غلامان (خدمتکاران و نوکران)
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 35 سورهی آلعمران میفرماید: «آنگاهکه همسر عمران (مادر مریم مقدس) گفت: پروردگارا! من بهراستی نذر کردهام برای تو که آنچه در رحِم خویش دارم خدمتگزار عبادتگاه گردد.»
حدیث:
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «مملوک، حق طعام و لباس شایسته دارد و کاری که تاب آن را ندارد به عهدهی او نگذارید.» (نهج الفصاحه، ص 481)
توضیح مختصر:
ازجمله کسانی که تابع و زیر دستاند، غلامان، خادمان و نوکران هستند. چون ازنظر کاری مرتبه پایین دارند، علم و سِمَت ندارند، محتاجاند و ارباب و مولا باید به آنان نفقه بدهد و دستگیری کند، لذا بعضی به آنان اجحاف میکنند و ستم روا میدارند و صفت بر آنان مینهند و اوقاتی هم تنبیه میکنند؛ درحالیکه خرج کردن برای خدمتکاران حکم صدقه دارد و نباید در صدقه دادن عناد و اذیت کرد.
درواقع آنان همانند اسیران هستند که احسان از مخدوم به خادم بسیار پسندیده است و نوازش و بخشش سبب میشود که علاقهی نوکر به ارباب بیشتر شود
ضعیف به قوی احتیاج دارد، پس خوب است قوی ترحّم به ضعیف کند تا مورد ترحّم حقتعالی قرار بگیرد…
اختلاف طبقاتی زیاد، ناشی از مراعات نکردن عالی به حقوق و شخصیت زیردستان سبب شد تا در همیشۀ تاریخ، عدهای بهعنوان بَرده، کنیز، نوکر، شخصیتهای پست، جیرهخوار و توسریخور باشند، بااینکه سیرهی پیامبر و ائمه علیهمالسلام اینچنین نبوده است، چراکه ایشان مملوک را طعام و غذا و مسکن میدادند و کارهای سنگین و نامربوط به آنان روا نمیداشتند، بلکه احترامشان میکردند و سر سفره مینشاندند. گاهی با آنان مشورت میکردند مانند رضاع و … که همه این سیرهها دلیل تام است که هرکس زیردست شد باید به آنان لطف نمود و حقوق آنان را مراعات کرد.
1- غلامی در منجنیق
آنوقت که آتش برای حضرت ابراهیم علیهالسلام افروختند تا او را داخل آتش کنند، غلامی در دستگاه سلطنتی نمرود متهم شد که گوهری قیمتی دزدیده است. پس دستور دادند او را قبل از حضرت ابراهیم علیهالسلام به آتش بیندازند.
غلام هرچه نزد درباریان التماس کرد و بتها را شفیع نمود و قسم به آنها خورد، فایدهای نبخشید.
پس غلام را در منجنیق گذاشتند و خواستند او را در آتش سرنگون کنند. او که از همهجا مأیوس شده بود بیاختیار فریاد برآورد: یا الله!
خطاب الهی رسید: «جبرئیل! بندهی مرا دریاب!» جبرئیل عرض کرد: «الهی تو دانایی که این غلام کافر است؟» فرمود: «هرچند کافر است، ولی چون نام مرا خواند، از من نمیسزد که به فریاد او نرسم.» (پس حقتعالی او را نجات داد). (ریاض الحکایات، ص 146)
2- درسی از غلام
در زمان هارونالرشید خلیفه عباسی، قحطی شدید شد، مردم را امر کردند تا به گریه و دعا مشغول شوند و از آلات لهو و لعب و شراب استفاده نکنند تا خداوند، رحمت را بر مردم نازل نماید.
غلامی را دیدند خوشحالی میکند و دست میزند و میخواند. او را نزد هارونالرشید بردند. از وی پرسید که همهی خلق به اضطراب هستند و تو در چنین حالی به خوشحالی مشغولی؟!
غلام گفت: «ای خلیفه! آقای من یک انبار گندم دارد و خاطرم جمع میباشد.» خلیفه گفت: این توکّل مخلوق به مخلوق است. حکیمی آنجا بود و فرمود: «وقتی این غلام سیاه به یک انبار گندم مولای خود آسوده است، چرا مردم به خزانهی نامتناهی خداوند آسوده نیستند و مضطرباند!» (همان مصدر ص 147)
3- غلامی به نام لقمان
لقمان حکیم که نامش در قرآن آمده است، ابتدا غلام و بردهی اربابی بود که دارای باغ و مِلک بود.
در میان غلامان، او قیافهای تیره و سیاه داشت، گرچه در سیرت از همه بالاتر بود و ارباب، او را بر دیگر غلامان برتری میداد.
وقتیکه میوههای تازه را چیدند، ارباب آمد و تقاضای میوهی تازهای کرد، غلامان گفتند: میوهها را لقمان خورده است.
ارباب از لقمان ناراحت شد و با او سر ناسازگاری کرد. لقمان علت را دریافت و به ارباب گفت: برای اینکه معلوم شود که من میوهها را نخوردم، بیا من و غلامان را امتحان کن؛ به این صورت که:
مقداری آب داغ به ما بخوران و بعد سوار بر اسب بشو و بهسوی بیابان بتاز و فرمان بده تا ما پیاده دنبال تو بدویم!
ارباب همین را امتحان کرد، ولی دید از دهان لقمان جز آب دهان چیزی بیرون نیامد، ولی دیگر غلامان براثر دویدن، حالشان متغیر شد و میوههای خورده شده را قِی کردند. به این نحو، دروغ و تهمت غلامان برملا شد و ارباب بهدرستی و عقل لقمان پی برد و او را گرامی داشت. (داستانهای مثنوی، ج 1، ص 72)
4- غلام باسعادت
روزی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در بازار مدینه میگذشت، غلام سیاهی را دید که او را میفروختند و او میگفت: «هر که مرا بخرد، شرطش این است که نباید مرا از خواندن نماز واجب در پشت سر پیامبر منع کند.»
مردی او را با این شرط خرید و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در وقت نماز، منتظر آن غلام میشد تا میآمد و به حضرتش اقتدا مینمود.
بعد از چند روز آن غلام را ندید؛ از حالش پرسید عرض کردند: او مریض است. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به عیادتش رفتند. بعد از سه روز دیگر احوالش را پرسیدند! عرض کردند: او وفات نموده است.
پیامبر برخاست و نزد جنازهی او آمد، خود متولی غسل و کفن و دفن او گردید. مهاجر و انصار از لطف بیشمار پیامبر به جنازهی غلام سیاه تعجب کردند! (رهنمای سعادت، ج 3، ص 457-ابواب الجنان، ص 107) خداوند این آیه را نازل کرد: «همانا گرامیترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.» (سوره حجرات، آیه 13)
5- سیرهی پیامبر
روزی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خادمی را از پی کاری مختصر، بهجایی نزدیک فرستاد؛ و او مدتی دراز، در حدود نصف روز غایب بود آثار ناراحتی از طول کشیدن غیبت او، بر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ظاهر شد.
نزدیکان حضرت گمان بردند که چون خادم بازآید، او را کیفری سخت خواهد داد.
هنگامیکه خادم بازآمد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با چوب مسواکی (بهاندازه یک مداد) که در دست داشت، بهسوی او اشاره کرد و فرمود:
«اگر از قصاص خداوند ترسی نبود، تو را با این مسواک ضربتی دردناک میزدم!» پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با این اشاره که چوب مسواک وزنی ندارد تا قصاص کند، خشم خود را فروبرد و او را نَزَد. (تربیت اجتماعی، ص 391، پیامبر رحمت، ص 87)