لعنت (نفرین)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 161 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «کسانی که کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آن‌ها خواهد بود».

حدیث:

امام باقر علیه‌السلام فرمود: «هرگاه لعنت از دهان گوینده‌اش بیرون آمد اگر آن شخص سزاوار لعن باشد، به او تعلّق می‌گیرد و اگر نباشد به صاحبش برمی‌گردد.» (جامع السعادات 1/317)

توضیح مختصر:

اگر دشنام و نفرین و راندگی، نسبت به کسی ابراز شود، آن را لعنت گویند. اولاً مورد لعنت باید ثابت شود تا نفرین شامل آن شخص بشود. پس از اثبات، مجوزی از شریعت باید باشد چه آن‌که حب و بغض، تعصب و تقلید و مانند این‌ها سبب می‌شود که جنبه نفسانیت غالب باشد نه جنبه شریعت. مثلاً از امیرالمؤمنین علیه‌السلام روایت است که: خداوند لعنت کند امربه‌معروف کنندگانی که خود، آن معروف را ترک کنند و نهی از منکر کنندگانی که خود، عامل اجرای آن ناشایست هستند. (بیان السعاده 2/28)
خداوند، کفّار را به خاطر کفرشان لعنت کرده است. افرادی که از روی تورات نشانه‌های پیامبر را درست تشخیص دادند ولی منکر پیامبر شدند نیز مورد لعنت قرار گرفتند.
کتمان کنندگان حق، مورد لعنت قرار می‌گیرند. از امام باقر علیه‌السلام است که فرمود: کسی که بدون علم و هدایت، به مردم فتوی دهد ملائکه رحمت و ملائکه عذاب او را لعنت می‌کنند و کسانی که عمل به فتوای او می‌کنند به او ملحق می‌شوند. (بیان السعاده 2/332)
لعنت، طرد کردن خدا شخص را از رحمت خودش می‌باشد و این خود، عقوبت است. پیامبر در آخرین لحظات عمر مبارک، دستور داد لشکر با اُسامه به جنگ بروند. بعد فرمود: خدا لعنت کند کسی که از لشکر اُسامه تخلّف نماید. آنانی که تخلّف کردند، در دنیا و آخرت مشمول لعنت و طرد از رحمت الهی قرار گرفتند.

1- لعنت به مشرکین

روزی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و تعدادی از اصحاب، برای بازدید لشکری از اسب‌های جنگی، از خانه خارج شدند. در بین راه از کنار قبر ابی اُحیحه عبور کردند. در این هنگام ابوبکر که همراه او بود، گفت: «خانه صاحب این قبر را لعنت کند، اگر زنده بود، مانع از حق بود و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را تکذیب می‌کرد.»
خالد پسر ابی أحیحه که از همراهان بود، گفت: «خدا ابوقحافه را لعنت کند که نه میهمان دار بود و نه با دشمن مقابله می‌کرد. خدا لعنت کند هر کدام از این دو که تحمل مرگشان برای مردم ما آسان‌تر بود.»
پیامبر توقف کردند و زمام مرکب را به گردنش انداخته و فرمودند: «وقتی می‌خواهید درباره‌ی مشرکین (لعنت و نفرین) سخن بگویید، به طور عمومی و کلی بگویید و کسی را به طور مشخص نام نبرید.» پس بازدید خود را انجام داده، به خانه‌هایشان برگشتند. (شنیدنی‌های تاریخ، ص 282- محجه البیضاء 5/218)

2- علت نفرین

اُسامه گفت: روزی پیامبر اسلام یکی از یارانش را به مأموریتی فرستاد. آن مرد در انجام مأموریت سستی کرد و نسبت به رسول خدا دروغ بست. پیامبر از این کار مرد به شدت ناراحت شدند و او را نفرین کردند.
بعداً بر اثر نفرین پیامبر او را در بیابانی به صورت مُردار یافتند، در حالی که شکم او شکافته شده بود و زمین جنازه او را نپذیرفته بود. (تجلی امیر مؤمنان ص 45- الغدیر 2/162)

3- ابوسفیان

روزی ابوسفیان بر الاغی سوار بود و معاویه افسار الاغ او را بر دست داشت. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: خدا لعنت کند سواره و کشنده‌ی افسار سواری را.
روزی در منزل معاویه عده‌ای همانند عمرو عاص و عتبه بن ابی سفیان و مغیره بن شعبه در آنجا جمع بودند. پس امام حسن علیه‌السلام را طلبیدند. چون حضرت تشریف آورد، هر کدام زخم‌زبان و ملامتی می‌کردند. پس حضرت به معاویه فرمود:
رسول خدا در هفت جا ابوسفیان را لعنت فرمود. (تتمه المنتهی، ص 31) وقتی ابوسفیان پیامبر را در هزار بیت از اشعار، هجو (بدگویی) کرده بود، پیامبر عرض کرد: بارالها من نه شعر می‌گویم و نه سزاوار شعر گفتنم. از من، به‌عوض هر حرفی از این اشعار، او را هزار لعنت کن. (علم اخلاق اسلامی 1/386)

4- نفرین نوح علیه‌السلام

حضرت نوح طبق نص صریح قرآن قریب نهصد و پنجاه سال مردم را به‌سوی خدا دعوت کرد؛ اما مردم به جز عده‌ی کمی به او ایمان نیاوردند.
چون یک سوم (300 سال) از مدت عمر تبلیغ گذشت، نماز صبحی را خواند و خواست نفرین کند که فرشتگان آمدند و سلام کردند و گفتند: «خواهش ما این است که نفرین را به تأخیر اندازی، زیرا این عذاب خدا نخستین عذاب در روی زمین به این گستردگی است.»
پس نفرین نکرد و بعد از سیصد سال دوم خواست نفرین کند، ملائکه آمدند و تقاضا کردند که نفرین را به تأخیر بیاندازد، او هم قبول کرد.
چون مدت تبلیغ به سر رسید، بعد از نماز عرض کرد: «خدایا، جز این افراد اندک، کسی به پیروی نمانده است؛ می‌ترسم اینان پراکنده شوند.»
خداوند فرمود: دعایت مستجاب شد. حال کشتی درست کن… بعدازآن عذاب نازل شد. (تاریخ انبیاء 1/52)

5- حرمله

منهال بن عمرو گوید: من بر امام سجاد علیه‌السلام وارد شدم، پس‌ازآن که از مکّه مراجعت کرده بودم. امام فرمود: «حرمله (قاتل علی‌اصغر) در چه حالی است؟» عرض کردم: «از کوفه که می‌آمدم هنوز زنده بود.»
امام دستانش را به‌سوی آسمان بلند کرد و نفرین کرد و گفت: «خدایا حرارت آتش را به او بچشان. اَللّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الحَدیدْ: خدایا حرارت آهن را به او بچشان.»
منهال گوید: پس به کوفه بازگشتم. مختار تازه قیام کرده بود و با من دوست بود. با او به کناسه ی کوفه رفتیم، جمعی با شتاب آمدند و گفتند: ای امیر بشارت باد که حرمله دستگیر شد.
پس حرمله را نزد مختار آوردند، اول دست‌ها و پاهای حرمله را با شمشیر (آهن) قطع کردند و سپس او را در آتش انداختند.
منهال گوید: به یاد نفرین امام افتادم و سبحان الله گفتم. مختار گفت: «این تسبیح از روی تعجب بود؟!»
من نفرین امام سجاد را برای مختار نقل کردم. مختار خوشحال شد و دو رکعت نماز خواند و سجده کرد که دعای امام به دست او مستجاب شد و شکر خدا کرد که این توفیق نصیب او شد. (قصه کربلا ص 658- بحارالانوار 45/332 و 375)