فقر و صبوری

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 268 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «شیطان به شما وعدۀ فقر و بی‌چیزی می‌دهد».

حدیث:

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ارمغان شخص مؤمن در دنیا بی‌چیزی اوست». (جامع السعادات، ج 2، ص 83)

توضیح مختصر:

فقر و نداری، انواع دارد مثلاً یکی پول ندارد، یکی شوهر ندارد، بعضی خویشاوند ندارند، بعضی مورد ملامت و سرزنش قرار می‌گیرند و عده‌ای کمبود محبّت دارند و …
لذا فقیر در معرض آفات و تیررس خطورات منفی قرار می‌گیرد که اگر پایداری نکند حتی به کفر هم کشانده می‌شود و دینش از دستش می‌رود. در این هنگام چاره‌ای جز شکیبایی نیست که آن، دفع اضطراب و تشویش خاطر کند.
صبر وقتی می‌آید که شخص در معرض امتحان قرار می‌گیرد و برای حفظ آبرو یا برای رضایت خدا و یا برای مسائل دیگر مجبور می‌شود که پایداری را روا بدارد.
یکی از ارکان آرامش‌دهنده برای فقر، آن است که فقیر، نداری را با حکمت برای خود ببیند و پائین تر از خود را نظاره کند که دچار مشکلات و مصائبی هستند، پس این، نوعی دلداری برای او می‌شود.
حضرت ایوب علیه‌السلام براثر امتحان، به فقر دچار شد و پس از اتمام مدّت امتحان، خداوند نعمت‌هایی را که از او گرفته بود به او بازگرداند.
نداری، زشت نیست بلکه ناشکیبایی، مذموم است چراکه اعتراض و گِلِه به خداوند را در پی دارد؛ دعا می‌خواند برای توانگری و رفع پریشانی، پس وقتی نمی‌شود آنگاه شیطان نفس دخالت می‌کند و می‌خواهد او را از یقین به شک بیندازد تا در دام‌های بعدی موفق گردد.
لذا خداوند فرمود:
«شکیبایی کنید که وعده‌های خداوند به شما حق است». (سوره‌ی غافر، آیه‌ی 77)

1- پارسای فقیر

سعدی می‌گوید: شنیدم پارسای فقیری از شدّت فقر، در رنج دشوار بود و پی‌درپی لباسش را پاره بر پاره می‌دوخت و برای آرامش دل می‌گفت: «به نان خشکی و لباس پشمینه‌ای پر وصله‌ای قناعت کنم، بار سخت خود کشم و بار منّت خلق نکشم».
شخصی به او گفت: «چرا در اینجا نشسته‌ای، مگر نمی‌دانی که در شهر، رادمرد بزرگوار و بخشنده‌ای هست که کمر همّت برای خدمت به آزادگان بسته و جویای خشنودی دردمندان است؟ برخیز و نزد او برو و ماجرای وضع خود را برای او بیان کن که اگر از وضع تو آگاه شود، با کمال احترام و رعایت عزّت تو، به تو نان و لباس نو خواهد داد و تو را خرسند خواهد کرد!»
پارسای فقیر گفت: «خاموش باش! که در پستی مُردن، بِه که حاجت نزد کسی بردن. پاره بر پاره دوختن و پیوسته در گوشه صبر و تحمّل ماندن، بهتر از آن است که به خاطر خواستن لباس، برای بزرگان نامه نوشتن. به‌راستی‌که بهشت رفتن به شفاعت همسایه، با شکنجه آتش دوزخ یکسان است.»

2- فقیر و بازنشستگی

پیرمردی نابینا به حضور امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمد و درخواست کمک نمود. حضرت علیه‌السلام از حاضران مجلس پرسید: «این کیست و حالش از چه قرار است؟» گفتند: «یا امیرالمؤمنین این مرد نصرانی است؛ و چنان وانمود کردند که نباید چیزی به او داده شود.»
حضرت فرمود: «عجب! تا وقتی‌که توانایی کار داشت از وی کشیدند و اکنون‌که سالمند و ناتوان گردیده، وی را به حال خود گذارده‌اید. گذشتۀ این مرد حاکی از آن است که در ایّام توانایی کار کرده و خدمت نموده است.» آنگاه دستور فرمود از محل بیت‌المال به او انفاق گردد و مقرّری پرداخت شود. (با مردم این‌گونه رفتار کنیم، ص 30، تهذیب، ج 6، ص 292)

3- آثار کمک به فقیر

عبدالله بن مبارک در سالی ارادۀ رفتن به مکّه داشت. روزی از کوچه‌ای عبور می‌نمود، ناگهان زنی را دید که مرغی مُرده و گندیده از زمین برگرفت و در زیر چادر خود پنهان نمود! عبدالله گفت: «ای زن! این مرغ را چرا برداشتی؟» زن گفت: «نیازمندی و احتیاج، مرا وادار کرد تا این کار را کنم!» عبدالله چون این بشنید، زن را به منزل خود برد و پانصد دینار را که تهیّه کرده بود به سفر حج برود به آن زن فقیر داد.
آن سال به حج نرفت. هنگامی‌که حاجی‌ها برگشتند، او به استقبال آن‌ها رفت. آنان می‌گفتند: «ما تو را در سفر حج در عرفات و منی و جاهای دیگر دیده‌ایم.»
عبدالله نزد امام علیه‌السلام شرف یاب شد و ماجرای خود را نقل کرد، امام علیه‌السلام فرمود: «آری خداوند به شکل تو ملکی را آفرید که زیارت خانۀ خدا کند.» (نمونه معرف، ج 2، ص 413- لئالی الاخبار، ص 253)

4- همسایه سیّد جوان

فقیه کامل سیّد جواد عاملی نویسنده کتاب مفتاح الکرامه می‌گوید: شبی مشغول شام خوردن بودم که درب خانه زده شد. درب را باز کردم دیدم خادم علامه سیّد بحرالعلوم است و گفت: «سیّد بحر العلوم شام در نزدش است و منتظر شماست.»
با خادم به منزل سیّد بحرالعلوم رفتم، همین‌که خدمتش رسیدیم، فرمود: «از خداوند نمی‌ترسی که مراقبت نداری؟!» عرض کردم: «استاد! مگر چه شده است؟» فرمود: «مردی از برادران هم‌مذهب تو برای خانواده‌اش از فقر، فقط خرمای زاهدی آن‌هم نسیه می‌گیرد، هفت روز بر آنان گذشته و جز خرما هیچ‌چیز دیگری را نچشیده‌اند! امروز نزد بقال رفت چیزی بگیرد او را جواب کرده و خجالت کشید و الآن خود (محمد نجم عاملی) و خانواده‌اش بدون شام! شب را می‌گذرانند. تو غذای سیر می‌خوری بااینکه همسایه‌ات مستحق است!»
عرض کردم: «من هیچ اطلاعی از وضع او نداشتم!» فرمود: «اگر آگاهی داشتی و کمک نمی‌کردی یهودی بلکه کافر بودی؛ ناراحتیم برای این است که چرا از حال برادر دینی‌ات تفحصّ نمی‌کنی؟ اکنون این ظرف‌های غذا را خادمم برمی‌دارد؛ با او برو در خانه آن مرد و بگو میل داشتم امشب باهم غذا بخوریم، کیسه پول (120 ریال) را در زیر حصیر او بگذار و ظرف‌ها را برمگردان.»
سیّد جواد گفت: من با خادم به منزلش رفتیم و دستور استاد را انجام دادیم، همسایه گفت: «این غذا را اعراب نمی‌توانند درست کنند، بگو متعلق به چه کسی است؟» با اصرار او گفتم: «از سیّد بحر العلوم است.»
سوگند یادکرد و گفت: جز خدا تاکنون کسی از حال من آگاهی نداشت، حتّی همسایگان نزدیک چه برسد به کسانی که دورند و این پیش آمد را از سیّد بسیار عجیب شمرد.

5- ترک فقیری هم مشکل است

در زمان ملک حسین کرت (کُوّرت)(771-732) مولانا ارشدی بود که به فقر و گدایی مشهور بود لکن صدای خوبی داشت و مردم را متأثر می‌کرد. وقتی مَلِک حسین خواست که پیام آوری به شیراز نزد شاه شجاع بفرستد تا مدعای او را خاطرنشان کند، گفتند: در بیان، مولانا ارشد فقیر و گدا خوب است.
ملک حسین او را خواست و گفت: تو را برای کار مهّمی می‌فرستم فقط یک عیب داری که دست فقر دراز می‌نمایی، اگر عهد کنی آبروریزی نکنی تو را به شیراز می‌فرستم! او را بیست هزار دینار داد و عهد گرفتند مبادا در شیراز دست گدایی بگشاید.
اسباب سفر او را آماده و بیست‌وپنج هزار دینار به او دادند. او به شیراز رفت و به مدّعا جواب یافت. چون خواست برگردد، شاه شجاع و ارکان دولت از او خواستند با صدایش پند و آوازی از او بشنوند.
قرار شد بعد از نماز جمعه در مسجد جامع، صدا به وعظ بگشاید؛ همۀ ارکان دولت و مردم هم جمع بودند. چون صدا بلند کرد و همه را جذب کرد، صفت گدایی قوۀ طمعش را به حرکت درآورد، نزد همگان گفت: مرا سوگند دادند از فقر و گدایی چیزی نگویم. از وقتی به شهر شما آمدم خبری نشد! آیا شما سوگند خورده‌اید که مرا چیزی ندهید؟ مردم در عین گریه، خندان شدند و آن‌قدر به او پول دادند تا راضی شد. (لطائف الطوائف، ص 371)!