قضا و قدر الهی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 117 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «چون خداوند انجام کاری را بخواهد، تنها می‌گوید باش بی‌درنگ خواهد بود.»

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «در هر چیزی حیله و چاره‌ای است جز در قضا و قدر حتمی (خداوند)» (غررالحکم 2/309)

توضیح مختصر:

آنچه به فطرت مربوط است اینکه: جای شکی نیست همه به فطرت توحیدی خلق شده‌اند؛ و آنچه به غیر سرشت ارتباط دارد اینکه هر موضوع و مسئله‌ای که در ارتباط با انسان دخالت داشته باشد می‌تواند باشد مثلاً وراثت، پدر و مادر، فرهنگ، رفیق، غذا، استاد و …
دانستن قلم سرنوشت، اختیار را از انسان سلب نمی‌کند چه آن‌که جزا و عقاب به نیّت و عمل انسان، مربوط است. گرچه خداوند می‌داند و دانایی، مانع از اختیار عمل نمی‌شود. بله از قضا و قدر اوست که فرزندی دنیا بیاید، اما اینکه تا آخر عمر جبری عمل کند و مجبور باشد و اختیار نداشته باشد و سپس داخل جهنم هم می‌شود، بی‌اختیار می‌رود، درست نیست.
این نوعی نادانی و بی‌سوادی است که می‌خواهد تمام کارها را به گردن خدا بیندازد و خود را تبرئه کند.
لذا در طول تاریخ، جبری مسلک‌های بسیاری آمدند و گفتند خدا از روز ازل می‌دانست که من باید شراب بخورم، پس می‌خورم و از خود اختیاری ندارم.
سنت‌های الهی بسیار است و باهم همانند زنجیر در ارتباط هستند، پس باید گفت هدایت، از سنت الهی است. اگر مجبور باشیم پس هدایت انبیاء در مشیت الهی چه معنی دارد؟! «درحالی‌که همیشه از دیرباز معمول بوده است که فرمان خدا همواره به‌اندازه مقدّر (و مناسب با توانایی) است.» (سوره احزاب، آیه‌ی 38)
کافر و مؤمن با اختیار، عملی را انتخاب می‌کند، اما منادیان و انبیاء و ملائکه در اندازه‌ی خود، در زمان و مکان خاص آمدند تا به مشیت الهی، مقصد را بیان کنند و همه را به جهنم و بهشت راهنمایی کنند و این قضا و سنّت الهی است.

1- قضای الهی

قضای الهی همانند ابری است که خورشید را می‌پوشاند. شیر و اژدها با همه‌ی قدرت، در برابر حکم الهی به موش ضعیف تبدیل می‌شوند.
این قضا ابری بوَد خورشید پوش **** شیر و اژدها شود زو، همچو موش
همه‌ی انسان‌ها باتدبیر و عقل جزئی و محاسبات، در برابر تقدیرات محکوم هستند. خداوند برای مؤمن اگر قضایی همانند تاریکی شب تقدیر کرد، باز قضایی حاکم می‌کند که از تاریکی نجاتش بدهد.
گر قضا پوشد سیه، همچون شبت **** هم قضا دستت بگیرد عاقبت
اگر در قضا، به درد و بی‌پولی و گرفتاری برخورَد، باز خداوند به این مؤمن تقدیری جبران‌کننده می‌دهد و او را به مقام عالی می‌رساند.
گر قضا صدبار، قصد جان کند **** هم قضا جانت دهد، درمان کند
اگر حق، بنده‌ای را می‌ترساند از کَرم اوست که می‌خواهد او را به این وسیله به مقام ایمنی بنشاند. (مثنوی دفتر اول، ابیات 1261 – 1255)

2- مشیّت الهی

بدان که تأثیر موجودات از طبع نیست، بلکه منوط به مشیّت الهی است. وقتی امر الهی به چیزی تعلّق گرفت، آن چیز همان مشیّت الهی می‌شود. اگرچه در نظر مردم آتش و خاک و آب فاقد درک و روح می‌باشند؛ اما در نظر اهل بصیرت، فاقد نیستند. مولانا در مثنوی چند مثال برای این مطلب می‌زند ازجمله می‌گوید: 1. آتش نمرودیان به ابراهیم ضرری نرساند چراکه او برگزیده‌ی حق بود با اینکه از خواص آتش، آن است که بسوزاند. 2. موج دریا به امر خداوند به خروش افتاد و راه را برای موسی و یارانش باز کرد و آنان نجات یافتند، اما همان راه، فرعون و فرعونیان را هلاک کرد. 3. زمین به امر خداوند دهن باز کرد و قارون را با گنج‌هایش در قعر خود کشاند و او را هلاک کرد. 4. عیسی با آب و گِل صورت پرنده‌ای ساخت و به امر خداوند در او دمید و پرنده‌ای شد و به پرواز درآمد. 5. خداوند بر کوه تجلّی کرد. از ظهور تجلّی، کوه از هم پاشیده شد و قطعه‌قطعه گردید. (همان بیت 868-861)

3- شکایت و عتاب

روایت است که یکی از پیامبران، از سختی زندگی خویش به خدا شکایت کرد. خداوند به او وحی کرد: شکایت از من داری باآنکه بر من مذمّتی و شکایتی نیست؟ آنچه به تو می‌رسد، سرنوشت تو در عالم غیب است. پس چگونه بر قضا و قدرم خشم گرفته‌ای؟ آیا می‌خواهی تو را رها کنم با بودن هوای نفست که حجاب بین من و توست؟ آیا می‌خواهی دنیا را به خاطر میل تو دگرگون سازم یا لوح محفوظ را با خاطر تو تغییر بدهم یا به خاطر دل تو سرنوشتت را عوض کنم؟ قسم به عزّتم اگر این اندیشه بار دیگر در دلت بیاید: 1. لباس نبوّت را از تو بگیرم. 2. حلاوت محبّت را از تو بگیرم. 3. تلخی فراق را به تو بچشانم؛ درنتیجه به حرارت آتش گرفتار می‌شوی. (نشان از بی‌نشان‌ها 1/419)

4- قضا و قدر

مردی از اهل شام پس از بازگشت از جنگ صفین پرسید: «آیا رفتن ما به جنگ اهل شام به قضا و قدر از جانب خدا بود؟» امیرالمؤمنین فرمود: «سوگند به خدایی که دانه را از زیرخاک شکافت و انسان را آفرید، گام ننهادیم به‌جایی و سرازیر نشدیم به درّه‌ای، مگر به قضا و قدر.»
آن مرد گفت: «پس رنج ما در این سفر پاداشی ندارد؟» امام فرمود: «خدا پاداش شما را بزرگ گردانید در رفتنتان که می‌رفتید و در بازگشتتان که برمی‌گشتید و در هیچ حال مجبور نبودید.» آن مرد گفت: «چگونه است که قضا و قدر، ما را می‌میراند؟» امام فرمود: «وای بر تو! شاید قضای لازم و قدر را حتمی پنداشتی؛ اگر چنین بود هرآینه پاداش و عقاب، باطل بود و وعده‌ها و وعیدها، ساقط می‌گشت. خداوند بندگانش را امر کرد به اختیار خود عمل کنند و نهی کرد با ترس از عذاب‌ها، بر آنان تکلیف را آسان نمود و بر اعمال کمشان پاداش زیاد عطا فرمود و او را معصیت نکردند چون مغلوب‌اند و اطاعت نکردند چون مجبورند. خداوند، پیامبران را بی‌جهت نفرستاد و کتاب‌های آسمانی را برای بندگان بی‌جهت نازل نفرمود و نه این‌که خلق آسمان و زمین بی خود باشد!» (نهج‌البلاغه حکمت شماره 75)

5- گوی چوگانیم

ما شکاریم، این‌چنین دامی که راست؟ **** گوی چوگانیم، چوگانی کجاست؟
به استفهام، مثنوی می‌پرسد و می‌گوید: «ما صیدیم و این دام از چه کسی است؟ ما مانند گوی چوگان هستیم، چوگان‌باز و زننده‌ی آن کجاست؟»
در جواب گفته‌ شده که دام از خداست، چوگان نیز از خداست. ما همانند گوی در ضربات قضا و قدر او به این‌طرف و آن‌طرف می‌رویم و در دست قدرت اوییم گر چه معرفت ما به این حقیقت، اندک و ناچیز است. اهل معرفت، هر قضای الهیِ رسیده از چوگان‌باز را شیرِ گوارا می‌دانند و اهل دنیا، آن را خون می‌دانند. (مثنوی دفتر دوم، بیت 1310)