قسم (سوگند)
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 10 سورهی قلم میفرماید: «از کسی که بسیار قسم یاد میکند و پست میباشد اطاعت مکن».
حدیث:
حضرت علی علیهالسلام فرمود: «سریعترین عمل ازنظر کیفر، سوگند دروغ است». (غررالحکم، ج 2، ص 613)
توضیح مختصر:
اصل سوگند خوردن ممدوح نیست که انسان نام خداوند را برای هر چیزی به زبان بیاورد مگر درجایی که مصلحت تقاضا کند یا برای نشان دادن کاری که حتمی و درست است و باید انجام گیرد، قسم خورده شود.
پس سوگند خوردن اگر راست باشد، مکروه است و اگر دروغ باشد حرام بوده و از گناهان شمرده میشود. اگر برای اینکه خودش یا مسلمانی را از شرّ ظالمی نجات دهد، قسم دروغ بخورد اشکالی ندارد، بلکه گاهی واجب میگردد.
البته توریه کردن بهتر است و آن اینکه موقع قسم خوردن طوری نیّت کند که دروغ بهحساب نیاید، مثلاٌ در نیّت ساعت، زمان، کمیّت و کیفیّت شخص و کار توریه کند، بهطور مثال به ظالم بگوید فلان شخص را در اینجا ندیدهام بااینکه در 50 متری دیده بود.
البته در قسم خوردن باید شخص، بالغ و عاقل باشد و از روی قصد و اختیار قسم بخورد و آن کاری که به خاطر آن قسم میخورد باید حرام و مکروه نباشد، ترک واجب نباشد و یکی از اسماء خداوند مانند «خدا» و «الله» را به زبان بیاورد و عمل نمودن به قسم برایش ممکن باشد.
همچنین اگر سهواً یا بهناچار یا از روی جهل به موضوع و حکم قسم، سوگند بخورد کفّاره ندارد.
1- سوگند دروغ چرا؟
شخص گفت: «من بر سر راه امام عسگری علیهالسلام نشستم. چون حضرت از کنارم عبور میکرد، تقاضای کمکی کردم و قسم خوردم که حتّی یکدرهم پول ندارم و صبحانه و شامی هم ندارم.»
حضرت فرمود: «چرا قسم دروغ میخوری؟ البته خیال نکنی، این حرف را میزنم تا کمکی به تو نکنم، بلکه میگویم سوگند دروغ بر زبان نیاور، تو دویست دینار در زیر زمین پنهان کردهای، ولی بدان که در وقت حاجت نمیتوانی از آن استفاده کنی.»
آنگاه به غلام خود فرمود: «هر چه پول همراه داری به او بده» و غلام صد دینار به من داد.
مدتّی بعد، نیاز شدیدی به پول داشتم و مجبور شدم آن دفینه را بیرون بیاورم، ولی چون زمین را حفر کردم، اثری از آن پول ندیدم. وقتی بررسی کردم، دریافتم که پسرم محل آن را کشف کرده و همۀ پولها را برداشته و فرار کرده است و حتّی یک دینار آن هم به دستم نرسید. (شنیدنیهای تاریخ، ص 234- محجه البضاء، ج 4، ص 326)
2- سوگند به تقیّه (تقیّه: خود را هممذهب دیگران نشان دادن برای حفظ جان و مال)
معمّر بن یحیی گفت: به امام باقر علیهالسلام عرض کردم، کالا و اموالی از مردم همراه ماست و ما (از سر مرز و ابتدای شهرها) عبور میکنیم. افراد گمرکچی، ما را قسم میدهند و ما هم قسم میخوریم، آیا صحیح است؟
امام فرمود: من دوست دارم که میتوانستم تمام اموال و کالای مسلمانها را نگهداری کنم و بر آن قسم بخورم (تا از دست نگهبانان گمرکی حفظ شود.)
هرگاه مؤمن بر نفس خودش از ضرر و زیانی (از جانب آنان) بترسد؛ پس تقیه کند. (سفینه البحار، ج 1، ص 298)
3- اثر سوء قسم ناروا
بعد از کشتن محمد و ابراهیم پسرهای عبدالله بن حسن، مردی از اهل مدینه به نزد خلیفه عباسی منصور دوانیقی رفت و گفت: جعفر بن محمد (امام صادق علیهالسلام) معلی بن خنیس را فرستاده تا از شیعیان اسلحه بگیرد و اراده خروج دارد.
منصور بسیار ناراحت شد و به عموی خود که فرماندار مدینه بود، نامهای نوشت و گفت: که امام را بهسرعت نزد او بفرستد.
فرماندار، نامه را به امام نشان داد و امام به صفوان (شتربان) گفت: فردا شتری حاضر کن؛ (میخواهم) بهجانب عراق روم. سپس متوجّه مسجد و قبر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شده و چند رکعت نماز و دعایی خواند. روز بعد متوجّه عراق شد.
چون به در خانه خلیفه رسید، منصور ابتدا او را اکرام کرد و سپس با عتاب گفت: «شنیدهام معلّی برای تو اموال و اسلحه جمع میکند!»
امام علیهالسلام فرمود: «این افتراست.» خلیفه گفت: «سوگند یاد کن.» امام علیهالسلام به خدا سوگند یاد کرد. خلیفه گفت: «به طلاق و عتاق قسم بخور.» امام علیهالسلام فرمود: «تو سوگند به خدا را قبول نمیکنی و مرا به سوگند بدعتی امر میکنی!»
خلیفه گفت: «آنکه این مطلب را به من رسانده الآن میآید و جلوی تو گزارش میدهد»، پس او آمد و گفت: بلی معلّی برایت اموال و اسلحه جمع میکند. فرمود: «سوگند یاد میکنی؟» گفت: آری و قسم خورد و (والله الذّی لا اله الا هو الطّالِب الغالِبُ الحیَّ القَیّوم)؛ فرمود: «در سوگند تعجیل مکن آن نوعی که من میگویم بگو.»
منصور گفت: «مگر سوگندش چه عیب داشت؟» فرمود: «خداوند صاحب حیا و کرم است و اگر کسی او را به صفات کمالیه و رحمت و کرم مدح کند، او را زود عقوبت نمیکند.» پس فرمود: «بگو از حول و قوهی خدا بیزار شوم و در حول و قوت خود داخل شوم، اگر چنین نباشد.»
آن مرد چون چنین سوگند یاد کرد، در جا افتاد و مُرد. خلیفه از مشاهده این حال ترسید و گفت: «دیگر سخن کسی را در حق تو قبول نخواهم کرد.» (منتهی الامال، ج 2، ص 153)
4- هزار دینار
شخصی به حضور امام حسن علیهالسلام آمد و ادعا کرد که هزار دینار از تو طلب دارم. امام علیهالسلام قبول نکردند و جریان به دادگاه کشید.
امام علیهالسلام با او نزد شریح قاضی رفتند و جریان را گفتند. شریح به امام حسن علیهالسلام گفت: «شما سوگند یاد کنید که او بر شما طلب ندارد.» امام علیهالسلام فرمود: «او سوگند یاد کند که طلب دارد تا طلبش را بدهم.»
شریح به او گفت: «سوگند یاد کن.» او گفت: «سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست! و …»
امام علیهالسلام فرمود: «چنین سوگندی از تو نخواستم. بگو سوگند به خدا من بر تو هزار دینار طلب دارم.» او همین سوگند دروغ را یاد کرد و امام علیهالسلام هزار دینار به او داد، همینکه برخاست برود، ناگهان به زمین افتاد و مُرد.
از امام مجتبی علیهالسلام سؤال شد که چرا سوگند را عوض کردی؟ فرمود: «نخست سوگند او به یکتایی خدا بود، ترسیدم به برکت توحید، عذاب از آن دروغگو دفع شود.» (داستانها و پندها، ج 6، ص 108-مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 10)
5- سوگند باطل و زوال ایمان
مردی از اهل حضر موت، خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! همسایهای به نام «امرو القیس» دارم که قسمتی از زمین مرا غصب کرده و مردم گواه صدق من هستند، ولی چون برای او احترام بیشتری قایلند، حاضر به حمایت از من نیستند.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «امروالقیس» را خواست و از او در این زمینه سؤال کرد و او همهچیز را انکار کرد.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پیشنهاد کرد سوگند بخورد؛ مرد شاکی عرض کرد: «او آدم بیبندوباری است و برای او سوگند خوردن باطل، هیچ مانعی ندارد.»
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «یا باید شاهد بیاوری، یا او تسلیم سوگند شود.» هنگامیکه امروالقیس خواست سوگند یاد کند، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به او مهلت داد و دربارهی عواقب سوء آن، یادآوری کرد.
آن دو نفر بازگشتند و این آیات نازل شد:
«سوگندهایتان را وسیله تقلّب و خیانت در میان خود قرار ندهید، مبادا گامی بعد از ثابت گشتن بر ایمان متزلزل شود؛ و به خاطر بازداشتن مردم از راه خدا، آثار سوء آن را بچشید… آنچه نزد شماست، فانی شود و آنچه نزد خداست، باقی است». (سورهی نحل، آیات 96-94)
چون پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برای آنها این آیات را خواند؛ امروالقیس گفت: «حق است، آنچه نزد من است فانی است و این مرد راست میگوید. من قسمتی از زمین او را غصب کردهام، ولی نمیدانم چه مقدار بوده است. اکنون هر مقدار میخواهد و میداند حق اوست برگیرد و به خاطر استفادهای که در این مدّت از زمین او کردهام، آن را هم بر آن بیفزاید.»
خداوند آیه 97 سورهی نحل را نازل کرد و فرمود:
«اگر مؤمن، عمل صالح انجام دهد، هم حیات طیّبه و هم بهترین پاداش به او خواهیم داد». (داستانهای تفسیر، ص 60، تفسیر نمونه، ج 11، ص 386)