قیامت و دادخواهی
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 185 سورهی آلعمران میفرماید: «همانا روز قیامت همه به مزد اعمال خود کاملاً خواهند رسید».
حدیث:
امام علی علیه السّلام فرمود: «مردم را از قیامت جای رهایی نیست.» (نهجالبلاغه فیض / ص 488)
توضیح مختصر:
روز قیامت عالمی است که همهاش اعتراف و اقرار بوده و حسابرس، دقیق و به عدالت است و کسی اعتراض نمیکند، چراکه هیچ نوع کاستی و نقص در پروندهها وجود ندارد، عالم ملکوت است و آنچه شخص از ثواب و جزاء میبیند ذرهای از خودش جدا نیست لذا تقاضای شفیعان و دست به دامن خوبان و مقرّبان درگاه حضرت حق شدن، بسیار است.
دادگاه عدل با پروندههای معلوم و مشهود است و مانند دنیا نیست که پروندهای مجهول و مخدوش و شاهدان ضعیف بوده و با پارتیبازی بخواهند ناحق را حق کنند. هر عمل آسان یا دشوار، در گروه و بند خودش است یعنی سرنوشت قضاوت را به یک معنی، خودش قاضی است و میبیند و درک میکند. معلم به دانشآموز، هم ورقه امتحان و هم نمره آن را میدهد. دانشآموز به ناتوانی که کرده و ضعف نشان داده و تجدید شده به معلم اعتراض نمیکند. خودش بازپرس است، در گروه اصحاب راست و یا اصحاب چپ، از بهشتیان و جهنمیان هدایت میشود.
مظلوم مییابد که ظالم در اینجا الآن در جهنم است چون عالم حضور است و مظلوم به حقش رسیده پس بازنده و برنده هر دو مییابند و درک میکنند.
1- دادخواه قیامت
جعفر طیّار برادر امیرالمؤمنین علیه السّلام همراه 82 نفر از مسلمین در سال پنجم بعثت، از مکه بهسوی کشور حبشه مهاجرت نمودند تا هم از آزار مشرکان در امان باشند و هم اسلام را در حبشه، تبلیغ کنند.
این مهاجران در حدود دوازده سال در حبشه ماندند و سپس در سال هفتم هجرت به مدینه بازگشتند، یعنی همان وقت که مسلمین در جنگ خیبر، پیروز شده بودند.
در روایات آمده: پیامبر صلیالله علیه و آله از جعفر پرسیدند: «در این مدتی که در حبشه بودی، چه چیز عجیبی دیدی؟»
جعفر عرض کرد: «زن سیاه چهرهی حبشی را دیدم که عبور میکرد و زنبیل بزرگی بر سر داشت. مردی مزاحم، به او تنه زد و او را به زمین انداخت بهطوریکه زنبیل از سر آن زن افتاد. سپس زن نشست و به آن مرد مزاحم رو کرد و گفت: وای بر تو از داور (گیرندهی حق) در روز قیامت که بر کرسی بنشیند و حق مظلوم را از ظالم بگیرد.»
پیامبر صلیالله علیه و آله نیز از این سخن تکاندهندهی آن زن، تعجب کرد. (حکایتهای شنیدنی 2/12 – اعلام الوری/ص 21)
2- شرورترین مردم در قیامت
عبدالله بن ابی سلول (یکی از سرسختترین منافقان صدر اسلام و دشمن جدی پیامبر صلیالله علیه و آله) برای وارد شدن بر آن حضرت اجازه خواست.
رسول خدا صلیالله علیه و آله با ایراد این جمله «برادر عشیره چقدر بد است» از ناهنجاری عبدالله و نفرت خود از وی خبر داد و بعد فرمود: اجازه دهید داخل شود.
هنگامیکه داخل شد، حضرت او را نشانید و با خوشرویی و گرمی با وی سخن گفت.
پس از بیرون رفتنش، عایشه گفت: «یا رسولالله صلیالله علیه و آله! شما دربارهی او قبل از ورود کلام خوبی نگفتید، اما وقتی با وی روبرو شدید، با چهرهی باز و خندان برخورد کردید؟!»
پیامبر فرمود: «ای عایشه! شرورترین مردم در روز قیامت کسی باشد که به خاطر پرهیز و رهایی از شرش، مورد اکرام و خوش برخوردی واقع شود.» (با مردم اینگونه برخورد کنیم ص 129. مستدرک الوسائل 2/92)
3- ترس از قیامت
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هرگاه برای جنگ عزیمت میکردند میان دو تن از صحابه را عقد اخوت میبست، چنانکه قبل از جنگ تبوک میان سعید بن عبدالرحمان و ثعلبه انصاری عقد بست. سعید در ملازمت پیامبر عازم جهاد شد و ثعلبه عهدهدار خانه گردید.
روزی ثعلبه به خانهی سعید برای تهیه غذا میرفت، شیطان او را وسوسه کرد که به زن سعید نگاه کند، چون نگریست او را زیبا دید و بیقرار شد، آمد دست به او رساند، زن سعید گفت: «روا باشد برادرت به جهاد رود و تو قصد تجاوز به حریم برادرت کنی؟!»
این سخن در او تأثیر کرد و رو به صحرا نهاد و در پای کوهی به خاک افتاد و شب و روز به ناله و فریاد مشغول بود.
وقتی پیامبر با اصحاب از جنگ برگشتند همه به استقبال برادران آمدند غیر از ثعلبه. سعید به خانه آمد از عیالش احوال ثعلبه را پرسید و او جریان را گفت.
سعید به حالت گریان به دنبال او بیرون آمد و تفحّص میکرد که او را دریابد؛ تا آخر او را یافت که در پس سنگی نشسته درحالیکه با حسرت بر سر میزد و با آواز بلند میگفت: «وای از شرمساری و رسوایی روز قیامت.»
سعید او را در برگرفت و دلداری داد و خواست او را نزد پیامبر آورد تا چارهای برای عفو بنماید. گفت: «دستهای مرا ببند و ریسمانی در گردنم افکن چون بردگان فراری.»
پس سعید او را نزد پیامبر آورد، حضرت به او فرمود: «بزرگ گناهی کردهای از پیش من برو ملازم درگاه خدای تعالی باش تا دستوری آید.
بعد از مدتی، وقت نماز عصر آیهی عفو و توبه (آلعمران، آیهی 135) نازل شد و پیامبر، علی علیه السّلام و سلمان را به دنبال ثعلبه فرستادند.
آنان در طلب ثعلبه به بیابان درآمدند و عاقبت، او را یافتند که با خدای راز و نیاز میکند و طلب عفو مینماید. امیرالمؤمنین علیه السّلام از حال او گریان شد و بشارت به او دادند که خدای تو را آمرزیده است؛ او را همراه خود به شهر مدینه آوردند، در وقت نماز شب (مغرب و عشاء) بود که پیامبر بعد از فاتحه سورهی تکاثر میخواندند چون آیهی اول (الهکم التَّکاثُر) را ثعلبه استماع کرد نعره زد و در آیه دوم (حَتّی زُرتُم المَقابِر) خروشی عظیم به او دست داد و چون آیهی سوم (کلّاً سَوفَ تَعلَمُون) را استماع نمود بیهوش افتاد و بعد از نماز دیدند او جان داده است. پیامبر با جمله اصحاب گریان شدند، دستور دادند او را غسل بدهند و نماز بگذارند و حضرتش در تشییعجنازه ثعلبه به سر انگشتان راه میرفتند. علت را پرسیدند، فرمودند: «از بسیاری فرشتگان که در نماز و تشییعجنازهی او شرکت کردند، اینچنین تشییع کردم. (خزینه الجواهر ص 315 – روضه الانوار سبزواری)
4- امام مجتبی علیه السّلام
هنگام وفات امام حسن علیه السّلام، آنهایی که حضور داشتند مشاهده کردند که آن جناب گریه میکند.
عرض کردند: یا بن رسولالله! چرا گریه میکنید بااینکه نسبتی با پیغمبر دارید و مقاماتی که پیامبر دربارهات فرموده است؛ بااینکه بیست مرتبه پیاده حج گذاردی و مال خویش را سه بار در راه خدا قسمت نمودهای، بهطوریکه از یک جفت کفش و نعلین نیمی برای خود نیم دیگر را در راه خدا دادهای؟
فرمود: «از هراس و ترس قیامت و دوری از دوستانم میگریم.» (پند تاریخ 2/208)
5- توبه بن صمه
شخصی بود به نام توبه بن صمه که در بیشتر اوقات از شب و روز، به مراقبه و محاسبه نفس مشغول بود.
پس روزی ایام گذشته خود را حساب کرد 21500 روز شد، گفت: وای بر من آیا من خدای تعالی را روز قیامت به این مقدار ملاقات کنم، اگر هر روزی یک گناه کرده باشم بیستویک هزار و پانصد گناه باشد، چه بر سرم آید، این جمله را گفت و بیهوش شد.
دیدند او به همان بیهوشی از دنیا رفت و این فقط به خاطر بازپرسی قیامت بود که او را این موت، دست داد. (سرمایه سعادت ص 39)