مؤمن

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 68 سوره‌ی عمران می‌فرماید: «خدا دوستدار مؤمنان است».

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «همانا مؤمن محکم‌تر از کوه است.»

توضیح مختصر:

ایمان به خدا، انبیاء، معاد و قرآن، برای شخص مؤمن، مراتبی دارد که اگر ایمان ده درجه باشد درجه دهم بالاترین مرتبه است که در نقل، به سلمان فارسی از اصحاب پیامبر صلی‌الله علیه و آله منطبق شده است. اگر عبد، مؤمن شد نزد خداوند بسیار محترم و عزیز است و خصائص و شرافت‌هایی برای او در دنیا و آخرت در احادیث متواتر آمده است. عمل صالح را مؤمن انجام می‌دهد و پاداش می‌گیرد. مؤمن واقعی دارای باور و یقین خاص است که هیچ مورد دنیایی از بلاء، حادثه، مریضی و. او را از جا به در نمی‌کند. بر مؤمن لازم است که اولیای او، از کفّار، مشرکین و منافقین نباشند و تکیه‌ی او و توکل بر خداوند است. یکی از نشانه‌های مؤمن این است که وقتی آیات خدا خوانده می‌شود دلش بترسد و بر ایمانش افزوده شود، نماز را با حضور می‌خواند و انفاق می‌کند (سوره انفال، آیه 3) لذا رستگاری حقیقی برای مؤمنی است که در نماز خاشع بوده و از بیهوده روی‌گردان است؛ زکات را می‌پردازد و حفظ فروج می‌نماید، امانت‌ها و پیمان خود را رعایت می‌کند و بر نمازهایش مواظبت می‌نماید (سوره مؤمنون، آیات 9-1) با این توصیف‌ها و صفاتی که خداوند در قرآن نام برده، مؤمن کامل، آن‌قدر کمیاب بوده و از آن‌طرف، شرافتی خاص الخاص دارد که خداوند اجر و پاداش عظیم به او می‌دهد و به مقامی می‌رسد که به خاطر او، بلا از اطرافیان و شهرش دور می‌شود و شفاعت گریِ ایشان موردقبول حق قرار می‌گیرد.

1- مؤمن کامل

روزی امیرالمؤمنین علیه‌السلام از کنار عده‌ای که نشسته بودند عبور کرد و دید، آن‌ها لباس‌های سفید و گران‌قیمت پوشیده‌اند، رنگ صورتشان برافروخته است، خنده آن‌ها زیاد است و با انگشت خود هر کس را که از کنارشان رد می‌شود مسخره می‌کنند.
سپس به عده‌ای دیگر رسید که لاغراندام بودند و رنگ آن‌ها زرد بود و در هنگام سخن گفتن متواضع بودند.
حضرت تعجب کرده و خدمت پیامبر رسید و حال دو گروه متفاوت را که دید و هر دو گروه خود را مؤمن می‌دانستند نقل می‌کند و می‌پرسد صفت مؤمن چیست؟
پیامبر صلی‌الله علیه و آله سکوتی کرد و سپس فرمود: مؤمن بیست خصوصیت دارد که اگر یکی از آن‌ها نباشد ایمانش کامل نیست.
به نماز جماعت حاضر شود، زکات را در وقت خود می‌پردازند، به مستمندان رسیدگی می‌کنند، یتیم را نوازش می‌کنند، لباس‌های پاکیزه می‌پوشند، کمر به عبادت حق بسته‌اند، راست می‌گویند، به وعده‌ی خود وفا می‌کنند، در امانت خیانت نمی‌کنند، زاهد شب و شیر روز هستند…(شنیدنی‌های تاریخ، ص 254- محجه البیضاء 4/362)

2- مؤمن دو بار گزیده نمی‌شود

در جنگ بدر که در سال دوم هجرت واقع شد، یکی از سربازان دشمن به نام عَزَّه جُمحی به اسارت مسلمانان درآمد، او را به مدینه محضر پیامبر آوردند، او با گریه و زاری به پیامبر صلی‌الله علیه و آله عرض کرد: من عیالمند هستم بر من منّت بگذار و مرا آزاد کن.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله او را با این شرط که بار دیگر به جنگ مسلمین نیاید آزاد ساخت. او به مکّه بازگشت و در جمع کفار می‌گفت: من محمد صلی‌الله علیه و آله را مسخره کردم و گول زدم و در نتیجه مرا آزاد کرد.
تا این‌که در سال بعد در صف مشرکان در جنگ احد شرکت کرد، پیامبر صلی‌الله علیه و آله وقتی او را در میدان جنگ دید دعا کردند که از میدان نگریزد؛ او در این جنگ هم به اسارت مسلمانان درآمد.
به پیامبر عرض کرد: من عیالمند هستم منّت بر من بگذار و مرا آزاد کن. پیامبر در پاسخ گفت: آیا تو را آزاد کنم که به مکه بروی و در جمع قریش بگویی محمد صلی‌الله علیه و آله را فریب دادم؟ مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمی‌شود و سپس او را کشت. (حکایت‌های شنیدنی 2/96 – مستدرک الوسائل 2/267)

3- بی‌اعتنایی به مؤمن کامل

محمد بن سنان می‌گوید: نزد امام رضا علیه‌السلام بودم، به من فرمود: ای محمد! در زمان گذشته در بنی‌اسرائیل چهار نفر بودند، روزی یکی از آن‌ها به خانه‌ی دیگری آمد و سه نفر دیگر هم در آن خانه بودند.
درب خانه را زد و غلام بیرون آمد و گفت: آقایت کجاست؟ گفت: در خانه نیست. آن مؤمن برگشت. مولایش گفت: چه کسی بود؟ گفت: دوست تو و به او گفتم شما در خانه نیستید. مولایش ساکت شد و اعتنایی نکرد و غلام را ملامت ننمود و آن سه نفر هم به خاطر این پیش آمد ناراحت نشدند و به صحبت‌های خود ادامه دادند.
فردای آن روز آن مؤمن نزد آن سه نفر رفت که می‌خواستند به طرف کشت زار (باغ) یکی از آن‌ها برود، سلام کرد و فرمود: می‌خواهم همراه شما بیایم؛ و همراه آنان شد، آن‌ها از پیش آمد روز گذشته هیچ عذرخواهی نکردند؛ و این مؤمن مردی محتاج و ناتوان بود.
مقداری راه رفتند، ابری بر آن‌ها سایه انداخت، خیال کردند که باران است که منادی و ملکی فریاد زد: ای آتش! اینان را در خود بگیر، من جبرئیل فرستاده‌ی خدایم، پس آتش از درون ابر آن سه نفر را گرفت و آن مرد مؤمن کامل تنها و خائف ماند و از این واقعه تعجب کرد.
چون به شهر برگشت نزد پیامبر آن زمان حضرت یوشع بن نون (وصی حضرت موسی) آمد و جریان را نقل کرد!
حضرت یوشع فرمود: مگر نمی‌دانی خدا از آن‌ها راضی بود، بعد بر آن‌ها خشم گرفت و این به خاطر عملی بود که با تو روا داشتند.
عرض کرد: مگر آن‌ها چه عملی نسبت به من انجام دادند؟ یوشع جریان را نقل کرد.
آن مؤمن گفت: من از آن‌ها گذشتم و عفو کردم! فرمود: اگر این عفو و گذشت، قبل از این عذاب بود برای آنان نافع بود ولی بعد، سودی ندارد، شاید از الآن به بعد آنان را سود بخشد. (اصول کافی جلد 2 باب من حَجَبَ اخاه المؤمن ج 2)

4- دفع بلا به خاطر مؤمن

زکریا بن آدم اشعری از اصحاب ائمه بوده و به‌قدری درجات معرفت و ایمانی او بلند بوده است که در سفری از مدینه تا مکه همراه و هم کجاوه‌ی امام رضا علیه‌السلام بوده است. ایشان در شهر قم از طرف امام رضا علیه‌السلام ساکن بود و مردم مأمور بودند مسائل دینی خود را از او بگیرند و وجودش مانع از عذاب بر اهل قم بوده است.
چنانکه خود زکریا به امام رضا علیه‌السلام عرض می‌کند، می‌خواهم از قم بیرون روم و با آن‌ها قطع رابطه نمایم، زیرا در بین آن‌ها سفیهان و نادانان زیادند (و کارهایی می‌کنند که موجب خشم خداست).
امام می‌فرماید: «چنین کاری مکن، زیرا خدا به‌واسطه‌ی تو بلا را از مردم قم برطرف می‌سازد، چنانکه به وجود پدرم امام کاظم خداوند بلا را از بغداد مرتفع گردانید». بعد از وفاتش امام جواد علیه‌السلام در نامه‌ای به محمد بن اسحاق می‌فرماید: خدا رحمت کند زکریا بن آدم را که عارف به‌حق و صابر و شکیبا و امیدوار به ثواب الهی و قیام‌کننده به آنچه خدا و رسولش می‌پسندند بود. (شاگردان مکتب ائمه 2/208- رجال کشی ص 496)

5- مؤمن خراسانی

امام باقر علیه‌السلام به مردی از اهل خراسان که به مدینه آمده بود فرمود: حال پدرت چطور بود؟ عرض کرد: خوب بود. فرمود: پدرت وفات یافت، آن‌وقتی که از خانه به این‌طرف توجه کردی، به نواحی جرجان رسیدی پدرت مُرد.
امام فرمود: برادرت در چه حالی بود؟ عرض کرد: او حالش نیکو بود. فرمود: او را همسایه‌ای بود صالح نام، در فلان روز و فلان ساعت برادر تو را کشت.
مرد خراسانی گریه کرد و گفت: إنّا لله وَ إنّا الَیه راجِعون. فرمود: صابر باش و اندوه نخور که جای ایشان در بهشت است و از این منازل دنیایی فانی، برای ایشان (پدر و برادر) آنجا خوش‌تر است.
عرض کرد: یا بن رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله! در وقت حرکت به‌طرف شما، پسری رنجور و مریض داشتم که با درد و ناراحتی شدید دچار بود، از حال او سؤال نفرمودی؟
فرمود: پسرت صحت یافت و عمویش، دخترش را به او تزویج نمود، چون تو او را ملاقات کنی خدا پسری به او داده باشد که نامش علی است و از شیعیان ما باشد؛ اما پسرت شیعه ما نیست بلکه دشمن ماست!
مرد خراسانی گفت: آیا چاره‌ای در این کار هست؟ فرمود: او را (ذاتاً) دشمنی است و آن دشمنی او را کافی است.
راوی حدیث ابو بصیر گوید: چون آن مرد برخاست، من به امام عرض کردم این مرد کیست؟ فرمود: مردی از اهل خراسان شیعه‌ی ما و مؤمن است. (منتهی الآمال 2/104)