نذر

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 7 سوره‌ی انسان می‌فرماید: «ابرار (نیکان) به نذر خود وفا می‌کنند و از روزی که به شر و عذابشان گسترده است می‌ترسند».

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «نذر صحیح نیست جز آن‌که نام خدا بر آن برده شود برای روزه گرفتن یا صدقه دادن یا قربانی کردن یا حج نمودن.» (الکافی 7/455)

توضیح مختصر:

نذر، آن است که مسلمانی ملتزم شود که اگر حاجتش برآورده شود کار خیر یا پولی یا قرآنی و… را انجام دهد. مثلاً می‌گوید: اگر مریضم خوب شود یک گوسفند، قربانی می‌کنم. البته نذر کننده باید عاقل و با اختیار و قصد باشد و با عصبانیت و شوخی، نذر منعقد نمی‌شود. کسی که توان معاش ندارد و برایش ممکن نیست خرج نذر کند یعنی مقتضی موجود نیست و دارایی ندارد، نمی‌تواند نذر کند چنان‌که زن، واجب النّفقه ی مرد است؛ اگر از خودش مالی ندارد، باید با اجازه‌ی شوهرش نذر کند تا اگر ادا شد، از مال شوهرش استفاده کند.
نذر کننده، باید این نکته را بداند که انجام کار، برایش ممکن باشد و حرام نبوده و یا ترک واجبی نباشد. کسی که نذری می‌کند اگر به نذرش عمل نکرد باید کفّاره بدهد یعنی شصت فقیر را سیر کند یا دو ماه روزه بگیرد یا یک بنده آزاد کند که البته سیر کردن شصت فقیر، از همه‌ی کارها آسان‌تر است.
در نذر معیّن، مثلاً فقیر معیّنی را پولی بدهد یا زیارت امام حسین علیه‌السلام برود، اگر آن فقیر بمیرد چیزی بر گردنش نیست و یا اگر نتواند به‌واسطه‌ی مانع، به زیارت امام علیه‌السلام برود، تکلیف از او ساقط است.
اگر در نذر، به مصرف در روز خاصی مانند روز عاشورا قصد کرد که اطعام بدهد، وظیفه همان است که نیّت کرده و عواید و ثمرات نذر شده، همراه نذر باید به مصرف معیّن شده برسد.

1- نذر انقلابی

هنگامی‌که در سال 61 هـ.. ق بازماندگان شهدای کربلا را به‌صورت اسیر به کوفه آورده و به مجلس ابن زیاد استاندار خون‌خوار کوفه، وارد کردند؛ در آن مجلس عدّه‌ای از مردم حضور داشتند.
ازجمله شخصی به نام «جابر» از قبیله‌ی «بکر بن وائل» حاضر بود. هنگامی‌که گستاخی‌ها و جسارت‌های ابن زیاد را دید و گفتار آتشین امام سجاد علیه‌السلام و حضرت زینب علیها السلام را شنید، پیش خود چنین نذر کرد که: از ناحیه خدا بر گردن من است که اگر ده نفر از مسلمانان بر ضدّ ابن زیاد قیام کردند، من به آن‌ها می‌پیوندم.
جابر در انتظار چنین فرصتی بود تا آن‌که در سال 66 هـ. ق مختار بر ضد کشندگان کربلا قیام کرد. جابر دریافت که هنگام ادای نذر است و در پیشاپیش سپاه مختار به جنگ ابن زیاد رفت. او با کمین کردن، با ابن زیاد جنگید و او را کشت و بعد هم شهید شد. (حکایت‌های شنیدنی، ج 3، ص 63-معالی السبطین، ج 2، ص 114)
در کتاب کامل، قاتل ابن زیاد را ابراهیم پسر مالک اشتر معرفی کرده‌اند که در کنار نهر خازر بدنش را دونیم کرد، پس سر ابن زیاد را جدا کردند و بدنش را سوزاندند. (قصه کربلا، ص 670- کامل ابن اثیر، ج 4، ص 264)

2- نذر برای مسجد ساختن!

بعدازآن که یزید امام حسین علیه‌السلام را شهید کرد و اُسرای کربلا را به شام رساندند، روزی جمعی از درباریان متملّق گوی یزید، برای چاپلوسی هر یک‌چیزی گفتند. یکی گفت: «من نذر کرده‌ام اگر خلیفه را خدا بر حسین بن علی غلبه دهد، به شکرانه‌ی آن، مسجدی بنا کنم.»
دیگری گفت: «من نذر کرده‌ام اگر حسین بن علی مغلوب شد، به حج روم.»
برادر مروان به نام یحیی حاضر بود و گفت: «من با خدا عهد کرده‌ام که اگر خدا تو را بر حسین غلبه دهد، مبلغ معینی پول به نزدیک‌ترین فرزندان پیامبر بدهم، حالا خدا تو را غلبه داده، چه کار کنم و به چه کسی بدهم؟»
یزید گفت: «به علی بن الحسین (امام سجاد علیه‌السلام) بده، زیرا او نبیره پیامبر است.» یحیی گفت: «پدرش را کشتی او و وابستگان او را اسیر نمودی، حالا پول می‌خواهی بدهی؟!» یزید ملتفت شد که غرض او طعنه است و ساکت گشت. (رهنمای سعادت، ج 3، ص 617- بزم ایران، ص 244)

3- نذر مادر خلیفه

متوکّل خلیفه‌ی عباسی (م 247) مرضی در بدنش پیدا شد که احتیاج به جراحی پیدا کرد و احتمال خطر و مرگ برای او می‌شد. مادرش نذر کرد که اگر پسرش از این مرض نجات پیدا کند، 000/10 دینار از مال شخصی خودش به امام هادی علیه‌السلام بدهد.
وزیر متوکّل، به نام فتح بن خاقان گوید: چون اطبا از معالجه‌ی او ناامید شدند، گفتند: «این مرد (امام هادی) مستجاب‌الدعوه است و طب می‌داند، نزد او کسی را بفرستید تا شاید علاج و درمان کند.»
فرستاده، مرض خلیفه را به امام رساند، حضرت فرمود: «سرگین گوسفند را بکوبید و با گلاب مخلوط کنید و بر موضع درد ببندید.»
اطبا چون این را شنیدند، این نسخه را به استهزاء گرفتند و گفتند: فایده‌ای ندارد؛ اما به اصرار بعضی‌ها این مداوا انجام گرفت و همان روز مواد فاسد از موضع درد و دمل خارج شد و صحت یافت.
چون عافیت خلیفه به مادرش رسید، بسیار خوشحال شد و 000/10 دینار که نذر امام هادی علیه‌السلام کرده بود، به خدمت امام فرستاد. (تحفه المجالس، ص 334)

4- عمران بن شاهین

در زمان حکومت عضد الدوله‌ی دیلمی (م 372 ه مدفون در نجف اشرف) یکی از افراد سرشناس عراق به نام عمران بن شاهین با او مخالفت می‌کرد.
عضد الدوله دستور دستگیری او را داد؛ و او با پای‌ برهنه به قبر امام علی علیه‌السلام پناهنده شد و نذر کرد که هرگاه مورد عفو عضد الدوله قرار گیرد، با پای برهنه از کوفه به نجف اشرف برود. در نجف در عالم خواب امیرالمؤمنین علیه‌السلام را می‌بیند که می‌فرماید: فردا فنّا خسرو (عضد الدوله) به این مکان می‌آید. تو در فلان قسمت مخفی باش و کسی تو را نمی‌بیند. نزدش برو و بگو از علی علیه‌السلام چه می‌خواهی؟ می‌گوید: دستگیری عمران؛ تو بگو اگر بر او دست‌یابی، چه جایزه‌ای می‌دهی؟ او می‌گوید: اگر عفو عمران را بخواهد، می‌دهم. پس خودت را معرفی کن.
فردا عمران طبق خواب عمل کرد و عضد الدوله او را عفو کرد و مقام وزرات را به او داد. چون به عفو رسید، نیمه‌های شب برای انجام نذر با پای پیاده و در تاریکی شب به طرف نجف رهسپار شد.
خادم به نام علی بن طحّال در عالم خواب دید که امام علیه‌السلام فرمود: «در کنار درب ورودی بنشین که عمران می‌آید و درب را برایش باز کن.»
وقتی عمران می‌آید، خادم می‌گوید: ای مولای ما! بفرمایید. او می‌گوید: من کیستم؟ خادم می‌گوید: عمران بن شاهین و خواب خود را نقل می‌کند. عمران به شکرانه این نعمت، مبلغ بسیاری به خادم می‌دهد و خود را به عتبه حرم می‌افکند و غرق در خوشحالی و سرور می‌شود. (داستان‌ها و پندها، ج 9، ص 168-سفینه البحار، ج 2، ص 274)

5- نذر نصرانی برای امام هادی

هبه الله موصلی گوید: در دیار ربیعه شخصی نصرانی به نام یوسف بود که سِمَتی داشت و متوکّل خلیفه عباسی او را احضار کرد. او از ترس، نذر کرد که اگر مشکلی برایش پیش نیاید، 100 اشرفی به امام هادی علیه‌السلام بدهد. اول نذر را به امام هادی علیه‌السلام برساند و سپس نزد خلیفه برود.
بااینکه با سامرا آشنایی نداشت، سوار الاغ خود شد و حیوان بدون هیچ راهنمایی درب خانه‌ی امام رفت. از غلام سؤال کرد: این خانه‌ی کیست؟ گفت: امام هادی علیه‌السلام، تو یوسف نیستی؟! با تعجب به امر غلام وارد خانه‌ی امام شد.
سپس غلام گفت: شما صد اشرفی نذر دارید که در میان کاغذ گذاشته‌ای و در آستین توست، آن را بده، او آن مبلغ نذر را داد و تعجب کرد.
با سه دلیل مشاهده‌شده، به او گفتند: وارد بر امام شو. چون نزد حضرت رسید فرمود: آیا قبول کردن اسلام برایت نزدیک نشد؟ تو مسلمان نمی‌شوی ولی فرزندت مسلمان می‌شود. دوستی ما حتّی به کسانی که مسلمان هم نیستند، می‌رسد. تو دنبال کارت (نزد متوکل) برو و هیچ ضرری نمی‌بینی و به نفعت تمام می‌شود. یوسف نزد متوکل رفت و هیچ خطری به او نرسید. خودش مسلمان نشد، ولی پسرش شیعه شد. (خزینه الجواهر، ص 211- خرایج راوندی)