غذا
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 8 سورهی دهر میفرماید: «به خاطر دوستی خدا به فقیر و یتیم و اسیر غذا میدهند».
حدیث:
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «غذا دادن سبب آمرزش و رفتن به بهشت میباشد». (غررالحکم، ج 2، ص 228)
توضیح مختصر:
بدن انسان احتیاج به تغذیه دارد و اکل و شرب از ضروریات بدن است. خداوند برای این مخزن شکم، احتیاجات آن را خلق کرد. او صانع مدبّری است که همه نیازهای بدن را خلق کرد تا انسان از گرسنگی و تشنگی نمیرد. پس غذا برای قوۀ غازیه رزق است و با دیدن غذا و جدا کردن غذا از یکدیگر و سپس چشیدن، انسان آن را میل کرده و قوۀ هاضمه آن را هضم میکند؛ برای همین دنبال این است که برای ارتزاق کار کند و درآمدی پیدا کند تا طعامی بخرد و بخورد.
پس اگر انسان غذا را دوست دارد در صدد تهیه آن برمیآید و این برای آن است که شاید نقصی را در خود احساس کند و با گرسنگی آن را برطرف نماید تا توان انجام کار و طاعات را پیدا کند.
اینکه مردم اعتراض به انبیاء میکردند که اینان مثل ما هستند، غذا میخورند و در بازار راه میروند خدا فرمود: «ای پیامبر! ما قبل از تو پیغمبرانی نفرستادیم مگر اینکه آنان نیز غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند.» (سوره فرقان، آیه 20)
فرق مردم با یک پیامبر در درجه اول آن است که بر پیامبر وحی نازل میشود و بر مردم نمیشود…
پس خوردن غذا برای انسان ضرورت دارد هر کس که باشد، مهم در تغذیه آن است که از حلال باشد و از مال حرام تهیه نشده باشد و حق کسی ضایع نگشته باشد.
اگر آداب مستحب و مکروه مراعات شود، در هضم و عدم عوارض جانبی نافع است چون عدم مراعات سبب بعضی امراض میشود. انسان هر چه روزی اوست تا آخرین لقمه غذا را نخورد از دنیا نمیرود، پس چه خوب است که غذایی حلال و مباح باشد.
1- پرخور و کم خور
دو درویش (پارسا) از اهالی خراسان، باهم به سفر رفتند. یکی از آنها ضعیف بود و هر شب، یکبار غذا میخورد. دیگری قوی بود و روزی سه بار غذا میخورد.
ازقضای روزگار در کنار شهری به اتهام اینکه جاسوس دشمن هستند دستگیر شدند. هر دو را در خانهای زندانی نمودند و درِ آن زندان را با گِل گرفتند و بستند. بعد از دو هفته معلوم شد که جاسوس نیستند و بیگناهاند. در را گشودند. دیدند قوی، مُرده ولی ضعیف، زنده مانده است. مردم در این مورد تعجّب کردند که چرا قوی مرده است!
طبیب فرزانهای به آنها گفت: «اگر ضعیف میمرد باعث تعجّب بود، زیرا مرگ قوی از این روست که پرخور بود و در این چهارده روز، طاقت بیغذایی نیاورد و مُرد، ولی آن ضعیف، کم خور بود و مطابق عادت خود صبر کرد و بهسلامت ماند.» (حکایتهای گلستان، ص 152)
2- غذا با دوستی
عبدالرحمان بن حجّاج میگوید: در منزل امام صادق علیه السّلام نشسته و با ایشان غذا میخوردیم. برای ما مقداری برنج آوردند و ما عذر آوردیم (که مثلاً میل نداریم).
امام فرمود: «هر کس ما را بیشتر دوست میدارد بهتر و بیشتر نزد ما غذا میخورد.» عبدالرحمان گوید: «جلو رفته و سر سفره نشسته و غذا خوردم.» امام علیهالسلام فرمود: «حالا خوب شد.» سپس فرمود: «روزی مقداری برنج برای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هدیه آوردند، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سلمان رحمهالله علیه، مقداد و ابوذر را صدا کرد تا با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از آن غذا بخورند، آنها عذر خواستند. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر کس ما را بیشتر دوست دارد باید بیشتر نزد ما غذا بخورد.» آنها بعد از شنیدن این سخن از آن غذا بهطور کامل خوردند.» (شنیدنیهای تاریخ، ص 26-محجه البیضاء، ج 3، ص 22)
3- یک لقمه و فروختن دین
فضل بن ربیع گفت: روزی شریک بن عبدالله نخعی بر مهدی عبّاسی سومین خلیفه بنی العباس وارد شد. مهدی گفت: یکی از این سه کار را بپذیری: یا منصب قضاوت را قبول کنی یا اولاد مرا تعلیم دهی و یا از غذای ما بخوری.
شریک فکر کرد که تعلیم فرزندان خلیفه مشکل، امر قضاوت سخت و خوردن غذا آسان است، لذا سومی را انتخاب کرد. مهدی عباسی به آشپز دستور داد چند نوع غذای لذیذ از مغز استخوان و شکر سفید تهیه کنند.
وقتی غذا حاضر شد، نزد شریک آوردند و او به مقدار کافی خورد. متصدی آشپزخانه به خلیفه گفت: «ای امیر! این شیخ بعد از غذا خوردن هرگز رستگار نخواهد شد.»
فضل بن ربیع گفت: «به خدا سوگند! شریک پس از آن طعام، مجالست و همنشینی با بنی العباس را اختیار نمود و قضاوت و تعلیم اولاد ایشان را پذیرفت.» روزی حوالهای برای شریک از بابت حقوقش به صرّافی نوشتند، شریک به صرّاف مراجعه کرده سخت میگرفت که باید نقد بپردازی. آن مرد گفت: «کتان و لباس قیمتی نفروختهای که اینقدر سخت میگیری.»
شریک در جواب او گفت: «به خدا قسم از کتان باارزشتر (دینم) را فروختهام.» (پند تاریخ، ج 4، ص 86 -مروج الذهب، ج 3، ص 320)
4- برکت در نان است
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «نان را محترم شمارید که مابین عرش و زمین، بیشتر موجودات زمین در ساختن و تهیه نان دخیلاند.» بعد فرمود: پیامبری به نام دانیال قبل از شما میزیسته، روزی به فقیری نانی عنایت کرد، آن فقیر اخم را در هم کشید و نان را در وسط کوچه پرتاب نمود و گفت: «نان میخواهم چه کنم، قیمتی ندارد!»
چون دانیال این واقعه را بدید، دست بهسوی آسمان گشود و عرض کرد: خدایا نان را قرب منزلت عنایت فرما!
به عمل بد این مرد، خداوند از باریدن باران امساک کرد و زمین از روییدن ممنوع شد. کار بهجایی رسید که مردم یکدیگر را میخوردند بهطوریکه دو فرزند داشتند بنا گذاردند در یک روز یکی از آنها خورده شود و فردای آن روز فرزند دیگری خورده شود.
در آن روز یک فرزند خورده شد، روز دیگر مادر فرزند دیگر امتناع از دادن طفل خود نمود. بین آن دو نزاع بالا کشید و نزد دانیال آمدند و داستان خویش را ذکر کردند.
چون دانیال وضع مردم را به این حال دید، دعا نمود و خداوند درب رحمت خویش را بهسوی آنان گشود. (نمونه معارف، ج 1، ص 276-سفینه البحار، ج 1، ص 375)
5- غذای مرگ
بعد از وفات معتصم عباسی (م 227)، فرزندش هارون ملقب به (واثق بالله عباسی) خلیفه شد. دربارهی او نوشتهاند که: علاقهمندی زیادی به مجامعت با زنان داشت، لذا از طبیب خود دوا و معجونی خواست تا قوّه ی شهوت را زیاد کند.
طبیب گفت: «کثرت جماع، بدن را از بین میبرد و من دوست ندارم بدن شما از بین برود.» واثق گفت: «باید برایم تهیه کنی.» طبیب امر کرد که گوشت درندگان را هفت مرتبه با سرکهای که از شراب به عمل آمده بجوشانند و بعد از شراب به مقدار سه درهم (54 نخود) میل کند. واثق به قول او عمل نمود و بیشتر از دستور، آن را خورد و به اندک زمانی به مرض استسقاء مبتلا گشت. اطباء اتفاق کردند به اینکه شکم او باید شکافته شود، بعد او را در تنوری که به آتش زیتون تافته باشد بنشانند.
پس چنین کردند و سه ساعت آب به او ندادند و پیوسته آب طلب میکرد تا آنکه در بدنش آبلههای بزرگ پدیدار شد و او را از تنور بیرون آوردند؛ و تقاضا میکرد مرا دیگربار بر تنور بنشانید خواهم مُرد. باز او را داخل تنور میبردند و فریادش خاموش میشد.
آن ورمها وقتی منفجر گشت او را از تنور بیرون آوردند درحالیکه بدنش سیاه شده بود و بعد از ساعتی مُرد. پارچهای بر روی او کشیدند و مردم مشغول بیعت با برادرش متوکّل شدند و جنازهی واثق را فراموش کردند. او در سال 232 هـ. ق در سامرا در 34 سالگی فدای غذای مرگ خود شد. (تتمه المنتهی، ص 231)