مُدارا

قرآن:

خداوند متعال در آیه ی 159 سوره ی آل عمران می فرماید: «به رحمت الهی در برابر مردم نرم (و مهربان) شدی و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو پراکنده می شدند.»

حدیث:

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «خداوند مرا به مدارا (نرمی و سازش) با مردم امر فرمود چنان که به انجام واجبات امر کرده است.» (محجه البیضاء، ج 1، ص 345)
* مدارا ملایمتی است که تحمل آزار خلق را به همراه دارد؛ اما در رفق، نرمی است که در آن آزار از خلق به همراه نیست.

توضیح مختصر:

خلق دو دسته اند:
1. یا دشمن هستند که نمی شود با دشمن مدارا کرد چرا که صفت زشت عداوت مانع بزرگی است که نمی گذارد انسان به او نزدیک شود. دشمنی هر ساعتی حیله ای خاص می کارد و دوست دارد بر انسان غالب باشد و استثمار کند. نرمی و سازش او هم قابل اطمینان نیست.
2. اما با دوستان و عموم خلق و فامیل، به صلح باشد و با نرم خویی رفتار کند و شیوه اش مدارا باشد. چطور مادر با همه سختی های زندگی از فقر، مریضی و پرخاش گویی فرزند، با او لطف می کند و مهربانی می ورزد! این نوعی تربیت الهی است که خداوند به مادر این قدرت را داده است. لحن مدارائی، لحن خیر خواهی و سازش است که این خود از عوامل جلب دوستی است.
امام باقر علیه السّلام فرمود: «کسی به قدر خدای تعالی در رفتار خود رعایت رفق و مدارا نمی کند.» (المیزان، ج 6، ص 200)
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به مردی از انصار وارد شد تا او را عیادت کند، دید که عزرائیل بالای سر وی نشسته، پرسید: ای عزرائیل! نسبت به رفیق ما مدارا کن، او مردی با ایمان است. عزرائیل عرضه داشت: ای محمد! مژده که من نسبت به هر مؤمنی مدارا می کنم. (المیزان، ج 18، ص 381 ؛ این حدیث خود نوید برای مؤمنین است.)

1- گروهی از قریش و غیر قریش

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «گروهی از قریش، با مردم کم سازگاری کردند و از قریش رانده شدند. به خدا قسم در حسب های آن ها (از نظر خانوادگی) عیبی نبود.»
و گروهی از غیر قریش، با مردم مدارا و خوش رفتاری کردند و به دودمان عالی و بلند پیوستند… هر کس دست خود را از مردم نگه دارد، یک دست از آنان نگه داشته و دست های بسیاری از او بازداشته می شود.» (علم اخلاق اسلامی، ج 1، ص 372)

2- مدارا با دشمن

زن یهودیه ای را که در جنگ خیبر، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را به وسیله ی گوشت گوسفند مسموم کرد، نزد آن حضرت آوردند.
پبامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسیدند: «چرا چنین کردی؟» گفت: «می خواستم تو را به قتل برسانم!» فرمود: «خدا تو را بر کشتن من موفق نمی کند.» به پبامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عرض کردند: «اجازه بدهید او را بکشیم!» فرمودند: «نه او را رها کنید.» (شنیدنی های تاریخ، ص 111-محجه البیضاء، ج 4، ص 147)

3- مدارا با شخص فرومایه

حمّار، پسر عثمان می گوید: «روزی موسی بن عیسی، در منزلش که مشرف بر مسمی بود نشسته بود. دید حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام سوار قاطری است و از مروه می آید. ابن هیاج به مردی از قبیله ی همدان که در آن جا بود، دستور داد برود و افسار قاطر را بگیرد و بگوید این قاطر متعلق به من است.
او پیش آمد و افسار را گرفت و گفت: «من مالک این قاطر هستم.» امام علیه السّلام پای خود را از رکاب خارج نمود و پیاده شد و به کسانی که همراهش بودند، فرمود: «زین قاطر را بردارید.» آن مرد گفت: «این هم متعلق به من است.»
امام علیه السّلام فرمود: «ما شاهد داریم که این زین، ملک حضرت باقر علیه السّلام بوده است، اما قاطر را به تازگی خریداری کرده ایم، تو می دانی به آن چه می گویی.» (تربیت اجتماعی، ص 73 –شرح مکارم الاخلاق، ج 1، ص 376)

4- بریحه

بریحه ی عباسی، از سوی دستگاه خلافت، به منصب پیش نمازی مکه و مدینه گماشته شده بود و بر اثر سعایت او نزد متوکل، امام علیه السّلام را از شهر تبعید کردند.
بریحه همراه امام علیه السّلام تا سامرا بود و در راه به امام علیه السّلام عرض کرد: «عامل تبعید تو من بودم. اگر شکایت مرا نزد خلیفه یا یکی از دربانان او ببری، درختانت را در مدینه آتش می زنم و خدمتکارانت را می کشم و چشمه های مزرعه ات را کور خواهم کرد.» امام علیه السّلام فرمود: «دیشب شکایت تو را نزد خدا بردم و نزد بندگانش شکایت نخواهم کرد.»
بریحه با تضرع، تقاضای بخشش و عفو کرد و امام علیه السّلام فرمود: «تو را بخشیدم.» (تربیت اجتماعی، ص 75 –دهمین خورشید امامت، ص 21)

5- مدارا با لشکر بی آب

در جنگ صفین، اول لشکر معاویه جلوی آب را گرفت و لشکر امام علی علیه السّلام را از آب منع کرد. سپس به امر امام علیه السّلام سرچشمه ی آب را تصرف کردند و طرفدران معاویه را به صحرای بی آب راندند.
به امام علیه السّلام عرض کردند: «آیا شما لشکر معاویه را از آب منع می کنید تا از تشنگی بمیرند؟» فرمود: «ولله آنچه ایشان کردند، من روا نمی دارم. شمشیر برای جنگ کافی است.» پس دستور داد طرفی از آب را گشودند تا لشکر معاویه نیز آب بردارند. (منتهی الامال، ج 1، ص 151)