی ماده‌ای را شکار کرده است. قمری نر چون دید که آن شکارچی قمری ماده را سر بریده است گشتی بر آسمان زد؛ پرواز کرد و اوج گرفت. ما به او می‌نگریستیم تا جایی که از دیدگان ما پنهان شد. پس دیدیم بال‌هایش را به یکدیگر گره زده و خود را در آن پنهان کرد و سرش را از آن بیرون آورد و هم چون کینه‌توزان، در عشق عزیزش خود را به زمین کوبید و در دم جان داد. (فتوحات مکیه،2، ص 347)

7- اسم لیلی

بزرگان عرب به پدر مجنون گفتند: «او را به مکّه ببر و طواف بده و از خدا بخواه تا او را از گرفتاری‌اش برهاند.» وقتی پدر، مجنون را به سرزمین منا خارج از شهر مکّه برد در آنجا زنی، خواهر خویش را که لیلی نام داشت صدا زد. مجنون از شنیدن اسم لیلی بی‌هوش شد. پدرش چنان پنداشت که مُرده است. چون مجنون به هوش آمد گفت: «او (آن زن) نمی‌دانست که نام لیلی، اشتیاق دل مرا برانگیخت و مرا به این حال درآورد». (کشکول ص 488)