غضب

قرآن:

خداوند در آیه 13 سوره‌ی ممتحنه فرمود: «ای اهل ایمان! قومی که خداوند بر آن‌ها غضب کرده، دوست نگیرید.»

حدیث:

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «خشم ایمان را فاسد می‌کند همان‌طور که سرکه عسل را.» (جامع السعادات، ج 1، ص 288)

توضیح مختصر:

خشم کردن را غضب گویند. آن‌کسی که بتواند تعدیل روا بدارد و جلوی مهار آن را بگیرد و از خشم کردن بر کسی خاموش شود به صفت حلم متّصف می‌گردد. خداوند هم وقتی اعمال شخصی یا ملتی را می‌بیند که جز خرابکاری و عصیان نیست، بر آنان غضبناک شده که سبب کیفر رساندن آنان می‌شود.
اگر موسی به میقات رفت‌وبرگشت و دید اکثر مردم گوساله‌پرست شدند و غضبناک شد، این خشم ممدوح است. وقتی در نماز می‌گوییم ما را به راه راست هدایت فرما، صراط کسانی که نعمت بر آن‌ها دادی، غیر آنان که بر ایشان غضب کردی و گمراه شدند (سوره حمد) منظور از آنان، «انبیاء، صدیقین، شهدا و صالحین» (سوره نساء، آیه 69) می‌باشند که کارهایشان هیچ‌گاه مورد خشم حق‌تعالی قرار نگرفته است.
احتمال دارد وقتی شخص، خشم می‌کند آن را در عینیت خارجی نشان دهد ولی بعضی‌ها در درون خشم می‌کنند و آن را بیرون نمی‌ریزند.
یکی از معایب خشم این است که در آن حالت احتمال دارد شخص مرتکب جنایتی شود و این از آفات بزرگ صفت غضب است چون در آن‌وقت اراده‌اش عاقلانه و متعادل نیست و جنبه‌ی افراط، غلبه دارد و نفس امّاره به غلیان و جوشش می‌افتد، پس باید به خدا پناه برد و صلوات فرستاد و جای خود را عوض کرد و یا به موضوع دیگر پرداخت و… تا آرامش در خشم گیرنده به وجود آید.
افرادی که این صفت مضموم در جانشان رسوخ کرده، خانواده و زیردستان و کارگران، هیچ‌گاه از آن‌ها در امان نیستند و این عدم اعتماد دیگران بر آن‌ها، نشان‌دهندۀ صفت بسیار زشت غضب است.

1- ذوالکفل

چون عمر یکی از پیامبران به نام «الیسع» به پایان رسید، در صدد برآمد کسی را به جانشینی خود منصوب نماید. از این جهت مردم را جمع کرده و گفت: هر یک از شما که تعهد کند سه کار را انجام دهد من او را جانشین خود گردانم: روزها را روزه و شب‌ها را بیدار باشد و خشم نکند. جوانی که نامش (عویدیا) بود و در نظر مردم منزلتی نداشت برخاست و گفت: من این تعهد را می‌پذیرم. روز دیگر، باز همان کلام را تکرار کرد و فقط همین جوان قبول نمود. لذا الیسع، او را به جانشینی خود منصوب کرد تا اینکه از دنیا رفت.
خداوند آن جوان را که همان ذوالکفل بود به نبوّت (او از انبیای مرسل بوده و بعد از حضرت سلیمان زندگی می‌کرد…) منصوب فرمود. شیطان در صدد برآمد تا او را غضبناک سازد و برخلاف تعهدش وادارش کند. شیطان به یکی از شیاطین به نام «ابیض» گفت برو او را به خشم بیاور.
ذوالکفل شب‌ها نمی‌خوابید و وسط روز اندکی می‌خوابید. ابیض صبر کرد تا او به خواب رفت. به نزدش آمد و فریاد زد: به من ستم شد حق مرا از ظالم بگیر! فرمود: برو او را نزدم بیاور، گفت: از اینجا نمی‌روم. ذوالکفل انگشتر خود را به او داد تا نزد ظالم ببرد و او را بیاورد. ابیض انگشتر را گرفت و رفت؛ و فردا آمد و فریاد زد مظلومم و ظالم، به انگشتر تو توجهی نکرد و همراه من نیامد!
دربان ذوالکفل به او گفت: بگذار بخوابد که دیروز و دیشب نخوابیده! ابیض گفت: نمی‌گذارم بخوابد به من ستم شده است.
ذوالکفل نامه‌ای نوشت و به ابیض داد تا به ستمگر بدهد و او بیاید. روز سوم تا ذوالکفل به خواب رفت باز ابیض آمد و او را بیدار کرد. ذوالکفل دست ابیض را گرفت در گرمای بسیار شدید که اگر گوشت را در برابر آفتاب می‌گذاردند پخته می‌شد، به راه افتادند؛ اما هیچ غضب نکرد.
ابیض دید که نتوانست او را به خشم آورد از دست ذوالکفل فرار کرد و رفت. (تاریخ انبیاء، ج 2، ص 196)

2- زورمند کیست؟

روزی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از محلی عبور می‌کردند. در راه به جمعیتی برخورد نمودند که در بین آن‌ها مرد باقدرت و نیرومندی در حال زورآزمایی بود و سنگ بزرگی را که مردم آن را سنگ زورمندان و وزنه قهرمانان می‌نامیدند از روی زمین بلند می‌کرد. تماشاگران با مشاهدۀ زورآزمایی ورزشکار، او را تحسین و تشویق می‌کردند.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسید: «این اجتماع مردم برای چیست؟» عده‌ای، وزنه‌برداری آن قهرمان را به عرض رسانده و گفتند: «شخصی در اینجا زورآزمایی می‌کند.»
فرمود: «به شما بگویم مرد قوی و قهرمان کیست؟ قهرمان، کسی است که اگر شخصی به او دشنام دهد غضب نکند و تحمل نموده، بر نفس غلبه کرده و بر شیطان نفس پیروز گردد.» (ابلیس نامه، ج 1، ص 75-مجموعه ورام ج 2، ص 10-مرحوم شیخ صدوق رحمه الله علیه در کتاب معانی الاخبار این خبر را نقل کرده که: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سه مطلب دربارۀ قهرمان فرمودند که یکی این بود (به هنگام غضب، خشم او را از کلام حق به در نبرد).

3- یک نصیحت

شخصی به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد: «مرا علم بیاموز و از دستورات دینی آگاه فرما.» فرمود: «برو و هرگز غضب مکن.» آن مرد درحالی‌که می‌گفت: «به همین سخن اکتفا می‌کنم»، به‌سوی طایفه خود بازگشت.
وقتی به قوم خود رسید مشاهده کرد که نزاعی بین آن‌ها روی‌داده و سلاح در دست گرفته‌اند و در برابر یکدیگر صف‌آرایی کرده‌اند. او هم لباس نبرد را بر تن کرد و به‌سوی یاران خود رفت.
اما ناگهان به یاد سخن پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم افتاد که از او خواسته بود خشمگین نشود. سلاح را بر زمین انداخت و به‌سوی دشمنان قوم خود رفت و گفت: «جنگ و خونریزی نفعی ندارد، من از مال خود هر چه بخواهید به شما پرداخت می‌کنم!» آن‌ها متبّه شده و گفتند: «هر چه که مورد اختلاف واقع شده بود ما به این گذشت و چشم‌پوشی سزاوار هستیم.» بالاخره به همین وصیّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، اختلاف بزرگی را حل کرد. (شنیدنی‌های تاریخ، ص 305-محجه البیضاء، ج 5، ص 293)

4- امام علیه السلام و غلام

امام صادق علیه‌السلام غلام خود را پی حاجتی فرستاد و آمدنش بسیار طول کشید. امام علیه السّلام به دنبال او شد تا ببیند که او در چه کار است. او را خوابیده یافت و بدون آن‌که خشم کند نزد سر او نشست و او را باد زد تا از خواب بیدار شود.
آن‌وقت به او فرمود: «ای فلانی! والله برای تو نیست که هم شب بخوابی و هم روز. شب بخواب و روز برای ما کار کن.» (منتهی الامال، ج 2، ص 130)

5- خوی بد و خادمان

عبدالله بن طاهر پس از فوت برادرش طلحه (213 م) از جانب مأمون استاندار خراسان شد و تا زمان الواثق بالله متصدّی امر حکومت بود و پس از هفده سال استانداری در سن 48 سالگی به سال 230 وفات یافت.
عبدالله بن طاهر گوید: پیش خلیفه عباسی بودم؛ از غلامان، کسی حاضر نبود. خلیفه غلامی را صدا زد: یا غلام یا غلام، ناگاه غلامی تُرک، از گوشۀ اتاقی پیدا شد و از روی درشتی به خلیفه گفت: «غلامان کار ضروری دارند از خوردن، دستشویی، وضو، نماز و خواب؛ هرگاه به خاطر ضرورت، غایب شدیم صدایت بلند شد یا غلام یا غلام تا کی توان گفت یا غلام!»
عبدالله بن طاهر گوید: «خلیفه سر در پیش انداخت؛ من یقین کردم که خلیفه سر را بلند کند، سر غلام را از بدنش جدا نماید!»
بعد از مدتی سر برآورد و به من گفت: «ای عبدالله! چون ارباب و مالک، اخلاقش خوب شود اخلاق خادمانش بد شود، اکنون ما نمی‌توانیم که خوی خود را بد کنیم تا خوی خادمان نیک شود.» (از غضب کردن ارباب، خادمان سوءاستفاده کنند.) (لطائف الطوائف، ص 94)