مذمّت خدمت ظالمین

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 103 سوره‌ی اعراف فرمود: «پس به دنبال پیامبران پیشین، موسی را به آیات خویش، به‌سوی فرعون و اطرافیان او فرستادیم، اما آن‌ها به آن آیات، ظلم کردند.»

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «به نفْس‌های خود، رخصت ندهید که شما را به راه‌های ستمگران ببرند.» (غررالحکم، 2/59)

توضیح مختصر:

ستم‌کار، به هر نوع که باشد، کارش مذموم و زشت است و خدمت و نصرت آنان، در واقع کمک به ستم خواهد بود. ظالم هدایت نمی‌شود پس با یاری به انسان گمراه، عملاً خودِ شخص، گمراه و ضال می‌شود.
خداوند ظالمین را نفرین و لعنت کرده؛ پس کسی که مطرود را کمک کند، خودش هم مطرود خواهد شد. آن‌کس که رستگار نیست، آثار شومی کارش بر مظلوم فشار بیاورد و قدرتش بیشتر گردد و ستمش ادامه پیدا کند. اگر خدا بخواهد ظالم را به عذاب دردناک دچار کند؛ خدمتکار و همراهش هم به همان عذاب دچار می‌شود. وقتی کسی ظلمت دارد، همراهی کردن با آن برای شخص، تاریکی می‌آورد. وقتی سر سفره‌ی ستم‌کار نشست و کارهای او را به عهده گرفت و نمک خوار او شد آن‌وقت ظلم به نفس هم مصداق پیدا می‌کند. در کربلا هر کس به هر نوع آمده بود مورد لعن قرار گرفت.
لذا در زیارت عاشورا آمده است: «خداوند لعنت کند بر زمینه‌سازان امکانات برای آنان جهت پیکار با شما… و همکار و هم‌پیمان و همراه آنان را.»
این جملات می‌رساند نه‌تنها خدمت نظامی بلکه سیاهی‌لشکر و تماشاچی هم مورد لعنت قرارگرفته و این، نوعی شقاوت است که مظلومان کشته‌شده و ظالمان، به این عمل شادی کنند.

1- سه روز، جنازه بر زمین

در زمان موسی علیه السّلام پادشاه ظالمی، حاجت مؤمنی را به شفاعت بنده‌ی صالحی برآورد. پس پادشاه و آن مرد صالح، هر دو یک روز مُردند و همگی بر جنازه‌ی آن پادشاه جمع شدند و تا سه روز درهای بازارها را بستند و آن مرد صالح در خانه‌ی خود ماند تا کرم‌های زمین، رویش را خوردند.
پس حضرت موسی علیه السّلام این قضیه را مشاهده نمود، عرض کرد: «پروردگارا آن دشمن تو بود که با اعزاز او را برداشتند و این دوست توست که به این حال مانده است!»
خداوند فرمود: «این دوست من، از آن جبار، حاجتی سؤال کرد که آن را برآورد؛ پس او را مکافات دادم برای برآوردن حاجات این مؤمن و کرم‌های زمین را بر روی مؤمن مسلط کردم برای سؤالی که از آن جبار کرد.» (حلیه المتقین، ص 222)

2- صفوان

صفوان شتردار، خدمت امام کاظم علیه السّلام آمد. حضرت علیه السّلام فرمود: «همه‌چیز تو خوب است به‌غیراز آن‌که شترهای خود را به خلیفه هارون‌الرشید کرایه می‌دهی.»
عرض کرد: «برای راه مکه به او کرایه دادم؛ نه برای تفریح و شکار و خودم با او نمی‌روم، غلامانم را می‌فرستم.»
فرمود: «آیا می‌خواهی آن‌قدر زنده باشد که کرایه‌ی تو را بدهد؟» گفت: «بلی!» فرمود: «هر که زندگی ایشان را خواهد، از ایشان باشد و از اهل جهنم است.» (حلیه المتقین، ص 223)

3- پسر خلیفه ابراهیم

عبدالغفار بن قسم، از امام باقر علیه السّلام پرسید: «چه می‌فرمایید در رفتن به نزد پادشاه؟» فرمود: «برای تو خوب نمی‌دانم.»
گفت: «بسیار است که به شام می‌روم و مرا به نزد ابراهیم، پسر ولید، خلیفه‌ی اُموی می‌برند.»
فرمود: «رفتن به نزد شاه و حکام، باعث سه چیز بد می‌شود:
1. محبت دنیا
2. فراموشی مرگ
3. راضی نبودن به آنچه خدا روزی تو کرده است.» (حلیه المتقین، ص 224)

4- سیاهی‌لشکر

ابونصر حرمی گوید: «مرد کوری را دیدم. از علت نابینایی او سؤال کردم.» گفت: «من همراه سپاه عمر سعد، در کربلا بودم. شب که شد به خواب رفتم. در خواب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را دیدم که در کنارش طشتی و میان آن مقداری خون و یک عدد پَر بود. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با آن پَر بر چشم‌های آن‌ها کشید تا نوبت من رسید. عرض کردم: «من نیزه و شمشیر و تیر به طرف حسین علیه السّلام نینداختم.»
فرمود: «آیا تو بر تعداد دشمنان ما نیفزودی؟» سپس دو انگشت (اشاره و وسطی) را به آن خون زد و به چشمم کشید، صبح که از خواب بیدار شدم، خود را کور یافتم.» (داستان‌ها و پندها، 34/122 –مناقب بن مغازلی، ص 405)

5- ممکن نیست

یکی از غلامان سابق امام سجاد علیه السّلام گوید: «در حیره‌ی کوفه وارد شدم و به نزد امام صادق علیه السّلام رفتم و عرض کردم: «اگر ممکن است نزد داوود بن علی، یا کسی دیگر از کارکنان سلطنتی سفارشی کنید تا مرا به سرپرستی بعضی ولایات بگمارند.» فرمود: «نه این کار را نمی‌کنم.»
پس از خدمت حضرت علیه السّلام مرخص شدم و به منزل برگشتم و پیش خود گفتم: «حتماً امام علیه السّلام می‌ترسد از من سستی سر بزند و یا حق کسی را غصب کنم؛ به خدمتش می‌رسم و پیمان می‌بندم که اگر به کاری از کارهای حکومتی مشغول شوم شیوه‌ی عدل را به کار بندم؛ اگر خلاف کردم، زن‌هایم مطلقه و غلام و کنیزانم آزاد شوند.»
پس خدمت امام علیه السّلام رسیدم و این پیمان را به ایشان عرض کردم. امام علیه السّلام سر را به آسمان بلند نمود و فرمود: «اگر کُرات آسمان را بخواهی در کف بگیری، آسان‌تر از این است که چنین پیمانی ببندی. (ممکن نیست مشغول شوی و ظلم نکنی.)» (فروع کافی، 5/108 –داستان‌ها و پندها، 4/27)