مقام رضا

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 19 سوره‌ی نمل می‌فرماید: «سلیمان به خداوند گفت: پروردگارا در دلم انداز به کار شایسته‌ای که به آن خشنود می‌شوی بپردازم».

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «بی‌نیازترین مردم کسی است که به قسمت و بهره خداوند راضی باشد.» (غررالحکم 1/473)

توضیح مختصر:

رضا به معنای خشنودی است و شخص راضی، خشنود شونده، شادمان و خرسند است. در باطنِ تسلیم، معلوم نیست خشنودی باشد امّا در رضا، تسلیم توأم با خرسندی است. پس بارهای رنج و سختی را، راضی می‌کشد و از آمدن آن‌ها کراهت ندارد و خود را در احکام قضا و قدر می‌اندازد. مقام رضا، از یقین بالاتر است. حضرت ایّوب، هفت سال در رنج و بلا، در کمال صبر و خرسندی، با مهمانی خدا خوش بود. اگر بنده برای دفع بلا و قضا، دعا می‌کند برای این است که در آن دعا، مطلقاً رضای الهی را می‌خواهد نه راندن مصیبت و بلا را. البته اولیای الهی دهانشان از دعا بسته شده است به این معنی که در دفع بلا، چاره‌جویی نکرده و نقشه نمی‌کشند. اگر اولیای خدا به شخص، لبخند رضایت بزنند، بر اثر لبخند، صدها هزار گُل معانی در قلب و روح آن شخص پدید می‌آید. پس بهتر آن است که هر چه از عالم بالا به تو داده ‌شده، راضی باشی و گِره از پیشانی باز کنی زیرا که درواقع زمام اختیار را بر روی من و تو نگشوده‌اند. پس در مقام رضا، شُکر است و عدم شکایت و ترک درمان و چاره‌جویی. البته این مطالب برای کسی است که پند حکیم را بشنود و قبول کند و الّا به این سادگی‌ها نیست. لذا حافظ فرمود:
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت **** که در مقام رضا باش و ازقضا مگریز

1- حاشا

گویند روز عید قربان، پسر نورسیده‌ی شیخ ابوالحسن خرقانی را کشتند. او بعدازاین واقعه، این رباعی را در مناجات گفته است:
حاشا که من از حکم تو افغان کنمی **** با خود نَفَسی خلاف فرمان کنمی
صــد قــره عــین دیگــــر بـــایستی **** تا روز چنین، بهر تو قربان کنمی (تاریخ عرفان و عارفان ص 381)

2- مقام رضای ابوذر

وقتی عثمان خلیفه‌ی سوم، اباذر را از مدینه به سرزمین ربذه‌ی بی‌آب‌وعلف تبعید کرد، موقع خروج، بدرقه‌ی او را ممنوع نمود. امّا امیرالمؤمنین علیه‌السلام، عقیل، حسن علیه‌السلام، حسین علیه‌السلام، عمّار و عدّه کمی او را بدرقه کردند. لحظات آخر خداحافظی، اشک بر گونه ابوذر جاری شد و گفت: خدا شما را رحمت کند ای خاندان نبوّت … خلیفه مرا به‌جایی تبعید کرد که یار و مددکار و انیسی جز خدا ندارم و با وجود خدا از چیزی وحشت ندارم.
در ربذه با وجود مشکلات بسیار و مرگ تنها پسر و غربت و فقر، نامه‌ای به دوستش حذیفه نوشت ازجمله چنین درج کرد: «از حرم پیغمبر خدا محرومم نمودند، به خدا پناه می‌برم از آن‌که شکوه و شکایتی کنم، بلکه خواستم به تو خبر دهم که ازآنچه خدا برای من خواسته خشنودم.»
وقتی تنها پسرش در ربذه وفات کرد، خودش او را دفن و نوحه‌سرایی نمود و ازجمله چنین فرمود: «به خدا قسم از مرگ تو متأثّر نشدم و مُردنت مرا نشکست، چون به غیر خدا حاجتی ندارم اما متأثّرم که چه به سر تو آمد، من به حال خود گریه نمی‌کنم بلکه به حال تو می‌گریم.» سپس عرض کرد: «خدایا از حقوق پدری بر او بخشیدم، تو هم از حقوق خودت بگذر که تو به گذشت از من سزاوارتری.» (پیغمبر و یاران 1/70-64)

3- خنساء، راضیه بود

خنساء دختر عمرو بن شرید سَلمی از زنان انصار و جزء شاعران مشهور خلیفه‌ی دوم است. پیامبر شعر خنساء را می‌ستود و از وی به‌عنوان شاعرترین مردم یاد می‌کرد.
او در جنگ قادسیه به همراه چهار فرزندش شرکت کرد. در شب اول حمله به آن‌ها گفت: فرزندانم! شما با رغبت مسلمان شده‌اید و به اختیار خود هجرت کرده‌اید. به خدای یکتا سوگند شما فرزندان زنی هستید که هرگز به شما خیانت نکرده و حسب و نسب شما را تغییر نداده است.
جنگ درراه خداوند با این کافران، برای مجاهدان پاداش عظیمی دارد، بدانید که سرای باقی بهتر از دنیای فانی است. خداوند می‌فرماید: «ای کسانی که ایمان آوردید! صبر کنید و در برابر دشمنان استقامت به خرج دهید و از مرزهای خود حراست کنید و از خدا بپرهیزید شاید رستگار شوید.» (آل‌عمران، آیه‌ی 200)
فردای صبح حمله ببرید و سران دشمنان را از پای درآورید.
فردای صبح چهار فرزندش درراه خدا کشته شدند و او گفت: «خدا را سپاس‌گزارم که مرا به شهادت فرزندانم شرف بخشید.» (زنان نمونه، ص 125-اسدالغابه 5/442)

4- مقام زن بنی‌اسرائیل

امام صادق علیه‌السلام (در حدیثی طولانی) فرمود: یک زن در بنی‌اسرائیل بود که او را به عمل زنا دعوت کردند و قبول ننمود، حتی او را تهدید به قتل نمودند بازهم قبول نکرد، درنتیجه گرفتار ترس و وحشت شدیدی شد. خداوند او را از دست زناکاران نجات داد. ولی او را بعداً به ستم به‌عنوان کنیز فروختند. آن‌کسانی که او را خریده بودند او را با خود سوار کشتی نموده و رهسپار مقصد خویش شدند. پس خداوند آن‌ها را غرق نموده و آن زن را نجات داد تا این‌که آن زن در جزیره‌ای افتاد. سپس خداوند به یکی از پیامبران بنی‌اسرائیل وحی فرمود که برود به پادشاه آن‌ها بگوید که مخلوقی از مخلوقاتم در آن جزیره است همه شما بروید و او را پیدا کنید و بیاورید. بعد در نزد او به گناهان خود اعتراف کنید، بعد هم از او بخواهید که او شما را ببخشد چون اگر شما را ببخشد من هم شما را می‌بخشم. (کلیات حدیث قدسی، ص 670)

5- زندانیان حجّاج

حجّاج بن یوسف ثقفی (متوفی 95) 20 سال امارت بنی امیّه را عهده‌دار و آدمی بسیار سفّاک و خون‌ریز بود. زندانیان او از شدت گرما فریاد می‌کردند. تعداد زندانیان را 124000 نفر تخمین زدند. در زندان 104000 مرد و 20000 زن بودند که برهنه بودند و چاره‌ای جز تسلیم در برابر او نداشتند.
زندان مردان و زنان، یک مکان بود و حصاری، سقفی و سایه‌ای نداشت و اگر شخصی دست، پیشِ روی می‌داشت تا از تابش آفتاب محفوظ بماند یا به سایه دیوار پناه می‌برد، او را به سنگ می‌زدند و ایشان را جو با خاکستر به هم، غذا می‌خورانیدند. (نوادر، ص 234)