غیرت
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 33 سورهی احزاب میفرماید: «(ای زنان پیامبر) در خانههایتان قرار گیرید و مانند زینت نمایی روزگار جاهلیت قدیم، زینتهای خود را آشکار مکنید».
حدیث:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «دل مرد بیغیرت سرنگون است (برخلاف خوی انسانی است.)» (جامع السعادات، ج 1، ص 265)
توضیح مختصر:
غیرت، یکی از اخلاق حمیده است و آن دگرگونی حالت انسان از حالت اعتدال است، بهطوریکه انسان را برای دفاع و انتقام از کسی که به یکی از مقدساتش اعم از دین، ناموس و امثال آن تجاوز کرده، از جای خود میکَند. این صفت غریزی، صفتی است که هیچ انسانی بهطورکلی از آن بیبهره نیست و هرقدر هم که از غیرت بیبهره باشد باز در بعضی موارد، غیرت را از خود بروز میدهد. آن مقدار غیرت که در حیات بشر لازم است، دین اسلام معتبر میداند. (المیزان، ج 4، ص 280) و آنجا که غیرت بیمورد است مانند حساسیت زیاد به زن و دختر که آنها را دربند میکند و زندگی را به زندان تبدیل مینماید و روابط را بین بعضی اقوام و مردم بد میپندارد و مانند اینها را، از اعتبار میاندازد.
اگر خداوند تعدد زوجات را حلال کرده پس مثلاً غیرت بیاندازهی زنان در هوو گری و اختلافات، نوعی اِفراط است که شالودهی زندگی را به هم میریزد.
دفاع از زن، بچّه، ناموس و مردم لزوم دارد و اگر همه بیخیال شوند و کنار بروند کمکم فحشاء زیاد شده و دشمنان دین از این روزنه وارد کار میشوند و بیبندوباری را رواج میدهند و افسار انسان به دست شیاطین و هوی پرستان میافتد.
در حدیثی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارهی دورهی آخرالزمان و مسائل قبل از قیامت، به سلمان فرمود: «(وقتی غیرت از میان رفت) مردان به مردان اکتفا میکنند و مردان شبیه زنان و زنان به مردان شبیه میشوند.» (المیزان، ج 5، ص 650)
1- دیّوث
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «اگر مردی دربارهی همسر خود چیزی منافی غیرت ببیند و به غیرت نیاید، خداوند مرغی (مَلَکی) که نامش قندر است را میفرستد و چهل روز بر در خانه او مینشیند و بانگ برمیآورد که:
خدا غیور است و هر صاحب غیرت را دوست دارد. اگر آن مرد به غیرت آمد و آنچه را که منافی غیرت است، از خود دور کرد بسیار خوب است وگرنه (آن مَلَک) پرواز کرده و بر سر او مینشیند و فریاد میکند و پرهای خود را چشمهای او میزند و میپرد.
بعدازاین، روح ایمان از آن مرد جدا میشود و ملائکه او را «دیوث» مینامند و دیگر هیچ پروایی از بیعفتی همسرش روا نمیدارد.» (علم اخلاق اسلامی، ج 1، ص 324- جامع السعادات، ج 1، ص 265)
2- بیغیرتی و مُردن
وقتی به امیرالمؤمنین علیهالسلام گزارش دادند که سپاهیان معاویه به شهر انبار هجوم بردند و حسان بن حسان فرماندار را کشتند، فرمود:
آگاه باشید برادر غامد (سفیان بن عوف) به امر معاویه با سواران، به شهر انبار (که در سمت شرقی فرات عراق قرار دارد) وارد گردیده و حسان بن حسان (فرماندار) را کشت و سربازان شما را از آن حدود دور گردانید.
به من خبر رسیده که یکی از لشکریان ایشان بر یک زن مسلمان و یک زن ذمی (اهل کتاب) وارد شد و خلخال و دست بند و گردن بند و گوشوارهای آنان را کَند و آن زن نمیتوانست از او ممانعت کند، مگر به گریه و زاری صدا بلند کرد تا از خویشان خود کمک بگیرد.
دشمنان با غنیمت بسیار از شهر انبار بازگشتند؛ درصورتیکه به یک نفر از آنها، زخمی نرسید و خونی از آنها بر زمین نریخت.
اگر مرد مسلمانی از شنیدن این واقعه از حزن و اندوه بمیرد، ملامت ندارد، بلکه چنین مرگی شایسته و سزاوار است… ای نامردهایی که آثار مردانگی در شما نیست! و ای کسانی که عقل شما مانند عقل بچهها و زنهای تازه به حجله رفته است! ایکاش من شما را نمیدیدم و نمیشناختم. (نهجالبلاغه، فیض الاسلام، ص 97، خطبه 27)
3- غیرت هوو گری
محمد بن مسلم خدمت امام صادق علیه السّلام آمد، درحالیکه ابوحنیفه نزد امام صادق علیه السّلام نشسته بود، گوید: عرض کردم: فدایت شوم! خواب عجیبی دیدهام.
فرمود: بگو. عرض کردم: «خواب دیدم که داخل خانه شدم و زوجهام به نزدم آمد و چند گردوی شکسته نزدم ریخت. تعبیرش چیست؟»
ابوحنیفه گفت: «در این روزها زنت میمیرد و مال بسیار به تو میرسد.» امام فرمود: «درست تعبیر نکردی!»
وقتی ابوحنیفه رفت، امام فرمود: «در این زودی، زنی را متعه (عقد موقت) میکنی و همسرت متوجه میشود و لباسهای تو را پارهپاره خواهد کرد.»
محمد بن مسلم گوید: چند روزی گذشت، صبح جمعه بر در خانه نشسته بودم که زنی بر من گذشت که او را عقد موقت کردم. همسرم وقتی فهمید (به غیرت او برخورد و) به اتاق ما آمد، آن زن فرار کرد و مرا تنها گرفت و لباسهای تازهی مرا که در عیدها میپوشیدم، پارهپاره کرد! (ریاض الحکایات، ص 81 -روضه کافی)
4- مرد نیشابوری غیور
عبدالله بن طاهر (م 230) از جانب معتصم خلیفهی عباسی حاکم خراسان بود. او با لشکریانش وارد نیشابور شد؛ امّا ساختمانهایی که در اختیارش بود توان پذیرش همهی سربازانش را نداشت.
لذا قسمتی از سربازان را بین اهالی شهر تقسیم کرد و به زور در خانهها جا داد. این عمل، موجی از خشم مردم را به وجود آورد.
یکی از سپاهیان را در خانه مردی جای دادند که زن زیبایی داشت. او شخص غیوری بود و برای اینکه مبادا همسرش مورد تعرض قرار بگیرد، دست از کار کشید و پیوسته در منزل از او مراقبت میکرد.
روزی جوان سپاهی از صاحبخانه خواست که اسب او را ببرد و آب بدهد. مرد که جرئت نمیکرد، زنش تنها بماند و جرئت هم نمیکرد از دستور سرباز سرپیچی کند، به زنش گفت: اسب را ببر و آب بده و من در منزل از اموال حفاظت میکنم.
زن عنان اسب را به دست گرفت و بهطرف آب رفت. ازقضا عبدالله بن طاهر حاکم، در مسیر عبور میکرد و دید این زن باوقار و زیبا با اسب و آب دادن مناسبت ندارد، تعجّب کرد و او را طلبید.
پرسید: «چه چیز باعث این کار شده است، با وضع و هیات تو مناسبت ندارد؟» (که به اسب آب دهی؟)
زن با ناراحتی گفت: این نتیجه کار زشت عبدالله بن طاهر است، خدا او را بکشد و جریان امر را شرح داد.
عبدالله سخت متأثر شد. بلافاصله دستور داد اعلام کنند که همه لشکر باید تا غروب امروز از نیشابور خارج شوند؛ و اگر کسی از لشکر در شهر بماند جانش هدر است. سپس خود نیشابور را ترک کرد و به «شادیاخ» که وصل به نیشابور است رفت و سربازان را در آنجا جمع کرد و در منطقهی وسیعی برای خود و سربازانش ساختمان و اردوگاه ساخت. (حکایتهای پندآموز، ص 158)
5- غیرت ابراهیم
حضرت ابراهیم علیه السّلام با دخترخالهاش ساره ازدواج کرد. ساره دارای زمین و چهارپایان بسیار بود که آنها را به حضرت ابراهیم علیه السّلام بخشید.
بعدازاین که به دستور نمرود، ابراهیم، همسرش و پسرخالهاش لوط را از بابل عراق به شام تبعید نمودند…، ابراهیم روی غیرتی که نسبت به ناموس خود داشت، چون همه مخالف او بودند برای هجرت، دستور داد صندوقی مخصوص ساختند تا ساره درون آن باشد تا ازنظر نامحرمان نمرودی محفوظ بماند.
چون به قلمرو حکومت پادشاهی قبطیان که نامش «عراره» بود رسید سرمز، مأموران گمرک جلوی ابراهیم را گرفتند و ده یک اموال را بهعنوان حق گمرک مطالبه کردند و گفتند: صندوق را باز کن. ابراهیم اول قبول نکرد، ولی بر اثر اصرار مأموران مجبور شد، درب آن را باز کند.
مأموران چون دیدند زنی درون آن است، از ابراهیم درباره او پرسیدند. فرمود: «دخترخاله و زن من است.» گزارش به شاه دادند و شاه گفت: «آن مرد و صندوق را به نزدم بیاورید.» ابراهیم تقاضا کرد، درب صندوق باز نشود، اما شاه قبول نکرد و درب صندوق را باز کردند، زنی زیبا را دید؛ خواست بهسوی او دست دراز کند که ابراهیم سر بهسوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا دست او را از همسرم بازدار.»
دعا به اجابت رسید و دست شاه از حرکت ایستاد. شاه گفت: «واقعاً خدای تو اینچنین با من کرد؟» فرمود: «آری خدای من غیور است و کار حرام را دوست ندارد!» شاه گفت: «از خدایت بخواه دستم به حالت اول بازگردد.» ابراهیم دعا کرد و دستش خوب شد، اما باز قصد کرد دست بهسوی ساره دراز کند که ابراهیم علیه السّلام دعا کرد، دست شاه باز از حرکت افتاد و خشک شد.
گفت: «خدا غیور است و تو نیز مرد غیرتمندی هستی، از خدا بخواه، دست من به حالت اول بازگردد!»
ابراهیم فرمود: «بهشرط آنکه دستت خوب شد، دیگر دستدرازی به ناموس من نکنی!» شاه قبول کرد؛ و ابراهیم دعا کرد و دست شاه به حالت اول بازگشت؛ و این معجزه در نظرش بسیار جلوه کرد و محبت و هیبتی از ابراهیم در دلش آمد و گفت: تو در امان هستی، مال و همسرت در اختیار توست، هرکجا که میخواهی بروی، برو؛ ولی میخواهم کنیزی از قبطیان را به زنت ببخشم و به خدمتش بگمارم. ابراهیم قبول کرد و شاه هاجر را به ساره بخشید و ازآنجا حرکت کردند و به شام آمدند. (تاریخ انبیاء، ج 1، ص 143)