میهمان
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 24 سورهی ذاریات میفرماید: «آیا حکایت مهمانان گرامی ابراهیم (که فرشته بودند) به تو رسیده است؟».
حدیث:
پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله فرمود: «مهمان هر وقت بر قومی وارد شود روزیاش از آسمان همراهش نازل میشود.» (جامع السعادات 2/151)
توضیح مختصر:
میهمان که وارد بر خانهای میشود مورد پذیرایی قرار میگیرد. آدابی چند در سلام، استقبال، مشایعت، مصافحه، نشستن، سر گوشی صحبت کردن، صحبت و مزاح و مانند آن از مستحبات و مکروهات، در کتب اخلاقی یادداشت کردهاند. عمدهاش این است که رعایت اعتدال، بهتر از در تکلّف قرار دادن میزبان است. افراطوتفریط سبب خستگی و کدورت جزئی میشود. رعایت حقوق دوجانبه، میهمانی را شیرین میکند و باعث دلگرمی و اُلفت میگردد و خداوند هم فضلش را عطا میکند. آنچه اهل آخرت میهمان میشوند زوالپذیر نیست و نقصان در آن راه ندارد. امّا آنچه در دنیا واقع میشود، گاهی از جانب میهمان به میزبان اعتراض و اشکال میشود که این از آداب میهماننوازی نخواهد بود.
ازجمله مسائلی که سبب شد قوم لوط عذاب شوند، یکی این بود که از پذیرایی میهمان، بُخل میورزیدند و با میهمانان کار ناشایست انجام میدادند و رسوایی به بار میآوردند. لوط پیامبر با سخاوت بود و پیوسته میهمانان را عزیز میداشت و قومش او را از این سیره نهی میکردند. برای همین، هر وقت روز، میهمان میآمد همسر لوط آتش بر بام میگذاشت و مردم میفهمیدند.
جبرئیل به صورت میهمان، بر ابراهیم پیامبر وارد میشد. روایت است که ابراهیم علیهالسلام همهروزه، در انتظار ورود میهمان بود که او را غذا دهد.
1- نان دادن مهمان
پادشاهی بود در کرمان، در غایت کرم و مروّت؛ و عادتش آن بود که هر کس از غُرَبا به شهر او میرسیدند، سه روز مهمان او بودند. وقتی عضد الدوله دیلمی وارد بر کرمان شد او طاقت مقاومت ایشان را نداشت.
هر صبح که خورشید طلوع میکرد جنگ میکرد و خلقی را میکشت و چون شب میشد مقداری طعام به نزد دشمنان و لشگریان عضد الدوله میفرستاد.
عضد الدوله کسی را نزدش فرستاد و گفت: «این چه کاری است که میکنی، روز ایشان را میکشی و شب طعام میدهی؟»
گفت: «جنگ کردن اظهار مردی است و نان دادن اظهار جوانمردی. ایشان (لشگر عضد الدوله) اگرچه خصم مناند اما در این ولایت غریباند و چون غریب باشند و در ولایت ما مهمان باشند، جوانمردی نباشد که مهمان را بدون غذا نگه دارند.»
عضد الدوله گفت: «کسی را که چنین مروّت و مهمانداری بوَد ما را با او جنگ کردن خطاست و با او صلح نمود.» (جوامع الحکایات، ص 216)
2- قوم لوط
قوم لوط اهل شهری بودند که بر سر راه قافلهها که به شام و مصر میرفتند قرار داشت. قافلهها نزد ایشان فرود میآمدند و ایشان اهل قافلهها را ضیافت و مهمانی میکردند.
چون این کار سالها طول کشید، خسته شدند و به بُخل روی آوردند. کثرت بخل باعث شد که به عمل شنیع لواط مبتلا شدند.
لذا هر وقت اهل قافلهای بر ایشان وارد میشد، با آنان بدون خواهشی لواط میکردند تا دیگر بر شهرشان فرود نیایند و ضیافت نکنند؛ و به این عمل همه مردان مبتلا شدند فقط لوط پیامبر مردی سخی و صاحب کَرَم بود و هر میهمانی که بر آنها وارد میشد ضیافت میکرد.
او قوم را از عذاب خداوند میترسانید و هر مهمانی بر او وارد میشد او را از شر قوم خود بر حذر میفرمود.
چون مهمان بر او وارد میشد میگفتند: «مگر تو را نهی نکردیم از مهمانی کردن؟ اگر این کار را بکنی به مهمان تو بدی میرسانیم و تو را نزد آنان خوار میکنیم.» پس لوط را هرگاه مهمان میرسید مخفیانه او را ضیافت میکرد، چون در میان قوم خود فامیل و عشیرهای نداشت.
وقتی جبرئیل و ملائکه بهصورت انسانی وارد خانهی لوط شدند، وعدهی عذاب قوم او را دادند. زن لوط آتش بر بالای بام افروخت، مردم بهقصد عمل لواط با مهمان حضرت لوط به در خانهی او آمدند و گفتند: «مگر تو را نهی نکردیم مهمان دعوت نکنی؟» لذا داشتند بدی به مهمانان او که فرشته بودند روا بدارند که عذاب بر شهرهای آنان نازل شد و به هلاکت رسیدند. (حیوه القلوب 1/152)
3- احترام مهمان
عبیدالله بن عباس پسرعموی پیامبر از کسانی بود که به همسایگان افطاری میداد و سر راهها سفره میانداخت و سفرهاش برچیده نمیشد.
در یکی از سفرها با غلامش به خیمه عربی رسیدند و گفت: «چطور است امشب بر این عرب درآییم!»
چون عبیدالله مردی زیبا و خوشبیان بود، مرد چادرنشین او را احترام بسیار کرد و به همسرش گفت: «مرد شریفی بر ما وارد شد، آیا چیزی داریم که شب از این میهمان عزیز پذیرایی کنیم؟»
زن گفت: «جز یک گوسفندی که وسیلهی زندگی دختر شیرخوار ماست چیزی نداریم.» مرد گفت: چارهای نیست. کارد را برگرفت تا گوسفند را ذبح کند! زن گفت: «میخواهی بچهات را بکشی؟» مرد گفت: «هرچند چنین شود چارهای جز احترام مهمان نداریم.»
سپس اشعاری خواند که مضمون آن چنین است: «ای زن! این دختر را بیدار نکن که اگر بیدار شود گریه میکند و کارد از دستم میافتد.»
خلاصه گوسفند را ذبح و از مهمان پذیرایی کردند. عبیدالله تمام سخنان ایشان را شنید. صبحگاهان عبیدالله به غلامش گفت: «چقدر پول همراه داریم؟» غلام گفت: «پانصد اشرفی از مخارج ما تاکنون زیاد آمده است.»
گفت: «همه را به این مرد عرب بده!» غلام تعجب کرد که در مقابل گوسفندی به پنج درهم، پانصد اشرفی پول میدهی؟!
گفت: «او نهتنها تمام اموالش را برای ما صرف کرد، بلکه ما را بر میوهی قلبش مقدم داشته است.» (پیغمبر و یاران 4/223- اسدالغابه 3/341)
4- مهمان بدون تکلّف
حارث اعور یکی از اصحاب خاص امیرالمؤمنین علیهالسلام به خدمت حضرت رسید و عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین! دوست دارم با خوردن غذا در خانه ما مرا سرافراز فرمایی!»
حضرت فرمود: «به شرط (به سه شرط، اوّل آنچه در منزل است برایم بیاوری. دوم: از خارج منزل چیزی تهیه نکنی. سوم: آنکه بر خانوادهات سخت نگیری. خصال 1/188) آنکه خود را به خاطر مهمانی من به تکلّف و دردسر نیندازی.» آنگاه به خانهی حارث تشریف برد و حارث قطعه نان خالی برای حضرتش آورد. چون شروع به خوردن آن قطعه نان کرد، حارث با نشان دادن چند درهم که در گوشهی لباسش پنهان کرده بود گفت: «اگر به من اجازه دهید با این پول که دارم چیزی غیر نان برای شما خریداری و تهیّه کنم؟»
امام فرمود: «این نان چیزی باشد که در خانهات موجود بود (آوردنش تکلّفی نداشت) اما چیز دیگر مایهی تکلّف باشد که من بهشرط عدم تکلّف دعوتت را پذیرفتم.» (با مردم اینگونه برخورد کنیم، ص 204، فروع کافی 3/261)
5- سر سفرهی امام مجتبی
عربی که صورتش خیلی زشت و قبیح منظر بود به سر سفرهی امام حسن مجتبی علیهالسلام آمد و از روی حرص تمام غذا را خورد و تمام کرد.
امام حسن علیهالسلام که کرامتش برای همه معلوم بود از غذا خوردن عرب خوشش آمد و شاد شد و در وسط غذا از او پرسید: «تو عیال داری یا مجرّدی؟» گفت: «عیالمندم، فرمود: چند فرزند داری؟»
گفت: «هشت دختر دارم که من به شکل، از همه زیباترم، امّا ایشان از من پرخورترند.»
امام تبسم فرمود و او را ده هزار درهم انعام دادند و فرمودند: «این قسمت تو و زوجهات و هشت دخترت باشد.» (لطائف الطوائف، ص 139)