لباس
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 26 سوره اعراف میفرماید: «ای فرزندان آدم! لباسی برای شما فرستادیم که اندام شما را میپوشاند و مایهی زینت شماست».
حدیث:
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمود: «جامهای بپوش که بدان مشهور نشوی و موجب عیب تو نگردد.» (غررالحکم،2/401)
توضیح مختصر:
لباس نوعی ساتر است که انسانی برای حفظ از گرما و سرما میپوشد و پوششی که عورت و اندام را از نظر نامحرمان بازمیدارد. در شریعت: البسه و جامه (پوشیدن بهعنوان مستحب و مکروه) در کتابهای مربوطه نوشته شده است. امّا آنچه مهم است آن است که لباس از پول حلال بهدستآمده باشد و شأن هرکسی از کودک و جوان و پیر، به شکل خاص است. لباس علما و لباس کشاورزان باهم فرق میکند و این بستگی به شأن و شغل و عِرقیات دارد ولی نباید زن لباس مرد و مرد لباس زن بپوشد. این وضعی که الآن در دنیا مشاهده میشود فرهنگ غربی است که برای مردم جهان سوّم به ارمغان آوردند. به خاطر شبیه بودن و نوع آرایش و تغییر شکل و زیبایی سازی اندام و صورت و مو و … گاهی تشخیص مرد از زن مشکل میشود. شأنیّت زن به پوشش لباس زنانه و مرد هم به ساتر خاص خودش میباشد. در ایّام حج، خداوند برای یگانگی و یکی شدن، لباس احرام را به یکرنگ دستور داده تا غنی و فقیر، زردار و مستضعف و… به یکشکل و لباس باشند و فرقی میان آنها نباشد، مگر به تقوی، چون دین اسلام دارای قوانینی بوده و شئون افراد را در نظر دارد، پس از تشبیه به دشمنان نهی فرموده است. همچنین لباس زن و فرزند را در نفقه پدر و شوهر قرار داده و از اسراف و تبذیر حتّی در البسه بر حذر داشته است.
1- لباس یوسف
وقتیکه برادران یوسف علیهالسلام او را در چاه افکندند، شبهنگام گریان به سراغ پدر آمدند و گفتند: ای پدر! ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاردیم. [ناگهان گرگی حملهور شد] و او را خورد. پس پیراهن یوسف را که با خون بزغالهای آغشته کرده بودند، نزد پدر آوردند. یعقوب فهمید که گفتار اینان دروغ است.
بعد از سالها (چهل سال) که یوسف پادشاه شد؛ و یعقوب و برادران و اقوام به مصر آمدند و جمال یوسف را دیدند و یوسف از آنها پذیرایی کرد، شبهنگام وقت خواب، یعقوب و یوسف تنها شدند و یعقوب فرمود: «جریان گذشتهی خود و برادرانت را برایم نقل کن.»
یوسف گفت: «ای پدر! خدا گذشتهی آنان را آمرزید و من از برادرانم گِله ندارم و سرزنش نمیکنم و … خدا مرا عزیز مصر کرد و همه الآن جمع و صحیح و سالم هستیم.»
یعقوب قبول نکرد و اصرار کرد و قسم داد که قضایای گذشتهی برادران را برایم نقل کن. یوسف به تقاضای پدر، ماجرا را اینگونه شرح داد که: چون برادران، مرا از نزدت بیرون بردند، مرا کتک زده و زخمزبان زدند. آب ندادند و سیلی میزدند و … من هر چه تقاضا و خواهش میکردم و میگریستم، آنان دلشان به من نرم نمیشد تا اینکه تصمیم گرفتند، مرا به چاه بیندازند.
لباسهایی که به من پوشانده بودی، از من کندند، و فقط پیراهنی در برم بود. گفتم: برادران! اگر در ته چاه بمیرم، بگذارید پیراهنی بر تنم باشد.
روبیل که از همه قویتر و بیرحمتر بود، سیلی بر من نواخت و پیراهنم را از تنم بیرون کشید و مرا برهنه درون چاه انداختند.
یعقوب گوش میکرد، وقتی به اینجا رسید، صیحه ای زد و به زمین افتاد و بیهوش شد. (جامع النورین، ص 337)
2- هوای سرد و نداشتن لباس
سعدی میگوید: یکی از شعرا نزد رئیس دزدان رفت و قصیدهای در مدح و ثنای او خواند. رئیس دزدان دستور داد تا لباس او را بکَنند و او را از محل دور کنند.
شاعر مسکین در هوای سرد، در حال رفتن بود که سگهای ده به دنبالش راه افتادند. خواست سنگی بردارد و به سگها بزند و آنان را از خود دور سازد، دید که زمین یخ بسته، بنابراین عاجز شد و گفت: «اینان چه حرامزاده مردمی هستند که سنگ را بستهاند و سگ را گشاده و ول کردهاند!»
برای رئیس دزدان این جمله را وقتی نقل کردند، خندید و وی را نزد خود طلبید و گفت: «ای شاعر چیزی از من بخواه!»
گفت: اگر انعام کنی، لباس خود را میخواهم. پس لباس او را داد و مبلغی پول و پوستینی (برای هوای سرد) به وی بخشید. (ریاض الحکایات، ص 154- گلستان سعدی)
3- لباس شیطانی
گروهی از مسیحیان نجران در سال نهم هجری به مدینه آمدند تا با پیامبر ملاقات کنند. لباس آنان بسیار بلند و مزّین به دیباج و گوهرهای مخصوص بود که در عرب کسی اینچنین لباس نمیپوشید.
پس نزد پیامبر آمدند و سلام کردند. پیامبر جواب سلام آنها را نداد و با آنها صحبت نکرد.
کسی از آنان به امیرالمؤمنین علیهالسلام گفت: «ای علی! چرا پیامبر اینچنین رفتار کرد؟» فرمود: «زیرا لباس اینان زینتی است و انگشترهای گرانقیمت دارند.»
پس آنها لباس معمولی پوشیدند و انگشترها را از دست بیرون کردند. سپس نزد پیامبر آمدند و سلام دادند، پس پیامبر جواب سلام آنها را داد و به نیکی با آنها رفتار نمود و سپس فرمود:
«به خدایی که مرا به حق مبعوث کرده، بار اول که اینان نزد من (با آن لباس و انگشتر) آمدند، دیدم شیطان همراه آنها بود (بدین علت به آنان عنایتی نکردم).» (سفینه البحار،2/504)
4- پیراهن حاکم مسلمین
امیرالمؤمنین علیهالسلام در زمانی که حاکم مسلمین بود، وارد بازار شد و پیراهنی به قیمت سه درهم و نیم خریداری کرد و همانجا پوشید.
حضرت نگاه کرد و دید آستین آن مقداری بلند است. ازاینرو به خیاط گفت: بلندی این آستین را قطع کن. خیاط مقداری از بلندی آستینکوتاه کرد و عرض نمود: اجازه میدهید لبهی آن را بدوزم؟ فرمود: خیر؛ این بگفت و درحالیکه محل بریدگی پیراهن آویخته (و ریشهریشه) بود، حرکت کرد و رفت و با خود گفت: «همین تو را کافی است.» (شنیدنیهای تاریخ، ص 116 – محجه البیضاء 4/191)
5- شلوار
حضرت علی علیهالسلام فرمود: در روزی بارانی، همراه رسول خدا صلیالله علیه و آله در بقیع نشسته بودم که زنی سوار بر درازگوشی عبور کرد.
دست حیوان داخل گودالی رفت، در نتیجه زن به زمین خورد؛ لذا پیامبر صلیالله علیه و آله چهرهی مبارکش را برگرداند. من عرض کردم: ای رسول خدا! آن زن شلوار پوشیده است. پیامبر سه مرتبه فرمود: خدایا! زنانی را که شلوار استفاده میکنند، مورد آمرزش و مغفرت قرار بده!
ای مردم! از شلوار استفاده کنید، چراکه شلوار بهترین پوشش برای اندام شما است و با آن زنانتان را هنگام خروج از منزل حفظ میکنید. (تربیت اجتماعی، ص 305 – مستدرک الوسائل، ج 3، ص 244)