لجاجت (ستیزه کردن، سرسختی نمودن، عناد و مخالفت)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 75 سوره مؤمنون می‌فرماید: «اگر به آنان رحم کنیم و گرفتاری‌ها و مشکلاتشان را برطرف سازیم (نه‌تنها بیدار نمی‌شوند، بلکه) در طغیانشان لجاجت می‌ورزند و سرگردان می‌مانند».

حدیث:

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: «لجاجت، جنگ‌ها به بار آورد و کینه در دل‌ها برافروزد.» (غررالحکم 2/402)

توضیح مختصر:

نوع کسانی که با انبیاء و اوصیاء در افتادند به رذیله‌ی لجاجت و عناد مبتلا بودند که صورت آن به سیرت کفری و عصیان بوده است. یک‌دندگی، زیر بار حرف صواب نرفتن و جاهلانه به سیره‌ی آباء و زرداران فرورفتن چیزی بود که باعث می‌شد مخالفان انبیاء بر عادت‌های تقلیدی خود جمود به خرج می‌دادند و همین سبب شد که خداوند مُهرِ کری و کوری و خسران را بر گوش و چشم و قلب‌های آنان بزند و به دلیل لجاجت با حق و تکذیب آیات الهی آنان را به عذاب جاودانه دچار نماید. انکار اهل عناد از معاد بوده که لازمه‌اش انکار احکام و شرایع دین می‌باشد. قریش که انکار خداوند و معاد می‌کردند و با پیامبر صلی‌الله علیه و آله به لجاجت تمام برخورد می‌کردند و در این کفران از چیزی دریغ نمی‌ورزیدند، پیامبر صلی‌الله علیه و آله آنان را نفرین فرمود و مشرکین مکّه به قحط‌سالی دچار شدند. (المیزان، ج 16، ص 25)
هفتاد نفر از قوم موسی علیه‌السلام بر اثر اصرار و یک‌دندگی و پافشاری از موسی علیه‌السلام رؤیت جسمانی خداوند را خواهان شدند هر چه فرمود، آنان زیر بار هدایت و ارشاد موسی علیه‌السلام نرفتند پس دچار عذاب شدند و مُردند.
یکی از حربه‌های اهل لجاجت آن است که هر چه به مذاق و عقیده آن‌ها جور درنمی‌آید، با اشکالات واهی و بی‌اساس، تضعیف می‌کنند و مطرود می‌شمارند و عقیده خود را تحمیل می‌نمایند. حق‌تعالی هم با صبر و حلم به وقتش، همه نعمت‌های آنان را می‌گیرد.
یهودیان مدینه ازنظر مادی، وضعشان بسیار خوب و توانگر بودند. چون پیامبر صلی‌الله علیه و آله رحمت آمد لجاجت ورزیدند، خداوند عزّت های آنان را گرفت و دچار فقر و ذلّت گردیدند. آنچه کفار از تکذیب و کفر و اصرار بر لجاجت انجام می‌دادند و موضوع ممکن را ناممکن وانمود می‌کردند پیامبر صلی‌الله علیه و آله از قولِ آنان تعجّب می‌کرد. (سوره‌ی رعد، آیه‌ی 5)

1- تقاضای لجوجانه

جمعی از مشرکان مکّه در پشت خانه‌ی کعبه نشسته بودند و شخصی را به دنبال پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرستاده بودند. حضرت به امید هدایت آن‌ها به‌سوی آن‌ها آمد.
مشرکان به پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله عرض کردند:
«اگر دوست داری از تو پیروی کنیم، این کوه‌های مکه را به‌وسیله قرآنت عقب بران تا کمی این زمین تنگ و محدود ما گسترش یابد! و زمین را بشکاف و چشمه‌ها و نهرها پدید آور تا درختان غرس کنیم و زراعت نماییم!
ای پیامبر! تو که به گمان خود، کمتر از داود نیستی که خداوند کوه‌ها را برای او مسخّر کرده بود که با او هم‌صدا بودند و تسبیح خدا می‌گفتند. اگر خود را کمتر از سلیمان نمی‌دانی! پس باد را بر ما مسخّر کن که بر دوش آن سوار شویم و به شام برویم تا مشکلات خود را حل کرده و مایحتاج را تهیّه نماییم و همان روز بازگردیم.
همچنین تو که خود را از عیسی کمتر نمی‌دانی، مردگان ما را زنده کن تا درباره‌ی حقانیّت تو از آن‌ها سؤال کنیم.
در این هنگام خداوند این آیه را نازل کرد:
(تنها تو را استهزاء نمی‌کنند) بلکه پیامبران پیش از تو را نیز مورد استهزا قرار دادند. (اگر نشانه‌ها را ببینند به خاطر لجاجت ایمان نمی‌آورند) (سوره‌ی رعد، آیه‌ی 32) وگرنه معجزه‌ی کافی برای ایمان آوردن ارائه شده است. (داستان‌های تفسیر ص 364- تفسیر نمونه، ج 10، ص 220)

2- رکانه

رکانه یکی از قوی‌ترین افراد از مشرکان حجاز، در عصر پیامبر صلی‌الله علیه و آله بود. او در اطراف مکه جایی که هیچ‌کس در آنجا نبود، با پیامبر صلی‌الله علیه و آله روبه‌رو شد. رکانه با قهرمان بودنش که هیچ حریفی توان زمین زدن او را نداشت، درصدد برآمد تا آسیبی به پیامبر صلی‌الله علیه و آله بزند؛ بنابراین با پیامبر صلی‌الله علیه و آله گلاویز شد ولی پیامبر صلی‌الله علیه و آله با نیروی الهی او را محکم بر زمین کوبید. پیامبر این اعجاز را به او نشان داد و بعضی معجزات دیگر را نیز به او ارائه کرد تا بلکه اسلام را قبول کند، ولی او نه‌تنها ایمان نیاورد، بلکه به مکه آمد و صدا زد:
ای بنی‌هاشم! دوست و هم فامیل شما، آن‌قدر قوی و توانمند است که می‌توانید به‌وسیله‌ی او با تمام جادوگران کره‌ی زمین مقابله کنید.
خداوند این آیات را نازل کرد:
«ای پیامبر! تو از انکارشان تعجّب می‌کنی، ولی آن‌ها مسخره می‌کنند و هرگز متذکر نمی‌شوند و معجزه‌ای ببینند، دیگران را به استهزا دعوت می‌کنند و می‌گویند این سحر است (سوره‌ی صافات، آیات 15-11) و بر لجاجت خود می‌افزایند.» (حکایت‌های شنیدنی، ج 1، ص 168- تفسیر روح المعالی، ج 23، ص 71)

3- ابوجهل

روزی ابوجهل، چند عدد سنگریزه در مُشت خود نهاد و به حضور پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و گفت: «اگر تو راست می‌گویی که پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله هستی، بگو بدانم که در مشتم چیست؟»
پیامبر فرمود: «نه‌تنها می‌گویم چیست، بلکه به آنچه در دست داری می‌گویم که به حقانیت من گواهی بدهد.»
ابوجهل گفت:«اگر تعداد را بگویی مهم نیست، ولی گواه سنگ‌ریزه اصلاً ممکن نیست.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «در مشت تو، شش عدد سنگریزه است. اینک بشنو که آن‌ها تسبیح خدا گویند و شهادت دهند.»
ابوجهل دریافت که آن‌ها هرکدام جداگانه گواهی به یکتایی خدا و رسالت پیامبر صلی‌الله علیه و آله دادند؛ اما به‌جای این‌که ایمان بیاورد، از شدّت خشم، سنگریزه‌ها را بر زمین ریخت و پیامبر صلی‌الله علیه و آله را ساحرترین افراد خواند و از روی عناد و تکبّر، از آنجا دور شد و به‌طرف خانه‌اش رفت و به پیامبر صلی‌الله علیه و آله ایمان نیاورد. (داستان‌های مثنوی، ج 1، ص 49)

4- لجاجت قوم صالح علیه‌السلام

قوم ثمود دارای 70 بت بودند که آن‌ها را می‌پرستیدند. روزی حضرت صالح علیه‌السلام به آن‌ها گفت: من 16 ساله بودم که به‌سوی شما فرستاده شدم، اکنون من از خدایان شما تقاضایی می‌کنم، اگر برآورده کردند، من دیگر کاری به شما ندارم و از میان شما می‌روم.
قوم ثمود قبول کردند. پس در روز معیّن و ساعت مقرّر همه در کنار بت‌ها جمع شدند و خوراکی‌ها و نوشیدنی‌ها کنار بت‌ها گذاشتند و از خدایان خود خواستند تا تقاضای صالح را برآورده کنند و دیگر از این منطقه برود.
حضرت صالح علیه‌السلام به بت بزرگ خطاب کرد که حاجت مرا برآورده کن، ولی بت جواب نداد. قومش گفتند: از بت دیگر بخواه! هر چه صالح علیه‌السلام از بت‌ها تقاضا کرد هیچ‌گاه جوابی ندادند. آنان برهنه شدند، در خاک غلطیدند و خواهش کردند؛ اما بت‌ها جوابی نداند.
حضرت صالح علیه‌السلام فرمود: شما از من تقاضا کنید! هفتاد نفر از بزرگان آن‌ها گفتند: اگر تقاضای ما را برآورده کنی، به تو ایمان می‌آوریم.
گفتند: «بگو از دل کوه، شتری سرخ‌رنگ، پُر پشم با بچه‌ی ده‌ماهه در رحم با قامتی به‌اندازه‌ی یک میل (بسیار بزرگ) خارج شود.»
صالح علیه‌السلام حاجت آن‌ها را برآورده کرد. دل کوه با صدای عجیب شکافته شد و شتر پیدا شد. آن‌ها گفتند: «بچه‌ی شتر را هم برای ما خارج ساز.» ناگاه شتر بچه‌اش را وضع حمل کرد.
هفتاد نفر از آن‌ها ایمان آوردند؛ اما قوم لج‌باز و یک‌دنده، خواستند به شهر بیایند و این معجزه را بگویند، هنوز به شهر نرسیده بودند که 64 نفر مرتد شدند و گفتند: همه سحر و جادو بود و یکی از شش نفر دیگر هم وقتی به شهر رسید، به آنان ملحق شد. (حکایت‌های شنیدنی، ج 4، ص 132- روضه کافی، ص 185)

5- معاند لجوج

یکی از مشرکان که در همسایگی پیامبر صلی‌الله علیه و آله زندگی می‌کرد و نامش علی بنابی ربیعه بود، خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و از روز قیامت سؤال کرد که چگونه است و کی خواهد بود؟ سپس گفت: «اگر من آن روز را با چشم خود ببینم، باز تو را تصدیق نمی‌کنم و به تو ایمان نمی‌آورم. آیا ممکن است خداوند این استخوان‌ها را جمع‌آوری کند؟ این باورکردنی نیست!!»
خداوند این آیات را نازل کرد:
«سوگند به‌روز قیامت و وجدان بیدار و ملامت گر، آیا انسان می‌پندارد که هرگز استخوان‌های او را جمع نخواهیم کرد؟ آری؛ قادریم حتی خطوط سرانگشتان او را موزون و مرتّب کنیم، بلکه انسان می‌خواهد در تمام عمر گناه کند (و آزاد باشد) ازاین‌رو می‌پرسد قیامت کی خواهد بود.»
(سوره‌ی قیامت، آیات 6-1)
پیامبر صلی‌الله علیه و آله درباره‌ی این مرد لجوج و عنود می‌گفت: «خداوندا! شر این همسایه را از من دور کن.» (داستان‌های تفسیر، ص 193- تفسیر نمونه، ج 25، ص 277)