مرگ

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 185 سوره‌ی آل‌عمران می‌فرماید: «هر نفسی چشنده‌ی مرگ خواهد بود.»

حدیث:

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «مرگ بهترین پند دهنده و واعظ است.» (جامع السعادات 3/38)

توضیح مختصر:

«هر که آمد به جهان اهل فنا خواهد بود.» این اصلی است که تاریخ حیات انسان‌ها آن را تأیید می‌کند. اشرف مخلوقات پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رحلت کردند تا چه برسد به دیگران.
چون مرگ برای عموم مردم، نابودی است و همه‌چیز را انسان از دست می‌دهد پس محبوب نیست و لذا استفاده از عبرت‌های مُردن، قبرستان، تشییع‌جنازه و مجالس ترحیم، بسیار اندک است. چون مرگ، باور می‌خواهد و به عموم مردم، یقین کم داده‌شده، آنچه از مردن‌ها پیدا می‌شود انگار اتفاقی برای کسی بوده و برای خودش نیست و واقعه‌ی دیده‌شده گذری جلوه می‌نماید نه واقعیتی که درس بدهد و عبرت گرفته شود. تازه اکثریت مردم، از قضایای سکرات موت و باز شدن چشم برزخی محتضر که جایگاه خود را می‌بیند و چه حال اندوهی بر او وارد می‌شود، غافلند و درک نمی‌کنند. موت سبب انتقال روح از عالم دنیا به عالم برزخ است و این انتقال، چیز بی‌ربط و ساده و مجازی نیست بلکه همه واقعیت‌ها از هنگام مرگ بارز و آشکار می‌شود و بر پیشانی مُرده نوشته‌شده؛ اما کارهای دنیایی و مشغولیت به مظاهر و اسباب آن و از آن‌طرف، حرص به تکاثر و تراکم متاع، باعث می‌شود که فراموشی و غفلت، غالب باشد و بهره‌ای از این قضا و قدر مستحکم، درک نکند. موت و از دست دادن‌ها، های و هوی‌ها و سروصداها، بلندی و پستی، غِنی و فقر، صحّت و مرض و پیری و جوانی، زنگ آخر زده می‌شود و پرونده بسته می‌گردد.

1- پیرمرد 150 ساله

سعدی گوید: در مسجد جامع دمشق با دانشمندان مشغول مناظره و بحث بودم، ناگاه جوانی به مسجد آمد و گفت: «در میان شما چه کسی فارسی می‌داند؟» همه‌ی حاضران اشاره به من کردند؛ به آن جوان گفتم: خیر است، گفت: «پیرمردی 150 ساله در حال جان کندن است و به زبان فارسی صحبت می‌کند، ولی ما که فارسی نمی‌دانیم، نمی‌فهمیم چه می‌گوید، اگر لطفی کنی و قدم رنجه بفرمایی، به بالینش بیایی ثواب کرده‌ای، شاید وصیتی کند تا بدانیم چه وصیت کرده است.»
من برخاستم و همراه آن جوان به بالین آن پیرمرد رفتم، دیدم می‌گوید: «چند نَفَسی به مراد دل می‌کشم، افسوس که راه نَفَس گرفته شد، افسوس که در سفره عمر زندگانی هنوز بیش از لحظه‌ای بهره نبرده بودیم و لقمه‌ای نخورده بودیم که فرمان رسید، همین‌قدر بس است.»
آری بااینکه 150 سال از عمرش رفته بود، تأسف می‌خورد که عمری نکرده‌ام حرف‌های او را به عربی برای دانشمندان شام ترجمه کردم، آن‌ها تعجب کردند که باآن‌همه عمر دراز باز بر گذر زندگی دنیای خود تأسف می‌خورد.
به آن پیرمرد در حال مرگ گفتم: «حالت چگونه است؟» گفت: «چه گویم که جانم دارد از وجودم می‌رود!» گفتم: خیال مرگ نکن و خیال را بر طبیب چیره نگردان که فیلسوف‌های یونان گفته‌اند:
«مزاج هرچند معتدل و موزون باشد نباید به بقاء اعتماد کرد و بیماری گرچه وحشتناک باشد دلیل کامل بر مرگ نیست.» اگر بفرمایی طبیبی به بالین تو بیاورم تا تو را درمان کند؟
چشمانش را گشود و خندید و گفت: «پزشک زیرک بیمار را با حال وخیم ببیند، به نشان تأسف دست بر هم ساید، وقتی‌که استقامت مزاج دگرگون شد، نه افسوس (دعا) و نه درمان هیچ‌کدام اثر نبخشد.» (حکایت‌های گلستان، ص 229)

2- گفتگوی هنگام مرگ

بلال حبشی مؤذن پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، هنگامی‌که رنجور شد و در بستر مرگ قرار گرفت، همسرش در بالین او نشست و گفت: «واحسرتا که مبتلا شدم!» بلال گفت: «بلکه موقع شور و شادی است، تاکنون رنجور بودم و تو چه می‌دانی که مرگ چه زندگانی خوش است؟»
همسر گفت: «هنگام فراق فرا رسیده است.» بلال فرمود: «هنگام وصال فرا رسیده است.» همسرش گفت: «امشب به دیار غریبان می‌روی.» فرمود: «جانم به وطن اصلی می‌رود.»
همسر گفت: واحسرتا، او فرمود: یا دولتاه، همسر گفت: تو را ازاین‌پس کجا بینم؟ فرمود: در حلقه خاصان الهی، همسرش عرض کرد: دریغ که با رفتن تو، خانه بدن و خانمان ما ویران می‌گردد! فرمود: «این کالبد مانند ابر می‌باشد که لحظاتی به هم می‌پیوندند و بعد از هم گسیخته می‌شود.» (داستان‌های مثنوی 2/137)

3- فرشته‌ی مرگ

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: در شب معراج، خداوند مرا ب آسمان‌ها سیر می‌داد، در آسمان فرشته‌ای را دیدم که لوحی از نور در دستش بود و آن‌چنان به آن توجه داشت که به‌جانب راست و چپ نگاه نمی‌کرد و مانند شخص غمگین، در خود فرورفته بود؛ به جبرئیل گفتم: این فرشته کیست؟
گفت: این فرشته‌ی مرگ عزرائیل است که به قبض روح‌ها اشتغال دارد. گفتم: مرا نزد او ببر تا با او سخن بگویم. جبرئیل مرا نزدش برد، به او گفتم: ای فرشته‌ی مرگ آیا هرکسی که مُرده یا در آینده می‌میرد روح او را تو قبض می‌کنی؟ گفت: آری، گفتم: خودت نزد آن‌ها حاضر می‌شوی؟ گفت: آری خداوند همه‌ی دنیا را همچنان در تحت اختیار و تسلط من قرار داد، همچون پولی که در دست شخص باشد و آن شخص آن پول را در دستش هرگونه که بخواهد جابجا نماید. هیچ خانه‌ای در دنیا نیست مگر این‌که در هرروز پنج بار به آن سر می‌زنم، وقتی‌که گریه‌ی خویشان مُرده را می‌شنوم به آن‌ها می‌گویم: گریه نکنید من باز مکرر به‌سوی شما می‌آیم تا همه‌ی شما را از این دنیا ببرم. (عالم برزخ، ص 38 –بحارالانوار، ج 6، ص 141)

4- علامه مجلسی

سید نعمت‌الله جزایری شاگرد مقرّب علامه مجلسی گوید: من با استادم مجلسی قرار گذاشتم هرکدام زودتر از دنیا برویم، به خواب دیگری بیاییم تا بعضی قضایا منکشف شود. بعدازاین که استادم از دنیا رفت بعد از هفت روز که مراسم فاتحه تمام شد، این معاهده به یادم آمد و رفتم سر قبر علامه مجلسی، قدری قرآن خواندم و گریه کردم و مرا خواب ربود و در عالم رؤیا استاد را با لباس زیبا دیدم که گویا از میان قبر بیرون شده!
فهمیدم او مُرده است و انگشت ابهام او را گرفتم و گفتم: وعده که دادی وفا کن و قضایای قبل از مُردن و بعد از مُردن را برایم تعریف کن. فرمود: چون مریض شدم و مرض به حدی رسید که طاقت نداشتم، گفتم: خدایا دیگر طاقت ندارم و به رحمت خود فرجی برایم کن.
در حال مناجات دیدم شخص جلیلی (فرشته) آمد به بالین من و نزد پایم نشست و حالم را پرسید من شکوه‌ی خود را گفتم؛ آن ملک دستش را گذاشت به انگشت پاهایم و گفت: آرام شدی؟ گفتم: آری، همین‌طور دست را یواش‌یواش به‌طرف سینه بالا می‌کشید دردم آرام می‌گرفت، چون به سینه‌ام رسید، جسد من افتاد روی زمین و روحم در گوشه‌ای به جسدم نظر می‌کرد.
اقارب و دوستان و همسایگان آمدند و اطراف جسد من گریه می‌کردند و ناله می‌زدند، روحم به آن‌ها می‌گفت: «من ناراحت نیستم من حالم خوب است چرا گریه می‌کنید، کسی حرفم را نمی‌شنید.»
بعد آمدند جنازه را بردند غسل و کفن و نماز به‌جای آوردند و جسدم را درون قبر گذاشتند، ناگاه منادی ندا کرد ای بنده‌ی من، محمدباقر برای امروز چه مهیا کردی؟ من آنچه را از نماز و روزه و موعظه و کتاب و … را شمردم، موردقبول نشد تا این‌که عملی یادم آمد که مردی را به خاطر بدهکاری در خیابان می‌زدند و او مؤمن بود و من بدهکاری او را دادم و از دست مردم او را نجات دادم، آن را عرض کردم.
خداوند به خاطر این عمل خالص همه‌ی اعمالم را قبول کرد و مرا به بهشت (برزخ) داخل نمود. (منتخب التواریخ، ص 752 –روضات الجنات)

5- مالک اشتر

چون مالک اشتر از طرف امام علی علیه السّلام به حکومت مصر منصوب گردید، معاویه اندیشید اگر مالک به مصر آید برای شامیان سخت شود. لذا عده‌ای را مأمور کرد تا در راه کوفه به مصر با زهر دادن او را مسموم و از بین ببرد.
و به این حلیه‌ی معاویه، مالک را با شربت (عسل) مسموم کردند و از دنیا رحلت کرد.
وقتی خبر شهادت مالک به معاویه رسید، گفت: «علی علیه السّلام دو دوست داشت (دو نفر دست راست علی علیه السّلام بودند.) یکی بر صفین یعنی عمار یاسر و دیگری امروز یعنی مالک قطع شد.»
چون خبر شهادت مالک به امام رسید فرمود: «انّا لله وَ انّا الَیه راجِعُون و مرگ مالک از مصائب تاریخ است.»
جماعتی بعد از مرگ مالک خدمت امام آمدند دیدند که امام دست بر دست می‌ساید و افسوس می‌خورد و می‌فرماید:
«به خدا قسم، مرگ توای مالک جمعیت زیادی را شکست و بسیاری (از مردم شام) را خوشحال کرد، گریه کنندگان باید بر امثال مالک بگریند، مگر موجودی مثل مالک متصوّر می‌شود؟» (شاگردان مکتب ائمه 3/196 –شرح نهج‌البلاغه‌ی ابن ابی الحدید 6/76)