مدح و ذم
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 45 سورهی انعام میفرماید: «پس ریشهی آن گروهی که ستم کردند برکنده شد و ستایش برای خداوند، پروردگار جهانیان است.»
حدیث:
امام علی علیه السّلام فرمود: «بزرگترین حماقت، اغراقگویی در مدح و ذمّ افراد است.» (محجه البیضاء، ج 1، ص 345)
توضیح مختصر:
مدح و ذم دربارهی افراد یا عملی، بستگی به نوع صفت و آثار آن دارد. فضیلت، سبب مدح و رذیلت، سبب ذم میشود. کسی را که صفت رضا و خشنودی دارد مدح میکنند و کسی که ناراحت و عبوس است ذم مینمایند. خداوند چون عدل و احسان را دوست دارد، در قرآن به آن امر میکند و چون از فحشا و منکر بدش میآید نهی مینماید. (سورهی نحل، آیهی 90)
خداوند چون احد است هر کس را قائل به یگانگی شود دوست داشته و از آن طرف چون شرک را دوست نمیدارد، پس مشرک را دوست ندارد.
پس مبنای مدح و ذم جنبهی دینی و عقلی و عرف متعادل باید داشته باشد و اگر بر مبنای خردمندان و عالمان نباشد روی ستایش و مذمت نمیشود حساب باز کرد.
متملّقان و چاپلوسان برای دریافت مظاهر دنیوی، به ستایش افراد مشغول هستند درحالیکه ستایش آنها بی مبنا است چون مدح شونده استحقاق ندارد. بهترین کار آن است که انسان در تعریف و تمجید و یا تکذیب افراد جنبهی افراط یا تفریط نداشته باشد و متعادل برخورد کند و مستحق را ستایش کرده و آنکه را استحقاق ندارد ثنا ننماید.
خداوند اگر موسی علیه السّلام را مُخلص میخواند و تعریفش میکند و ابولهب را مذمّت مینماید، یا از مریم علیها السلام ستایش مینماید و از زن لوط پیامبر بدگویی میکند، همه بر اساس استحقاق است چراکه خداوند به عدل و مساوات برخورد میکند و ذرّهای غلو در آن نیست.
1- تعریف خندهدار
ضحاک بن سفیان کلابی از اهل مدینه بود و ساکن سرزمین نجد میبوده است. او از رؤسا و شجاعان قوم خود بوده؛ در ظاهر بسیار زشترو بوده.
او برای بیعت کردن با پیامبر نزد حضرت آمده، در وقتیکه هنوز آیهی حجاب نازل نشده بود و در آن محل یکی از زنان پیامبر (عایشه) نزد حضرت نشسته بود.
ضحاک گفت: «یا رسولالله مرا دو زن است که به حُسن و جمال از این زن که نزد تو نشسته است، زیباترند. یکی را بگذارم تا تو به عقد خود درآوری.»
زن پیامبر پرسید: «آیا زن تو به جمال از تو زیباتر است یا تو از او؟» گفت: «من از او به جمال بهترم!» پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تبسم فرمود. (لطائف الطوائف، ص 23)
2- تحسین چاپلوس
روزی متوکّل خلیفهی عباسی کمانی در دست گرفت و با گلوله آن را بهطرف گنجشکی انداخت و تیر به خطا رفت؛ متوکّل مُضل شد. ابن حمدون از نُدمای او حاضر بود گفت: «آفرین بادت ای خلیفهی روزگار.» متوکّل گفت: «چون تیر به خطا رفت چه جای تحسین کردن و خوشآمد گفتن دارد؟!»
گفت: «من چنان دریافتم که ازآنجاکه کمال مرحمت تو نسبت به خلق خدای است، بر این گنجشک رحم آوردی و عمداً خطا کردی تا آسیبی به او نرسد.» متوکّل را این تحسین خوش آمد و پنجاههزار درهم او را انعام داد. (لطائف الطوائف، ص 121)
3- ثنا را تکذیب کرد
شاعری مُهمَل گوی پیش میرزا الغ بیگ (پسر شاهرخ فرزند تیمور متوفی 853) گفت: «دوش خواجه خضرع را به خواب دیدم که آب دهان مبارک در دهان من انداخت.»
الغ بیگ گفت: «غلط دیدهای، خضر میخواست که تُف در روی و ریش تو افکند، تو دهان بازداشتی و در دهان تو افتاده است.» (باب نهم لطائف الطوائف، ص 237)
4- تغافل
شخصی کسی را ذم میکرد و دشنام میداد و او تغافل میکرد و به روی خود نمیآورد. گفتند: چرا هیچ نمیگویی؟ گفت: «اگر سگ بر روی تو بانگ کند، تو نیز بانگ میکنی؟ شاعر گفته:
نه هر سگ بانگ کند من از جا بروم **** نه هر مگس آواز بردارد ترسیده گردم
اگر سگی پای تو بگزد، تو نیز پای او بگزی؟» (نوادر، ص 99)
5- مؤمن آل فرعون
دو نفر پیش فرعون آمدند و بدگویی و مذمّت مؤمن آل فرعون کردند که او تو را خدا نمیداند. فرعون او را نزد آن دو نفر حاضر کرد و به آن دو گفت: «پروردگار شما کیست؟» گفتند: تو؛ به مؤمن آل فرعون گفت: «پروردگار تو کیست؟» گفت: «پروردگار من، پروردگار این دو نفر است.» فرعون آن دو را کشت. لذا حقتعالی فرمود:
«فَوَقَئهُ اللهُ سَیِّئاتِ ما مَکَروا: پس خداوند او را از بدی آنچه اندیشیدند نگه داشت.» (نوادر، ص 110)