قصاص
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 45 سورهی مائده میفرماید: «همانا جان در مقابل جان و چشم در مقابل چشم و بینی در مقابل بینی و گوش در مقابل گوش و دندان در برابر دندان میباشد و هر زخمی قصاص دارد و اگر کسی آن را ببخشد (و از قصاص صرفنظر کند) کفارۀ (گناهان) او محسوب میشود.»
حدیث:
حضرت علی علیهالسلام فرمود: «درست بنگرید اگر من از ضرب او (ابن ملجم) وفات کردم، او را تنها یک ضربت بزنید و دستوپا و دیگر اعضای او را مبُرید.» (نهجالبلاغه، ص 423)
توضیح مختصر:
حکم قصاص برای همه است، اما با شرایطی که احکام قصاص گفته شده است، قصاص برای این است که جانی را در جنایتش تعقیب میکنند تا حکم او را عملی سازند. طبق قرآن «در قصاص، حیاتی است ای خردمندان» (بقره، آیه 179)
پس با پذیرفتن دیه و چیزی، از طرف پروردگار اذن دادهشده که ولیّ خون، عفو کند.
حکم قصاص، حکمت تشریع بوده و حیات و مصلحت جامعه است اما اگر قاتل را کشتند و متوجه شدند بیگناه بوده، این کشتن خودش برای حیات جامعه ضرر دارد، لذا قصاص قبل از جنایت را شامل نمیشود.
در عصر نزول قرآن، در عربستان نوعی قصاص و اعدام وجود داشت، لکن حدومرزی بهعنوان قانون الهی نبوده است. لذا گاهی در مقابل کشتن یک نفر، ده نفر را میکشتند که تعصّب و قُلدری و زورگویی، غالب در قصاص بود؛ اما خداوند درباره یهودیان فرمود: «در الواح بر ایشان نوشتم یک نفر بهجای یک نفر و چشم بهجای چشم و بینی در برابر بینی و گوش در مقابل گوش و دندان در مقابل دندان و زخم در برابر زخم باید قصاص شود.» (مائده آیه 45) «آزاد عوض آزاد و بنده عوض بنده و زن عوض زن» (بقره، آیه 177)
اسلام عادلترین راه قصاص را بیان کرد، حدومرز قرارداد، آن را اثبات کرد و اعدام قاتل را بین اینکه صاحب خون عفو کند و دیه بگیرد یا حکم قصاص را اجرا نماید مخیّر نمود.
1- باهلی
در عرب جاهلی، در بعضی مناطق وقتی کسی کشته میشد، صاحب خون آنقدر از طرف مقابل میکشتند تا قضیه به اتمام برسد، ازجمله قبیلۀ باهلی. در شعر و مثل میگویند: «اگر به سگ بگویند تو باهلی هستی، سگ به صدا و فغان میآید که این چه نسبتی است که به من میدهید.» از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسیدند: «اگر قاتل از باهل باشد باز باید یک نفر را کشت؟»
فرمود: «اگرچه باهل باشد، یک نفر در مقابل یک نفر و چشم از دست داده باید فقط چشم ضارب را قصاص کند.» (جامع النورین، ص 298)
2- سه قسمت
در زمان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم زنی، زن دیگر را برای شوخی به دوش حمل کرد. زنی آمد و حملکننده (مرکوب) را نیشگون گرفت و این سبب شد پای زن از زمین بلند شود و زن سواره بیفتد و گردنش بشکند و جان بدهد.
امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «دیۀ مقتول سه قسمت میشود. یک ثلث از جانب خودش میباشد که از روی لهو و لعب سوار شده، یک ثلث را حمل کننده باید بدهد و یک ثلث دیگر را نیشگون گیرنده.» این خبر را به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رساندند و ایشان امضاء فرمودند. (الارشاد، ص 105- عجائب احکام امیرالمؤمنین علیه السلام)
3- چشم را کور کرد
در زمان خلافت عثمان، غلامش مردی را سیلی زد و چشم او را کور کرد. مرد به خلیفه شکایت برد. او گفت: «دیه میدهم.» آن مرد حاضر نشد و گفت: «میخواهم قصاص کنم.» حکم این مطلب را به امیرالمؤمنین علیهالسلام رساندند. امام علیهالسلام دیه را دو برابر نمودند، آن مرد بازهم قبول نکرد، پس دستور داد غلام را آوردند. مقداری پنبه و یک آینه حاضر کردند و پنبه را به چیزی تر کردند و بر پلکها و اطراف چشم او گذاشتند، چشم او را در مقابل آفتاب بازداشتند و آینه را مقابلش قرار دادند و شعاع او را بر چشم او انداخته و فرمودند که به آینه نگاه کند، آنقدر او را نگه داشتند که تخم چشم او از بینایی افتاد و کور شد. بدین طریق، امام علیهالسلام قصاص چشم را انجام دادند. (قضاوتهای امیرالمؤمنین، ص 103)
4- بیگناهان
در زمان خلافت عمر، کسی برای دستشویی به خرابهای رفت و دید یک نفر را تازه کشته و کاردی بر سینهاش فروکردهاند و هنوز دستوپا میزند. مأمورین حکومت رسیدند، او را بهعنوان قاتل گرفته و نزد عمر بردند.
او گفت: «من قاتل نیستم» ولی عمر گفت: «باید او را بکشید.» در همان وقت امیرالمؤمنین علیهالسلام رسیدند و فرمودند: «هیچکدام را بهعنوان قصاص نکشید.» عمر گفت: «چرا؟» فرمود: «اولی را کسی نکشته و دومی هم احیای نفس او کرده که گفت مرا بکشید و او را از کشتن نجات داد.» عمر گفت: «اگر علی نبود، من در حکم هلاک میشدم.» (جامع النورین، ص 299)
5- سواده بن قیس
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در آخرین روز عمرشان به مسجد آمدند و فرمودند: «هر کس از من طلب و حقّی دارد، بیاید و بگوید.» سواده بن قیس برخاست و گفت شما از طائف میآمدید، بر شتر سوار بودید و چوب ممشوق را بلند کردید که بر شتر بزنید، ولی به شکم من اصابت کرد، نمیدانم عمدی بود یا از روی خطا. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «به خدا پناه میبرم که به عمد باشد.»
چوب را از خانۀ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آوردند، پس فرمود: «قصاص بنما تا راضی شوی.» سواد بهجای آن، شکم مبارک پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را بوسه زد و گفت: «خدایا! به شکم مطهر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا از عذاب قیامت رها کن.» پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «عفو میکنی یا قصاص؟» گفت: «عفو میکنم». فرمود: «خدایا! سواد از رسول تو گذشت، تو هم او را عفو نما.» (محجه البیضاء،8/275- شنیدنیهای تاریخ، ص 415)