مدعیان نبوّت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 93 سوره‌ی انعام می‌فرماید: «چه کسی ستمکارتر است از کسی که دروغی به خدا ببندد یا بگوید بر من وحی فرستاده شده، درحالی‌که به او وحی نشده است؟»

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «نابود گشت کسی که ادعای ناشایسته کرد و نومید شد کسی که افترا زد.» (غررالحکم، 1/360)

توضیح مختصر:

بدان که در طول تاریخ مدعی پیامبری بسیار بودند و چون توانایی معجزات و کارهای خارق‌العاده را نداشتند، مغلوب شدند. البته تحریکات آنان در جذب مردم و نوعی کارها همانند شعبده‌بازی بی‌اثر در فریب عوام و ساده‌لوحان نبود. مدعیان، نوعاً در بعضی چیزها تبحّر دارند اما هیچ نوع ظاهرِ صلاحی نداشتند؛ یعنی موصوف به امانت‌داری و استقامت و اخلاق نیکو به معنی واقعی نبودند و بعد از مدتی، جهل و عدم صلاحیتشان معلوم گردید.
بیّنه‌ی انبیاء دلالت تام بر صدق ادعای آنان دارد و ادعای مدعی را روشن می‌سازد؛ آنچه نوعاً معرفی حالات و کلمات و ادعای مدعیان نبوت را می‌کرده این‌که یا نوعی بیماری داشتند یا می‌خواستند از خلق و مریدان ساده‌لوح و عوام، سواری بگیرند یا داعیه‌ی معبودی در سرشان بوده و یا در پی جمع مال و قدرت بودند. به هر نوعش، بطلان آنان معلوم گردید. اگر به تقلید تعلیمات و احکامی آوردند به این خاطر بوده تا به سبب سهولت و آسانی احکام وضع‌شده، مردم جذب آنان شوند.
غیر منصوب، به هیچ صراطی مستقیم نیست و با پوچی و بیهودگی، یا به تقلید سخن گفتن، نمی‌شود مردم را رهبری کرد. از معایب بزرگ این مدعیان پیامبری، بدعت‌های واهی، عقاید ضالّه، وعده‌های توخالی و انداختن خلق در جهنم است.

1- من ابراهیم خلیل هستم

در زمان مأمون، خلیفه‌ی عباسی، کسی را که ادعای پیامبری می‌کرد آوردند؛ گفت: «من ابراهیم خلیل‌الله هستم.»
مأمون گفت: «عجب! چگونه جرأت چنین ادعایی کرده‌ای؟» ثمامه بن اشرس گفت: «خلیفه اجازه بده کمی با او سخن گویم.» و به آن مدعی گفت: «معجزه ابراهیم آن بود که او را در آتش انداختند و نسوخت، آتشی بیفروزیم و تو را در آن افکنیم، اگر تو را نسوزانید به تو ایمان می‌آوریم.»
گفت: «چه مطلب بزرگی از من تقاضا کردی.» ثمامه گفت: «موسی عصا می‌افکند، اژدها می‌شد، چون به هر جای دریا می‌زد، آنجا خشک می‌گشت، دست در گریبان خویش برمی‌آورد، نور ساطع می‌شد، عیسی مردگان را زنده می‌کرد، هرکدام را می‌توانی انجام ده!»
مدعی گفت: «جبرئیل به من گفته: اول به پیش این قوم شیطان‌صفت برو و دعوی خود را ظاهر کن، ببین تا چه پاسخ دهند، بعد به تو معجزه بدهم.» پس مأمون از حرف او بخندید. (مدعیان نبوّت، ص 197- هزار و یک حکایت قرآنی، ص 691)

2- فساد در زمین

در زمان خلافت مهدی عباسی، مردی مدعی نبوّت شد، خلیفه گفت: «اگر تو پیغمبری، در چه زمان و چه مکان مبعوث شده‌ای؟» گفت: «علم تاریخ لازم است و این از مسائل انبیاء نیست. اگر حرفم را قبول داری عمل کن و الّا من را رها کن.» مهدی گفت: «رها کردن تو جایز نیست، فساد در دین‌خواهی انداخت.» گفت: «تو غضب برای دینت کنی و من غضب برای دنیایم.»
خلیفه رو به قاضی کرد و گفت: «چه می‌گویی در حق او؟» مدعی گفت: «چرا با من مشورت نمی‌کنی؟ آیا من کافرم یا مؤمن؟» خلیفه گفت: «کافر» گفت: «خدا در قرآن فرمود: اطاعت کافرین و منافقین مکن و به آزارشان اعتنا نکنید.» (سوره‌ی احزاب آیه‌ی 48) مرا رها کن تا نزد ضعفا که امت انبیا هستند بروم.» پس مهدی خندید و او را رها کرد. (مدعیان نبوت، ص 197)

3- عصای موسی

شخصی در بغداد دعوی پیامبری کرد و عصایی بلند در دست، نزد مأمون خلیفه‌ی عباسی رفت. خلیفه گفت: «معجزه‌ی تو چیست؟» گفت: «این عصا، همانند عصای موسی اژدها می‌شود.» گفت: «پس انجام بده.» مدعی گفت: «فرعون دعوی «أنا رَبُّکم الاعلی: من خدای بزرگ شما هستم.» را نمود اگر تو نیز این دعوی کنی، من نیز عصای خود اژدها نمایم.» مأمون گفت: «در برابر سه کس نتوانستم جواب دهم، یکی همین مدعی پیامبری بود.» (لطائف الطوائف، ص 416- روضه الصفا.)

4- اخبار از نیّت

مردی ادعای نبوّت کرد و او را نزد پادشاه بردند. پادشاه خواست او را اذیت و تنبیه کند. مدعی گفت: «من پیامبر به حقم، می‌باید که به من گرایش پیدا کنی.» پادشاه گفت: «معجزه‌ی تو چیست؟» گفت: «بر ضمایر و نیات اطلاع دارم.» پادشاه گفت: «اگر در دعوی خود صادقی، بگو چه نیّتی در ذهنم خطور کرد؟»
گفت: «در ذهنت آمده که من دروغ می‌گویم.» پادشاه بخندید و او را تازیانه نزد. (هزار و یک حکایت قرآنی، ص 691- بزم ایران، ص 57)

5- صبر و شکنجه

در زمان خلیفه هارون‌الرشید، شخصی دعوی نبوّت کرد او را به مجلس هارون آوردند. مأمون هنوز خردسال بود، خلیفه گفت: «این مدعی نبوّت را شکنجه بدهید.» و او بی‌طاقتی می‌کرد.
مأمون این آیه را خواند: «صبر کن آن‌گونه که پیامبران اولوالعزم صبر کردند.» (سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 35) هارون از مناسبت گویی مأمون در شگفت شد که آیه را به‌جا قرائت کرد. (هزار و یک حکایت قرآنی، ص 415)