علم و معلم

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 113 سوره نساء می‌فرماید: «آنچه علم نداشتی خدا به تو آموخت.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «علم را جز شخص سعادتمند دوست ندارد.» (جامع السعادات،1، ص 104)

توضیح مختصر:

علم لدنّی را خداوند به انبیاء و اولیاء داده است و علم غیر آن اکتسابی است. در هر دو صورت همگان به علوم احتیاج دارند و در این راستا، معلم است که باید تعلیم بدهد و متعلّم، تعلیم بگیرد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله معلّمی است که جایی تحصیل‌نکرده، بلکه علمش لدنّی بوده است و خداوند قرآن را بر قلبش نازل کرده تا «برای مردم بیان کند»؛ البته ظواهر و سپس بواطن را در جای مناسب برای اهلش.
مربی انسان باید کمالات داشته باشد، هر معلّمی نمی‌تواند ادعا کند که در تعلیم حق مطلب را بیان داشته است چراکه ارشادات و هدایت نسبت به نفوس فرق می‌کند، معلم غذای روح می‌دهد اما استعداد تلمیذ سبب می‌شود که به‌اندازه همان مقدار به او غذای روحی بدهد.
البته در مسائلی که هیچ‌کس نباشد تعلیم الهی است. وقتی قابیل، برادرش هابیل را کشت، مانده بود که با جسد برادرش چه‌کار کند. خداوند کلاغی را مأمور کرد که خاک‌ها را کنار بزند و چیزی را پنهان کند و این‌چنین قابیل یاد گرفت و جسد برادر را زیرخاک دفن کرد.
این مسئله تصادفی نبوده است. آمدن خضر و تعلیم مسائلی پنهانی به او (موسی). خضر علیه السّلام معلّم او بود نه این‌که اتفاقی باشد، امر الهی برای تعلیم خطوری بوده که بر ذهن موسی آمده بود. درباره این آیه «عیسی گفت: هر جا که باشم مرا با برکت ساخته» (مریم، آیه‌ی 31)
از پیامبر صلی‌الله علیه و آله نقل شده که خداوند مرا معلّم و ادب‌آموز کرده است. (المیزان،10، ص 406) یعنی خداوند پیامبر را معلّم و راهنمای خیر گردانیده است.

1- حاج شیخ عباس قمی

مرحوم حاج شیخ عباس قمی صاحب کتاب مفاتیح‌الجنان فرمود: وقتی کتاب (منازل الآخره) را تألیف و چاپ کردم، به دست شیخ عبدالرزّاق مسئله‌گو (که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه علیها السّلام مسئله می‌گفت) رسید.
پدرم کربلایی محمّد رضا از علاقه‌مندان شیخ عبدالرزّاق بود و هرروز در مجلس او حاضر می‌شد. شیخ عبدالرزّاق روزها کتاب منازل الآخره را می‌گشود و برای مستمعین می‌خواند.
یک روز پدرم به خانه آمد و گفت: شیخ عباس! کاش مثلِ این مسئله‌گو می‌شدی و می‌توانستی منبر بروی و این کتاب را که امروز برای ما خواند، می‌خواندی.
چند بار خواستم بگویم این کتاب از تألیفات خودم است، امّا هر بار خودداری کردم و چیزی نگفتم، فقط عرض کردم: دعا بفرمایید خداوند توفیقی مرحمت فرماید. (سیمای فرزانگان، ص 153 – مرد تقوا و فضیلت ص 48)

2- معلّم جبرئیل

روزی جبرئیل در خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله، مشغول صحبت بود که حضرت علی علیه السّلام وارد شد. جبرئیل چون آن حضرت را دید برخاست و شرایط تعظیم به‌جای آورد.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: یا جبرئیل! از چه جهت به این جوان تعظیم می‌کنی؟ عرض کرد: چگونه تعظیم نکنم که او را بر من، حق تعلیم است!
فرمود: چه تعلیمی؟ عرض کرد: در وقتی‌که حق‌تعالی مرا خلق کرد از من پرسید: تو کیستی و من کیستم؟ من در جواب متحیّر ماندم و مدّتی در مقام جواب ساکت بودم که این جوان در عالم نور به من ظاهر گردید و این‌طور به من تعلیم داد که بگو: تو پروردگار جلیل و جمیلی و من بنده ذلیل و جبرئیلم؛ ازاین‌جهت او را که دیدم تعظیمش کردم.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله پرسید: «مدت عمر تو چند سال است؟» عرض کرد: «یا رسول‌الله در آسمان ستاره‌ای هست که هر سی هزار سال یک‌بار طلوع می‌کند، من او را سی هزار بار دیده‌ام.» (تحفه المجالس، ص 80)

3- عالِم با عمل

شیخ احمد اردبیلی معروف به مقدس اردبیلی (م 993) یکی از عالمان زاهد و با عمل معاصر با شیخ بهایی، ملاصدرا و میرداماد بوده که قبر شریفش در حجره ایوان نجف اشرف است.
نقل شده که در یکی از سفرها، شخصی که زائر بوده و او را نمی‌شناخت از او تقاضا کرد که جامه‌ی مرا به لب آب ببر و آن‌ها را شستشو بده. مقدّس قبول کرد و لباس او را شست‌وشو داد و نزد آن زائر آورد. زائر به علائمی آن جناب را شناخت خجالت کشید و مردم هم او را توبیخ نمودند. مقدّس فرمود: چرا او را ملامت می‌کنید، مطلبی نشده، حقوق برادران مؤمن زیادتر از این‌هاست. (منتخب التواریخ ص 181)

4- آفات علم بی تزکیه

قاضی علی بن محمّدالماوردی، اهل بصره و در فقه شافعی استاد بود. او معاصر با شیخ طوسی (ره) بود. خودش می‌گوید: زحمت زیادی کشیدم در جمع و ضبط کتابی در خریدوفروش (بیع و شراء) و همه جزئیّات و فروعات مسائل مربوط به آن را در خاطرم ثبت کردم، به‌طوری‌که بعد از اتمام آن کتاب به ذهنم آمد که من از هرکسی در این باب فقه، عالم‌ترم و عُجب و خودپسندی مرا گرفت.
روزی دو نفر عرب بادیه‌نشین (عشایر) به مجلس من آمدند و راجع به معامله‌ای که در دهات انجام گرفت پرسیدند که از آن مسئله چهار فرع دیگر هم منشعب می‌شد که من هیچ‌کدام را نتوانستم جواب دهم.
مدتی به فکر فرو رفتم و به خود گفتم: این مسئله را وارد نیستم! آن‌ها تعجّب کردند و گفتند: باید بیشتر زحمت بکشی تا بتوانی جواب مسائل را بدهی؛ از نزدم رفتند به پیش کسی که عده‌ای از شاگردانم بر او، ازنظر علمی مقدّم بودند.
از او مسئله را سؤال کردند و همه را جواب داد؛ آن‌ها از جواب سؤال خوشحال شدند و او را مدح کردند و به‌طرف دهات خودشان رفتند.
ماوردی می‌گوید: این جریان سبب شد تا من متنبّه بشوم و نفسم را از خودپسندی و غرور در علم ذلیل کنم تا دیگر میل به خودستایی ننمایم. (سفینه البحار،2، ص 162)

5- اصمعی و بقّال فضول

اَصمَعی (عبدالملک بن قریب بصری (م 213) از رُوات بزرگ اشعار و اخبار عرب و صاحب تألیفات متعدد بود.) می‌گوید: من در ابتدای تحصیل، به فقر روزگار را می‌گذرانیدم. هر روز صبح وقتی برای علم از خانه بیرون می‌آمدم در رهگذر من بقّالی فضول از من سؤال می‌کرد کجا می‌روی؟ می‌گفتم: برای تحصیل دانش می‌روم؛ و در برگشت هم همان سؤال را از من می‌کرد!
گاهی هم می‌گفت: روزگار خود را ضایع می‌کنی، چرا شغلی یاد نمی‌گیری تا پول‌دار شوی، این کاغذ و دفترهایت را به من بده، در خمره‌ای اندازم بعد ببینی هیچ در آن معلوم نگردد؛ و پیوسته مرا ملالت می‌کرد و من هم رنجیده‌خاطر می‌شدم؛ و زندگی هم به‌سختی می‌گذشت به‌طوری‌که نمی‌توانستم پیراهنی برای خود بخرم.
سال‌ها گذشت تا اینکه روزی رسولی از طرف امیر بصره آمد. مرا نزد امیر دعوت کرد. گفتم: من با این لباس پاره چگونه آیم؟
آن رسول رفت و لباس و پول برایم آورد. لباس‌ها را عوض کردم و نزد امیر بصره رفتم. او گفت: تو را برای تأدیب پسر خلیفه انتخاب کردم باید به بغداد روی. پس روانه بغداد شدم و نزد خلیفه عباسی هارون‌الرشید رسیدم و مرا مأمور تعلیم و تربیت محمّد امین پسر خود کرد و زندگی‌ام رفته‌رفته بسیار خوب شد!
چون چند سال گذشت و محمّد امین به کمالاتی از علوم رسید، هارون او را امتحان کرد و در روز جمعه محمّد امین خطبه ی بلیغی خواند و هارون‌الرشید را پسند آمد و به من گفت: چه آرزویی داری؟ گفتم: می‌خواهم به زادگاه خود بصره روم. پس مرا اجازه داد و با اعزاز و اکرام به بصره فرستاد.
مردم بصره بدیدنم آمدند ازجمله همان بقّال فضول هم آمد. چون او را دیدم، گفتم: دیدی آن کاغذ و علم چه ثمره‌ای داد! او در مقام اعتذار آمد و گفت: از نادانی آن مطالب را به تو گفتم. علم (اَلعِلمُ یُعطی وَ اِن کانَ یُبطی) اگر چه دیر ثمر دهد امّا از فایده دنیایی و دینی خالی نباشد. (جوامع الحکایات ص 195)