عفو

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 237 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «اگر عفو کنید همانا گذشت به تقوا نزدیک‌تر است.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «گذشت سبب عزّت عبد می‌شود.»

توضیح مختصر:

خداوند بسیاری از گناهان را عفو می‌نماید. (سوره بقره، آیه‌ی 237) عفو، مغفرت و آمرزش و پاک کردن گناهان است. شفاعت هم یکی از ابزار عفو و اغماض است.
صفاتی که بنده انجام می‌دهد، از خواری و اقرار به گناه و طلب غافریت خدا و … عواملی است که آمرزش را برمی‌انگیزد.
چون عفو به مصلحت نزدیک‌تر است از انتقام، لذا در فتح مکّه پیامبر عفو عمومی داد. اسلام درباره قاتل، صاحب خون را مخیّر کرده میان عفو کردن و گرفتن دیه و یا قصاص مقتول؛ و گفته‌اند در عفو لذّتی است که در انتقام نیست.
خداوند می‌فرماید: «عفو را بگیر.» (سوره‌ی اعراف: آیه‌ی 199) او محوکننده گناهان و بسیار بخشنده است. در قرآن 4 مرتبه عفو با غفور آمده است که معلوم می‌گردد بخشش دارد. طالب بخشش و گذشت می‌خواهد از او درخواست کند و او آن مجرم و غافل و ساهی را بیامرزد.
یکی از شأن مولی آن است که از خطای خطاکار بگذرد یا معاصی او را چشم‌پوشی کند. در صدر اسلام گاهی مجاهدان از جنگ می‌گریختند مانند جنگ اُحد که دو گروه باهم رویاروی شدند.
«کسانی از مسلمانان به دشمن پشت کردند در حقیقت جز این نبود که به سبب پاره‌ای ازآنچه (از گناه) حاصل کرده بود شیطان آنان را بلغزانید و خداوند از ایشان درگذشت.» (سوره‌ی آل‌عمران، آیه‌ی 155)
اگر بنده‌ای از بدی عمل بندۀ دیگر خداوند، درگذرد متّصف به یکی از صفات کمالیِّه خداوند شده است.

1- زدن غلام

روزی یکی از اصحاب رسول خدا صلی‌الله علیه و آله، غلام خود را کتک می‌زد و آن غلام پی‌درپی می‌گفت: تو را به خدا نزن، به خاطر خدا عفوم کن و … ولی مولایش او را نمی‌بخشید و همچنان او را زیر ضربات خود قرار داده بود.
عده‌ای از فریاد آن غلام، پیامبر صلی‌الله علیه و آله را مطلع کردند، پیامبر صلی‌الله علیه و آله برخاست و نزد آن‌ها آمد. آن صحابی وقتی پیامبر صلی‌الله علیه و آله را دید، دست از کتک زدن برداشت.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «او تو را به‌حق خدا قسم داد و تو از او نگذشتی، حالا که مرا دیدی از زدن او دست برداشتی؟» آن مرد گفت: «اینک او را به خاطر خدا آزاد کردم!» پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «اگر او را آزاد نمی‌کردی با صورت به آتش جهنّم می‌افتادی.» (شنیدنی‌های تاریخ ص 98 – محجه البیضاء،3، ص 445)

2- عفو قاتل

در عصر زعامت مرحوم آیت‌الله‌العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی (ره)، شبی از شب‌ها که ایشان در نجف اشرف نماز مغرب و عشاء را به جماعت می‌خواندند، بین نماز، شخصی فرزند او را که بسیار فرزند شایسته‌ای بود، با کارد به قتل رساند.
وقتی از خبر شهادت فرزند عزیزش باخبر شد، با بردباری و صبوری فرمود: لاحول و لا قوه الا بالله؛ و بعد بلند شد و نماز عشاء را خواند. بعد خدمتش رسیدند و درباره قاتل فرزندش پرسیدند، فرمود: او را عفو کردم. (سیمای فرزانگان ص 336 – گنجینۀ دانشمندان،1، ص 221)

3- آزادی کنیز

جماعتی مهمان امام سجّاد علیه السّلام بودند. یک نفر از خدّام باعجله رفت و کباب از تنور بیرون آورد سیخ‌های کباب از دستش افتاد و به سَرِ کودک امام که در زیر نردبان بود برخورد کرد و کودک از دنیا رفت.
آن خادم سخت مضطرب و متحیّر ماند، امام به او فرمودند: تو این کار را به‌عمد نکردی در راه خدا تو را آزاد کردم و امر فرمود تا کودک را غسل و کفن ‌و دفن کنند. (منتهی الامال،2، ص 4 – در بحارالانوار ج 11 نوشته که امام روز عید فطر کنیزان و غلامان را جمع و از بدی‌های آنان درمی‌گذشت انعام می‌داد و عده‌ای از آنان را آزاد می‌کرد و آخر کار می‌گفت: به خدا بگویید علی بن الحسین علیه السّلام را عفو کن همان‌طور که از ما گذشت!)
سفیان ثوری می‌گوید: روزی به خدمت امام صادق علیه السّلام رفتم و دیدم امام متغیّر است، سبب تغییر چهره را پرسیدم فرمود: من نهی کرده بودم که کسی بالای بام خانه نرود. داخل خانه شدم. یکی از کنیزان که تربیت یکی از کودکانم را به عهده داشت دیدم که کودکم در بغل او و بالای نردبان است.
چون نگاهش به من افتاد متحیّر شد و لرزید و طفل از دست او به زمین افتاد و مُرد. ناراحتی من از جهت ترسی است که کنیز از من پیدا کرده است، بااین‌حال، کنیز را فرمود: بر تو گناهی نیست و تو را به خاطر خدا آزاد کردم. (منتهی الامال،2، ص 128)

4- عفو پسر از قاتل

چون خلافت به بنی العباس رسید، بزرگان بنی‌امیّه فرار کردند و مخفی شدند. ازجمله ابراهیم بن سلیمان بن عبدالملک که پیرمردی دانشمند و ادیب بود. از اولین خلیفۀ عباسی، ابوالعباس سفّاح برای او امان گرفتند.
روزی سفّاح به او گفت: مایلم آنچه در موقع مخفی شدنت اتفاق افتاد بگویی. ابراهیم گفت: در (خیره) در منزلی نزدیک بیابان پنهان بودم روزی بالای بام پرچم‌های سیاهی از کوفه نمودار شد، خیال کردم قصد گرفتن مرا دارند و فرار کردم به کوفه آمدم و سرگردان در کوچه‌ها می‌گشتم به درب خانه بزرگی رسیدم. دیدم سواری با نه نفر غلام وارد شدند و گفتند: چه می‌خواهی؟ گفتم: مردی هراسانم و پناه به شما آورده‌ام. مرا داخل یکی از اتاق‌ها جای داده و با بهترین وجه از من پذیرایی نمودند، نه آن‌ها از من چیزی پرسیدند و نه من از آن‌ها درباره صاحب‌منزل سؤالی کردم.
فقط می‌دیدم هر روز آن سوار با چند غلام بیرون می‌روند گردش می‌کنند و برمی‌گردند. روزی پرسیدم: «دنبال کسی می‌گردید که هرروز جستجو می‌کنید؟»
گفت: «به دنبال ابراهیم بن سلیمان که پدرم را کشته می‌گردیم تا مخفی گاه او را پیدا کنیم و از او انتقام بکشیم.» دیدم راست می‌گوید، پدر صاحب‌خانه را من کُشتم. گفتم: من شما را به خاطر پذیرایی از من، راهنمایی می‌کنم به قاتل پدرت. با بی‌صبری گفت: کجاست؟ گفتم: من ابراهیم بن سلیمان هستم! گفت: دروغ می‌گویی، گفتم: نه به خدا قسم، در فلان تاریخ و فلان روز پدرت را کشتم!
فهمید راست می‌گویم، رنگش تغییر کرد و چشم‌هایش سرخ شد، سر را به زیر انداخت و پس از گذشت زمانی سر برداشت و گفت: امّا در پیشگاه خدای عادل انتقام خون پدرم را از تو خواهند گرفت، چون به تو پناه دادم تو را نخواهم کشت. ازاینجا خارج شو که می‌ترسم از طرف من به تو گزندی برسد. هزار دینار به من داد. از گرفتن خودداری کردم و ازآنجا خارج شدم، اینک باکمال صراحت می‌گویم بعد از شما خلیفه، کسی را کریم‌تر از او ندیدم. (پند تاریخ،2، ص 92- ثمرالاوراق ابن حجه)

5- فتح مکه

پیامبر صلی‌الله علیه و آله وقتی مکّه را فتح نمود عفو عمومی اعلان کرد، مگر چند نفر را که مهدورالدّم دانست، ازجمله (عبدالله بن زبعری) که پیامبر صلی‌الله علیه و آله را هجو می‌کرد و (وحشی) که عمویش حمزه را در جنگ احد کشت (چون وحشی جریان کشتن حمزه عموی پیامبر صلی‌الله علیه و آله را نقل کرد، پیامبر صلی‌الله علیه و آله بسیار گریستند، او را عفو کردند و فرمودند: جلوی چشمم ظاهر نشو: غَیِّب وَجهَکَ عنّی) و (عکرمه بن ابی جهل) و (صفوان بن امیّه) و (هبّار بن الاسود) که همه را بعد از حضور نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله، عفو کرد.
اما (هبّار بن الاسود) کسی بود که وقتی ابوالعباس بن ربیع داماد پیامبر صلی‌الله علیه و آله همسرش زینب دختر پیامبر صلی‌الله علیه و آله را که حامله بود به مدینه فرستاد، هبّار در میان راه، او را ترساند و بچّه اش را سقط نمود؛ و پیامبر صلی‌الله علیه و آله خونش را مباح اعلام کرده بود.
او در فتح مکّه به نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و از بدی عملش نسبت به دختر پیامبر صلی‌الله علیه و آله که بچه‌ای را سقط کرده بود ابراز پشیمانی کرد و عذرخواهی نمود و گفت: یا رسول‌الله! ما اهل شرک بودیم، خداوند به‌وسیله شما ما را هدایت کرد و از هلاکت نجات داد، پس از جهلم و آنچه از جانب من به شما خبر رسیده، درگذر و مرا عفو کن!
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: تو را عفو کردم، خداوند به تو احسان کرد که به اسلام هدایتت نمود؛ با قبول اسلام، گذشته‌ها کنار گذاشته می‌شود. (سفینه البحار،1، ص 412)