غرور
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 20 سورهی حدید میفرماید: «دنیا جز متاع غرور و فریب نیست».
حدیث:
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ذرهای از عمل صاحبان تقوی و یقین، برتر از عمل مغرورین است که روی زمین را پر کرده باشد». (جامع السعادات، ج 3، ص 5)
توضیح مختصر:
مغرور کسی است که به باطل طمع ببندد. لعب، عبارت است از عملی که به خاطر یک هدف خیالی و خالی از حقیقت انجام گیرد و آن را متاع غرور خوانند. متاع غرور به معنای هر فریبنده است که آدمی را گول بزند.
خداوند به نمرود سلطنت داد و او فریفتهی حکومت و سلطنت شد و به ابراهیم گفت: «من کسی هستم که زنده میکنم و میمیرانم» و ادّعای خدایی کرد.
«منافقین و بیماردلان گفتند وعدهای که خدا و رسولش به ما دادهاند، غرور و فریبی بیش نیست.» (سوره احزاب، آیه 12)
یعنی افترا بستن به خدا ملکه آنان شده و همان باعث غرور ایشان گشته است. یهودیان از غروری که داشتند معتقد شدند به اینکه هیچ ملتی حق ندارد به آنان اعتراض کند. افرادی که فریفته به حیات دنیوی شدند، معارف حقیقی را باور نداشته و با القای شبهه یا بعضی اعتراضات و اشکالات مغرور به کارهای خود شدند.
غرور، در فکر و قلب میآید. به زیادی فرزندان و مال، قوی بودن جسم و حفظ مطالب علمی و اصطلاحات… که در برتری و تعصب بر دیگران دارند و مانند اینها مصداق پیدا میکند.
افراد مغرور خود را میستایند و اگر در مسئلهای پیروز شوند آن غلبه را دستاویز طمع بر دیگر مسائل مینمایند. لذا میبینیم وعدهی شیطان چیزی جز غرور نیست و اینان پافشاری در طمع به هدف خیالی میکنند که همیشه همینطور میمانند، دیگر نمیدانند که دنیا هر آن، در حال تغییر و تحول است.
1- غرور قلبی
مدتی در حضور رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از یکی از اصحاب تعریف و تمجید میکردند تا اینکه روزی همان شخص را به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نشان دادند و گفتند: «او را که تعریف میکردیم، همین شخص است.»
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به چهرۀ او نگریست و فرمود: «نوعی سیاهی مربوط به شیطان در چهرۀ او مینگرم.» او نزدیک آمد و سلام کرد. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «تو را به خدا سوگند میدهم آیا پیش خود نگفتی بهتر از من در میان اصحاب کسی نیست؟»
او گفت: «چرا، همین فکر را کردم.» (بهاینترتیب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با چشم بصیرت نشانۀ غرور قلبی او را متذکر شدند.) (شنیدنیهای تاریخ، ص 378-محجه البیضاء، ج 6، ص 298)
2- غرور به مال و اولاد
عاص بن وائل شخص بیدینی بود که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را مسخره میکرد و لقب زشت (ابتر) به معنی بدون پسر و جانشین را به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم داد و از او فرزند ناخلفی به نام عمرو بن العاص باقی ماند که طراح سیاست مکر و حیله دستگاه معاویه علیه امام علی علیهالسلام بود.
یکی از اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گوید: «من از عاص بن وائل طلب کار بودم، نزد او رفتم و از او تقاضای طلب خود را کردم.»
او گفت: «طلبت را نمیدهم»، من گفتم: «طلب خود را در آخرت از تو میگیرم.» او با غرور تمام گفت: «من در آخرت، اگر وجود داشته باشد اولاد و اموال بسیار دارم، اگر آنجا رفتم (و تو آمدی) بدهی خود را به تو میدهم!»
خداوند این آیات (79-77 سوره مریم) را بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل کرد (دیدی حالآنکه به آیات ما کافر شد و گفت: من البته مال و فرزند بسیار دارم… سخت بر عذابش خواهیم افزود). (حکایتهای شنیدنی، ج 5، ص 157- محجه البیضاء، ج 6، ص 204)
3- پهلوان مغرور
پهلوانی هنرهای بسیار از خود نشان داده، پهلوانان جهان را بر زمین افکنده و شهرتی فراوان یافت. از بسیاریِ توانایی و قدرت، به غرور افتاد و روی بهطرف آسمان کرده و گفت: «بار خدایا! حالا جبرئیل علیهالسلام را بفرست تا با او دستوپنجه نرم نمایم، زیرا در زمین، کسی نیست که تاب مقاومت من را داشته باشد.»
چند روز نشد که حقتعالی او را ضعیف و ناتوان کرد و برای شکستن غرورش او را به ویرانهای انداخت. آنقدر ضعف بر او غالب شد که سرش را برخشتی گذاشته و موشی بر رویش جست و سر انگشتان پایش را به دندان میگزید و او قدرت نداشت تا پایش را جمع کند.
صاحب دلی از کنار وی بگذشت و گفت: «خدا یکی از لشکرش را که از همه کوچکتر است بر تو مسلّط فرمود تا متبّه شوی و از غرور توبه کنی، اگر استغفار کنی خداوند با وجودی که صبور است غیور هم است و تو را عافیت دهد.» (رنگارنگ، ج 1، ص 411)
4- عالِم نحوی
شخصی علم نحو را فراگرفته بود و در ادبیات عرب بسیار ترقی کرده و او را دانشمند علم نحو میخواندند. روزی سوار بر کشتی شد، ولی چون مغرور به علم خود بود رو به ناخدای کشتی کرد و گفت: آیا تو علم نحو خواندهای؟ او گفت: نه عالم گفت: نصف عمرت را تباه نمودهای! ناخدای کشتی از این سرزنش اندوهگین و خاموش ماند و چیزی نگفت.
کشتی همچنان در حرکت بود تا اینکه براثر طوفان به گردابی افتاد و در پرتگاه غرق شدن قرار گرفت. در این هنگام، کشتیبان که شنا میدانست، به عالم نحوی گفت: آیا شنا میدانی؟ گفت: نه، ناخدا گفت: همۀ عمرت به فناست چراکه کشتی در حال غرق شدن است و تو شنا نمیدانی!
او به غرور خود پی برد و متوجه شد که بالاترین علم آن است که انسان اوصاف زشت و صفات رذیله را در وجود خود نابود کند تا غرق دریای غرور نگردد. (داستانهای مثنوی، ج 1، ص 52)
5- نخوت ابوجهل
شبی ابوجهل دشمن سرسخت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم همراه ولید بن مُغیره به طواف خانه کعبه پرداختند. در ضمن طواف با هم دربارۀ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سخن به میان آوردند.
ابوجهل گفت: «قسم به خدایم که او صادق است.» ولید گفت: «خاموش باش، تو از کجا این سخن را میگویی؟» ابوجهل گفت: «ما او را در کودکی و جوانی راستگو و امین میدانستیم، چگونه پسازآن که بزرگ شده و عقلش کامل گشته دروغگو و خائن شده است؟!»
ولید گفت: «چرا او را تصدیق نمیکنی و ایمان نمیآوری؟» گفت: «میخواهی دختران قریش بشنوند و بگویند من، ابوجهل از ترس شکست، تسلیم شدهام؟ سوگند به بتهای لات و عزّی از او پیروی نخواهم کرد.»
از این غرور و نخوت، خداوند آیه 23 سوره جاثیه را نازل فرمود: «خداوند بر گوش و قلب او مُهر زده و بر چشمش پردۀ ظلمت کشیده است».
(داستانها و پندها، ج 5، ص 85-تفسیر عراقی، ج 25، ص 27)