مشورت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 38 سوره‌ی شوری می‌فرماید: «(مؤمنان کسانی هستند که) در کارهایشان با یکدیگر شور و مشورت می‌کنند.»

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «با خردمندان مشورت کن تا از لغزش و پشیمانی در امان باشی.» (غررالحکم 1/587)

توضیح مختصر:

مؤمنین، در کارهای خود مشورت می‌کنند و استبداد رأی ندارند و به آراء و عقل یکدیگر اعتماد می‌کنند. وقتی آیه‌ی «وَ شاوِر هُم فِی الاَمر: (ای پیامبر!) و در کارها با آنان مشورت کن» (سوره‌ی آل‌عمران، آیه‌ی 159) نازل شد پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «خدا و رسول او نیاز به مشورت ندارند ولیکن خدای تعالی این دستور را رحمت برای اُمم قرار داده، چون هرکسی از امت من که مشورت کند چنان نیست که هیچ رشدی عایدش نشود و کسی که آن را ترک کند، ممکن نیست که به هیچ مقدار و هیچ نوعی از گمراهی و کجی گرفتار نشود.» (المیزان، ج 4، ص 87)
کسی که مشورت کند پشیمان نمی‌گردد. استبداد در رأی، نتیجه‌ی خوبی ندارد. چون طلب خیر و راهنمایی کند هدایت یابد. البته مسئله‌ی مشاوره، در احکام حلال و حرام نیست. آنچه در امور اجتماعی و مربوط به تصمیم‌گیری در مسائلی نظیر خریدوفروش، ازدواج، … می‌باشد، از نظرات خردمندان و اهل تجربه استفاده می‌کنند و خداوند هم برکتی در این طلب خیر می‌اندازد تا به نتیجه مثبت برسد. در این راستا، از افراد منافق، دشمن، بُزدل و بی‌تجربه نباید مشاوره خواست چراکه جاهل نمی‌تواند راه دانایی را یاد بدهد و آن‌که صلاحیت مشورت و قدرت تشخیص ندارد، نمی‌تواند صواب را از ناصواب، به کسی تفهیم کند و رأی نهایی به‌عنوان نجات را بدهد.

1- حق به زبان افراد

حسن بن جهم گوید: روزی نزد امام رضا علیه‌السلام بودیم که از پدرش امام کاظم علیه‌السلام سخن به میان آمد.
امام فرمود: «باآنکه عقلی چون عقل او نبود و عقلش برتر از همه بود، گاهی با خدمتکار سودانی خویش مشورت می‌کرد.»
عرض شد: «آیا شما (امام رضا علیه‌السلام) هم با چنین افرادی مشورت می‌کنید؟»
فرمود: «آری، چه‌بسا خداوند تبارک‌وتعالی، حق و آن چیزی را که ما می‌خواهیم، بر زبان او جاری می‌سازد.» (وسائل الشیعه، ج 8، ص 428)

2- به طرف بدر

در سال دوم هجری که کاروان تجارتی اهل مکه به رهبری ابوسفیان از شام به مکه بازمی‌گشتند، و قبلاً آن‌ها اموال تجارتی مسلمان‌ها را مصادره کرده بودند؛ پیامبر دستور داد با 313 نفر از مهاجران و انصار برای مصادره‌ی اموال قریش از مدینه بیرون روند.
کفار قریش هم که این مسئله را فهمیدند، با گروهی بسیار به‌سوی مدینه رهسپار شدند. در نزدیکی منطقه‌ی بدر مطلع شدند که کفار قریش در حال آمدن هستند. پیامبر با لشکر به مشورت پرداخت.
اوّل ابوبکر نظرش را گفت و سپس عمر هم در ارتباط با جنگ کفّار مطالبی گفت. سپس مقداد بن عمرو بلند شد و عرض کرد:
«ای رسول خدا! برای انجام فرمان الهی، ما همراه تو هستیم، به خدا قسم ما به تو نمی‌گوییم که بنی‌اسرائیل به پیامبر خود گفتند: «تو و خدایت بروید و جنگ کنید که ما اینجا نشسته‌ایم». (سوره‌ی مائده، آیه‌ی 24) سوگند به آن‌کس که تو را به‌حق فرستاده است اگر ما را به «برک الغماد» (که در مسیر به یمن پنج شب و روز از راه ساحلی از مکه فاصله است) ببری همراه تو خواهیم بود.
پیامبر برایش آرزوی خیر نمود. و آنگاه فرمود: ای مردم! (مقصودش انصار بود) آرای خود را بگویید.
سعد بن معاذ برخاست و گفت: «من از سوی انصار می‌گویم، منظور شما ما هستیم، ما به تو ایمان آورده‌ایم و فرمان تو را می‌بریم، سوگند به خدا، اگر پهنای این دریا را طی کنی و فرو روی ما با تو خواهیم بود، حتّی اگر فقط یک نفر از ما باقی بماند.»
پس‌ از این نظرها پیامبر فرمود: «در پناه برکت الهی حرکت کنید که خداوند پیروزی را به من وعده داده است، سوگند به خدا من اکنون به کشتارگاه‌های ایشان (در بدر) می‌نگرم.» (ترجمه مفازی واقدی، ج 1، ص 36)

3- تهدید و مقابله با آن

زمانی که هادی عباسی چهارمین خلیفه‌ی عباسی (م 170) به خلافت رسید، تصمیم گرفت که با امام هفتم برخورد کند. ازاین‌رو تهدید کرده بود که امام را زنده نگذارد.
علی بن یقطین از ماجرا آگاه شد و مخفیانه با نامه‌ای امام را در جریان قرار داد. پس از رسیدن نامه، امام اهل‌بیت و شیعیان و اصحاب خود را فراخواند و فرمود: نظرتان دراین‌باره چیست؟
آنان نیز نظر مشورتی خود را -مبنی بر این‌که وظیفه‌ی خود می‌دانند تا درهرحال با امام باشند، و مراقب باشند تا بهانه به دست خلیفه و دشمن ندهند– ابراز کردند. (سیره نبوی، ج 2، ص 257)

4- دفاع از مدینه

پس از پیروزی مسلمانان در جنگ بدر، کفّار قریش در سال سوم هجری تصمیم گرفتند با لشکر 3000 نفری به مدینه حمله کنند، ازاین‌رو پنج‌شنبه پنجم شوال آن سال در دامنه‌ی کوه اُحُد پیاده شدند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله در روز جمعه، شورای نظامی تشکیل داد و در مورد دفاع، از یاران خود نظر خواست.
لذا فرمود: «اُشیرُوا إلیَّ: نظرهای خود را در دفاع از شهر بیان کنید.»
عبدالله بن ابّی که از منافقان مدینه بود، نظر داد که مسلمانان در شهر بمانند و زنان از بالای بام‌ها به دشمن سنگ پرت کرده و مردان در کوچه‌ها جنگ تن‌به‌تن کنند.
پیران، این نظر را تأیید می‌کردند و جوانان، سخت مخالف بودند.
حمزه‌ی سیدالشهدا علیه‌السلام گفت: «به خدایی که قرآن را نازل کرده است، امروز غذا نخواهم خورد تا آن‌که در بیرون شهر با دشمن نبرد کنم.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله پس از شنیدن نظرها، دفاع در خارج شهر را پذیرفت و زره پوشید و شمشیر به کمر بست و سپری به پشت انداخت، کمانی به شانه آویخت و نیزه‌ای به دست گرفت و از منزل به‌طرف بیرون شهر حرکت کرد و به عده‌ای که نظر دیگری داشتند، فرمود: «وقتی پیامبر زره پوشید، شایسته نیست آن را بیرون آورد، تا زمانی که با دشمن نبرد کند.» (فروغ ابدیت، ج 2، ص 37)

5- صفین و نظریه اکثریت

هنگامی‌که معاویه از بیعت امیرالمؤمنین علیه‌السلام خودداری کرد؛ قصد داشت کشور اسلامی را تجزیه کند. امام با فرستادن نامه‌هایی کوشش کرد او را از مخالفت بازدارد و قانع سازد که تمرّد نکند.
معاویه هم به‌هیچ‌وجه زیر بار نمی‌رفت و بر جنگ کردن اشاره می‌کرد. امیرالمؤمنین علیه‌السلام مهاجر و انصار را به یک جلسه‌ی عمومی دعوت کرد و مسئله‌ی جنگ با معاویه را به مشورت گذاشت و از آن‌ها خواست تا نظر خود را بگویند.
هرکدام سخنان مفصلی گفتند. بیشتر آن‌ها معتقد بودند که باید جنگ کرد. عده‌ای مخلص هم مانند عدّی بن حاتم می‌گفتند با نامه باید مشکل سیاسی را حل کرد. اما دلیل اینان، نتوانست اکثریت را قانع کند.
اما نظر اکثریت را پذیرفت و نامه‌ای به کارگزاران خود در اطراف کشور نوشت و از آن‌ها برای رفتن جنگ با اهل شام کمک خواست و سپس به‌طرف صفین حرکت نمود. (فروغ ابدیّت، ج 2، ص 246-239. حکایت این موضوع از کتاب تربیت اجتماعی اقتباس گردید.)