عمر
قرآن:
خداوند متعال در آیه 11 سوره فاطر میفرماید: «هیچکس عمر طولانی نمیکند، یا از عمرش کاسته نمیشود مگر اینکه در کتاب (علم خداوند) ثبت است.»
حدیث:
امام علی علیه السّلام فرمود: «بهراستیکه گذشته عمر به سر آمده، آیندهی آن نیز امیدی است (که معلوم نیست برسی) و هماکنون وقت عمل است.»
توضیح مختصر:
عمر انسان به سه قسمت، کودکی، جوانی و پیری تقسیم میشود؛ در کودکی که چیزی نمیداند و در دوران جوانی که زمان ظهور غرایز است و در پیری که سستی و ضعف غالب میشود. بهترین دوران عمر باسعادت، جوانی است که میتوان از زمان بلوغ تا چهلسالگی را برای آن مشخص کرد که برای ادراک و رشد و کسب فضایل و دفع رذایل بهترین اوقات شمرده میشود.
در پیری، صفات چه خوب و چه بد، ملکه شده و تغییر و تحوّل بسیار سخت است چه آنکه تحلیل رفتن قوای بدن و آمدن امراض و آفتپذیری که از افراطوتفریط در جوانی رخ داده است دامنگیر آن میشود و سلوک را دچار تزلزل میکند.
عمر، اگر با عزّت و توفیق خداوند همراه باشد همهاش سعادت است و اگر با ذلّت و رباخوری، تهمت و غیبت و منیّت و هوی پرستی همراه باشد، همهاش شقاوت و بدبختی است.
بهترین لحظات عمر آن است که در طاعات الهی صرف شود و در بندگی به سر برده شود، چراکه بنده در مراقبه مولا به سر میبرد و در عبودیت توفیق نصیبش میگردد.
پس پایان عمر عاقبتبهخیر میشود و لذا در دعاها انسان باید از خدا بخواهد منتهای عمرش به خیر و عافیت باشد.
1- دانستن پایان عمر!
کسی نزد حضرت موسی آمد و عرض کرد: «به من زبان حیوانات را تعلیم کن.» موسی او را موعظه کرد که صلاح تو نیست؛ ولی آن مرد اصرار بسیار میکرد.
خداوند فرمود: حال که اصرار میکند، به او تعلیم کن. پس موسی زبان سگ و خروس را به او تعلیم داد. او به خانه آمد و سر سفره نشست. یکلقمهنان از دستش افتاد، خروس از سگ سبقت گرفت. سگ گفت: چرا به من ظلم میکنی و نمیگذاری لقمهای بخورم؟ خروس گفت: فردا اسب ارباب میمیرد و گوشت فراوان میخوری. آن مرد تا این حرف را شنید، اسب را برد و فروخت.
فردا سر سفره، لقمه نانی از دست ارباب افتاد، باز خروس سبقت گرفت و نان را خورد. سگ گفت: چرا دروغ میگویی، اسب آقا نمُرد و آن را فروخت! خروس گفت: فردا قاطر ارباب میمیرد. ارباب شنید، قاطر را برد و فروخت.
روز بعد سگ به خروس گفت: امیدوارم تو دروغگو نصیب شغال شوی، قاطر هم نمُرد. خروس گفت: فردا غلام ارباب میمیرد، غذا درست میکنند و آنقدر پاره نان و استخوان پیدا میشود تا تو بخوری و سیر شوی. ارباب، غلام را هم برد و فروخت و خیلی خدا را شکر میکرد که با دانستن زبان سگ و خروس، خسارت بسیاری از او دور شد.
روز بعد سگ به خروس گفت: عجب دروغگوی ماهری شدی! خروس گفت: فردا ارباب هم میمیرد. ارباب با شتاب نزد حضرت موسی آمد و عرض کرد: خروس گفته فردا پایان عمر من است، چهکار کنم؟ چارهای بیندیش. موسی فرمود: چارهای جز مردن نیست. فقط باید دعا کنم که باایمان از دنیا بروی. (ثمرات الحیوه،3، ص 370 – مثنوی مولوی)
2- عمر نوح
حضرت نوح را شیخ انبیا میگویند زیرا بسیار عمر کرد. قرآن کریم، در سوره عنکبوت، مدت تبلیغ او را در میان قومش 950 سال ذکر کرده است.
اما تاریخ نویسان مدت عمر حضرت را با اختلاف بسیاری نوشتهاند. مسعودی در اثبات الوصیه 1450 سال و مجلسی 2500 سال را اختیار کرده است. ثعلبی در تفسیرش میگوید: «معجزهی حضرت نوح در نفس خود او بود، زیرا هزار سال عمر کرد و در این مدت طولانی نه نیرویش کم شد و نه دندانی از دندانهای او افتاد.»
امام صادق علیه السّلام فرمود: «نوح پیامبر را 2500 سال زندگی است که 850 سال آن قبل از نبوت، 950 سال بعد از بعثت و 700 سال به کشتی ساختن و بعد از طوفان، بقیه را به تبلیغ و بنای شهرها و سکونت انسانها در مناطق مختلف گذراند.»
روزی در آفتاب نشسته بود، عزرائیل آمد و سلام کرد! نوح علیه السّلام جوابش را داد و فرمود: به چه منظور آمدهای؟ گفت: جانت را میخواهم بگیرم. فرمود: مهلت بده از آفتاب به سایه بروم! گفت: باشد. نوح برخاست به سایه آمد و فرمود: ای عزرائیل! آنچه در دنیا بر من از عمر طولانی گذشت، همانند این بود که از آفتاب به سایه آمدم، حال جانم را بگیر! و عزرائیل جانش را گرفت. ابن اثیر در تاریخ کامل خود گفته: چون مرگ نوح فرارسید به او گفتند: دنیا را چگونه دیدی؟ فرمود: مانند خانهای که دو در داشت که از یک در وارد شدم و از در دیگر بیرون رفتم. (تاریخ انبیاء،1، ص 66- 45)
3- عمرمحدود
روزی پیامبر به شکل مربع و چهارگوش خطوطی بر روی زمین کشید، در وسط آن مربع نقطهای گذاشت؛ از اطرافش خطهای زیادی به مرکز نقطه وسط کرد و یک خط از نقطه داخل مربع بهطرف خارج رسم کرد و انتهای آن خط را نامحدود نمود.
فرمود: میدانید این چه شکلی است؟ عرض کردند: خدا و پیامبر بهتر میدانند. فرمود:
این مربع چهارگوش بسته، عمر انسان است که محدود و معین است. نقطهی وسط، نمودار انسان میباشد، این خطهای کوچک که از اطراف بهطرف نقطهی انسان روی آوردهاند، امراض و بلاهایی است که در مدت عمر از چهار طرف به او حمله میکنند. اگر انسان از دست یکی جان به در برد، به دست دیگری میافتد و بالاخره عمرش به یکی خاتمه داده میشود. آن خط که از مرکز نقطهی انسان بهطور نامحدود خارج میشود، آرزوی اوست که از مقدار عمرش بسیار تجاوز کرده و انتهایش معلوم نیست. (پند تاریخ،3، ص 134 – کشکول شیخ بهایی ص 33)
4- سه روز عمر نمیکند
حسن بن ابی العلاء گوید: در حضور امام صادق علیه السّلام نشسته بودم، ناگهان مردی آمد و در مورد همسرش شکایت کرد. امام به او فرمود: برو همسرت را به اینجا بیاور، او رفت و همسرش را آورد.
امام به زن فرمود: چرا شوهرت از تو شکایت میکند؟ او عرض کرد: خداوند آنچه بخواهد در مورد شوهرم انجام دهد.
امام فرمود: ای زن! تو اگر با شوهرت اینگونه ناسازگاری کنی، بیش از سه روز عمر نمیکنی؟ او گفت: باشد، من تا ابد نمیخواهم شوهرم را ببینم. امام به شوهر او فرمود: او را به خانه ببر که بیش از سه روز بیشتر عمر نمیکند. مرد بعد از سه روز، خدمت امام آمد و عرض کرد: اکنون از دفن جنازهی همسرم برگشته و به اینجا آمدهام.
حسن بن ابی العلاء گوید: به امام عرض کردم: جریان این زن و شوهر چه بود؟ فرمود: «زن او از حدّ خود تجاوز کرده بود (و شوهر را اذیت مینمود) خداوند عمرش را کوتاه نمود و شوهرش را از دست او راحت ساخت.» (داستانها وپندها،6، ص 107 – مناقب ابن شهرآشوب،4، ص 224)
5- جشن سر یکصد سال
شیخ بهایی در کتاب کشکول خود مینویسد: در یکی از مناطق کشور هند، رسم بود که در هر صدسال یک عید بزرگی میگرفتند.
تمام اهل شهر از بزرگ و کوچک و پیر و جوان، در محلی خارج از شهر که سنگ بزرگی نصب شده بود، اجتماع میکردند. پس یک نفر از جانب پادشاه صدا میزد: بر فراز این سنگ باید کسی برود که در عید گذشته شرکت کرده است.
گاهی پیرمردی که نابینا شده بود و نیروی خود را از دست داده بود، یا پیرزنی فرتوت، افتان و لرزان بالای سنگ میرفت. گاهی در بعضی از عیدها اتفاق میافتاد که کسی نبود که جشن گذشته را درک کرده باشد و معلوم میشد تمام آنهایی که صدسال قبل زنده بودند، از بین رفتهاند.
کسی که بر فراز سنگ میرفت، با صدای بلند میگفت: من بچهای بودم در عید سابق، زمان فلان پادشاه یا فلان وزیر و قاضی؛ و آنچه در مدت یک قرن دیده بود، نقل میکرد و تذکّر میداد تا عبرت بگیرند.
پس از او خطیبی بالای سنگ میرفت و مردم را پند و اندرز میداد و از کار گذشته و تدارک عمر رفته و اخلاق و رفتار خوب نصیحت میکرد.
عمدهترین پیام برگزاری چنین جشنهایی، این بود که عمر، محدود است، ازاینرو به نیروی جوانی مغرور نشوید و از مدت عمر بهخوبی استفاده کنید. (پند تاریخ،3، ص 135)