قناعت و قانعان
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 36 سورهی حج میفرماید: «(قربانی حج را) به فقیر قانع و فقیری که سؤال نمیکند اطعام دهید».
حدیث:
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «قانع باش تا از شاکرترین مردم باشی.»
توضیح مختصر:
آنچه خداوند از حلال نصیب مؤمن میکند، باید اکتفا کند و قناعت نماید. چون عمل بندگان ضعیف و ارادهشان ناچیز است و مرتکب نواهی میشود درنتیجه بلندپروازی دارند و به حرص و طمع میافتند و بیشتر از مواجب خود را خواهاناند و از دایره قناعت خارج میشوند. سیرهی مؤمنان آن است که به دادههای الهی بسنده کنند و اعتراض بر عطایای او ندارند. وقتی حضرت موسی با 70 نفر به میقات برای گرفتن تورات رفت، آنان به این توفیق که همراه پیامبرشان هستند بسنده نکردند و تقاضای رؤیت خداوند به چشم جسمانی نمودند، پس به صاعقه دچار شدند.
وقتی کسی به دادههای حقتعالی راضی نشد، لازم میآید که سپاسگزاری را رها کرده و نعمت را کم ببیند. حیات طیبه به قناعت تفسیر شده است (تفسیر علی بن ابراهیم قمی) حتی در امور هدایتی خداوند به پیامبرش میفرماید: «به مردم بگو حق از جانب خداوند است.» (سوره یونس، آیهی 108)
التماس و خواهش نکن یا در روز اول تبلیغ اکتفا کن و بگو لا اله الا الله بگویید رستگار میشوید.
در امور مادی هم اگر سائل یا فقیری صفت قناعت را داشته باشد، به اندکی از عطایای مردم راضی شود و قانع گردد و اشکالی بر غنی نکند، خداوند چون ملکه شدن این صفت را ببیند لطف و احسان خود را بیشتر میکند.
1- سیرهی امام صادق علیه السّلام
قناعت در همهی زمان پسندیده و خداوند شخص قانع را دوست دارد، مخصوصاً این صفت در زمانی که جامعه از نظر مواد غذایی در کمبود است، بیشتر باید مورد توجه قرار گیرد.
معتب که عهدهدار خدمات منزل امام صادق علیه السّلام بود میگوید: براثر کمبود مواد غذایی در بازار مدینه، قیمت اجناس بالا رفت. امام علیه السّلام به من فرمود: «در منزل چه مقدار خواروبار داریم؟» عرض کردم: «بهقدر مصارف چندین ماه!»
فرمود: «همهی آنها را در بازار برای فروش عرضه کن.» معتب از سخن امام علیه السّلام به شگفت آمد و عرض کرد: «این چه دستور است که میفرمایید!» امام علیه السّلام سخن خود را دوباره تکرار کرد و با تأکید فرمود: «تمام خواروبار موجود در منزل را ببر و در بازار بفروش.»
معتب گفت: «دستور امام علیه السّلام را اجرا نمودم و خواروبار موجود منزل را فروختم.» به من فرمود: اینک وظیفهداری احتیاجات غذای منزل ما را مانند اکثر متوسط مردم روزبهروز خریداری کنی، بهعلاوه فرمود: «قوت خانوادهام باید نصفش از جو و نیمش از گندم تهیه شود.» (داستانها و پندها 1/31)
2- سلمان
ابووائل میگوید: من و رفیقم بر سلمان وارد شدیم. سلمان فرمود: «اگر پیامبر صلیالله علیه و آله از تکلّف برای میهمان نهی نکرده بود خود را به زحمت افکنده و طعام خوبی برای شما تهیّه میکردم.»
مقداری نانونمک حاضر کرد. رفیقم گفت: «اگر با این نمک قدری سبزی هم بود بهتر بود!» سلمان آفتابه خود را گرو گذاشت و مقداری سبزی خرید.
پس از صرف غذا رفیقم در مقام شکر خدا گفت: «خدا را حمد میکنم که ما را به آنچه داده قانع گردانیده است.» (الحمدالله الذّی قَنَعنا بِما رَزَقَنا)
سلمان فرمود: «اگر قانع بودی آفتابهام به گرو نمیرفت.» (البته این حکایت با مختصری اختلاف که آن شخص ابوذر بوده و بهجای سبزی نعناع بود، نیز نقل شده است).
3- به قناعت، نفس ذلیل میشود
یکی از علائم شخص قانع، زهد و اکتفا کردن به آنچه نفس را مهار کند، میباشد. اسود و علقمه گفتند: بر حضرت علی علیه السّلام وارد شدیم. در پیش آن حضرت طبقی از لیف خرما بود که در آن دو گرده نان جوین بود و نخالهی آرد جو بر روی نانها آشکار دیده میشد.
حضرت نانها را برداشت و بر روی زانوی خود گذاشتند تا شکسته شد و بعد با نمک میل فرمود. به فضّه ی خادمه گفتیم: «چه میشد اگر نخالهی این آرد را برای حضرت میگرفتی؟»
فضّه گفت: «نان گوارا علی علیه السّلام بخورد گناهش بر گردن من باشد.» در این هنگام امیرالمؤمنین علیه السّلام تبسّم کرد و فرمود: «من خودم دستور دادهام نخالهاش را نگیرد!»
گفتیم: «برای چه یا علی؟» فرمود: «زیرا اینطور نفسم بهتر ذلیل (و قانع) میشود و مؤمنان از من پیروی خواهند کرد تا وقتیکه به اصحاب ملحق شوم.» (داستان زندگی علی علیه السّلام ص 119 – انوارالنعمانیه، ص 18)
4- غذای خود یا سلطان
سعدی در گلستان در فضیلت قناعت بیستوچهار حکایت نقل نموده که آخرین آنها حکایت عابدی است که با خوردن غذای سلطان، صفت پارسایی و قناعت را رها و به آزمندی دلبسته شد.
سعدی گوید: عابد پارسایی، غارنشین شده بود و در آنجا دور از جهانیان، به عبادت به سر میبرد و به شاهان و ثروتمندان به دیده تحقیر مینگریست و به زرقوبرق دنیا اعتنایی نداشت.
یکی از شاهان آن سامان برای آن عابد چنین پیام داد: «از بزرگواری خوی نیکمردان، توقّع و انتظار دارم، مهمان ما بشوند و با شکستن پاره نانی از سفرهی ما، با ما همدم گردند».
عابد فریب خورد و دعوت او را جواب مثبت داد و در کنار سفرهی شام آمد و از غذای او خورد تا سنّت را به عمل آورده باشد.
فردا شاه برای عذرخواهی و تشکر خود بهسوی غار عابد روانه شد. عابد همینکه شاه را دید به احترام او برخاست و او را در کنارش نشانید و او را ستود. پس شاه خداحافظی کرد و رفت!
بعضی از یاران عابد از روی اعتراض گفتند: «چرا آنهمه در برابر شاه کوچکی کردی و برخلاف سنّت عابدان وارسته؛ اظهار علاقه به او کردی؟» گفت: «مگر نشنیدهاید که گفتهاند: به کنار سفره هرکسی بنشینی بر تو لازم است که به چاکری او برخیزی و حق نمک را ادا کنی!» (حکایتهای گلستان، ص 184)
5- سیره قانعان
بعضی دستشان بهجایی که رسید خود را فراموش کرده و تا حد امکان استفاده و برای خود و فرزندانشان باقی میگذارند.
اما شیخ انصاری وقتیکه بعد از صاحب جواهر (ره)، مرجع کُلّ میشود، آن روزی که میمیرد، یا آن ساعتی که بهصورت یک طلبه فقیر دزفولی وارد نجف شده است، فرقی نکرده است وقتیکه خانهی او را نگاه میکنند مانند فقیرترین مردم زندگی میکند باآنکه در هرسال بیشتر از صد هزار تومان (که با پول حالا صدها میلیون تومان میرسد) وجوهات برای او میآورند به کمترین وجه برای خود قناعت میکرد و وقتی مُرد، هفده تومان پول داشت که همان مقدار هم مقروض بود. حتّی بازماندگانش قدرت برپایی مراسم فاتحه و عزاداری نداشتند و یکی از بندگان خدا که دارای ثروت بود، شش شبانهروز برای او مراسم و مجلس ختم و فاتحه برپا کرد.
پرهیز او از حرص و اکتفا به حداقل، باعث شد که وقتی وکیل ایشان در بغداد به نجف میآید و میخواهد جهیزیه برای عروسی دختر شیخ را عهدهدار شود، شیخ به او اجازه نداد و با یک جهیزیه بسیار معمولی و ناچیز، عروسی دختر را با برادرزادهاش بنام شیخ محمّد حسن انصاری ترتیب داد. (سیمای فرزانگان/ص 457)