نفرین
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 159 سورهی بقره میفرماید: «آنها (کتمان کنندگان آیات) را خدا لعنت میکند و همهی انس و جن و فرشتگان لعن و نفرین میکنند».
حدیث:
پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله فرمود: «مؤمن، طعنهزن و لعنت گر نیست.» (جامع السعادات 1/314)
توضیح مختصر:
نفرین یعنی دشنام و لعنت؛ و دعای بد است که کسی مورد خطاب در آشکار یا خفاء قرار میگیرد. نوع نفرین از نظر کمّی و کیفی نسبت به یکدیگر فرق میکند؛ و اینکه نفرین کننده به حق میگوید یا باطل و نفرینشده اصلاً مستحق آن است یا نه خود مسئلهای است که قابلتوجه میباشد.
پیامبر صلیالله علیه و آله بعد از نماز صبح عرضه میداشت: خدایا! برای تو ثناست. خداوندا! فلانی و فلانی… و بر عدهای از منافقان نفرین میکرد. (آیات الأحکام، ج 1، ص 163)
امّا بلعم باعورا که مستجاب الدّعوه بود با تحریک فرعونیان و زنش، سوار بر الاغ شد تا برود و موسی علیهالسلام را نفرین کند که الاغ او حرکت نکرد. الاغ را بسیار زد تا از بین رفت و زبان بلعم گرفت. (اطیب البیان، ج 6، ص 30) اینجا موسی علیهالسلام مستحقّ نفرین نبود، پس خداوند همهی نعمتها را از بلعم گرفت و او را به سگ تشبیه کرد.
امّا حضرت نوح علیهالسلام بعد از 950 سال، قوم خود را نفرین کرد و گفت: «خدایا! هیچکس از کافرین را روی زمین باقی مگذار.» (سورهی نوح علیهالسلام، آیهی 26) پس آنها دچار عذاب غرق در آب شدند.
گوییم انبیاء تا آخرین لحظه و زمان که امتشان قابل هدایت بودند مأیوس نمیشدند و ابلاغ رسالت میکردند ولی زمانی که یقین پیدا مینمودند که قابل هدایت نیستند، آنگاه نفرین میکردند.
حکم بن عاص پدر مروان، در عقب سر پیامبر صلیالله علیه و آله مانند او راه میرفت و مضحکه مینمود. حضرت صلیالله علیه و آله او را نفرین کرد: «باش همانطور که هستی». او تا آخر عمر، رعشه در بدنش ظاهر شد و لقّه راه میرفت. (اطیب البیان، ج 9، ص 180)
1- بهجای نفرین دعا کرد
ابراهیم اطروش میگوید: با معروف کرخی بر کنار دجله نشسته بودیم.
دیدیم عدهای جوان در قایقی نشسته و در ضمن حرکت به رقاصی و آوازهخوانی و نواختن موسیقی و شرب خمر مشغول هستند.
بعضی از دوستان از معروف کرخی خواستند که آنها را نفرین کند. او دستهایش را بلند کرد و گفت: «خدایا همانطور که آنها را در دنیا شاد کردی، در آخرت هم آنان را شاد بفرما!»
دوستان به او گفتند: «ما از تو خواستیم آنها را نفرین کنی؛ امّا تو برایشان دعا کردی؟!»
او گفت: «اگر خدا بخواهد آنها را در آخرت شاد فرماید وسایل توبه کردن آنان را فراهم میآورد.» (شنیدنیهای تاریخ، ص 393- محجه البیضاء، ج 7، ص 268)
2- عبیدالله بن زیاد
بعد از شهادت امام حسین علیهالسلام تا قریب پنج سال خانوادهی شهدای کربلا مشغول نوحه و مصیبت بودند، حتّی زنی از بنیهاشم سُرمه در چشم نکشید و خود را خضاب نکرد و دود از مطبخ بنیهاشم برنخواست؛ تا آنکه پنج سال بعد از کربلا، عبیدالله بن زیاد همهکارهی یزید به دست ابراهیم فرزند مالک اشتر در سیونهسالگی در روز عاشورا سال 65 هجری قمری به درک واصل شد.
چون مختار سر عبیدالله را برای امام سجّاد علیهالسلام فرستاد، حضرت مشغول غذا خوردن بود، سجده شکر بهجای آورد و فرمود:
روزی که ما را بر عبیدالله بن زیاد (استانداری کوفه) وارد کردند او غذا میخورد. من از خدای خود درخواست کردم از دنیا نروم تا سر او را در مجلس غذای خود مشاهده کنم، همچنان که سر پدر بزرگوارم مقابل او بود و غذا میخورد. خدای جزای خیر دهد مختار را که خونخواهی ما نمود؛ و به اصحاب خود فرمود: همه شکر کنید.
و نقل است که در مجلس امام سجاد علیهالسلام یکی عرضه داشت که چرا حلوا امروز غذای ما نیست؟ فرمود: امروز زنان ما مشغول شادی بودند. چه حلوایی شیرینتر از نظر کردن به سر دشمن ماست؟! (تتمه المنتهی، ص 62)
3- حام بن نوح
وقتی نوح علیهالسلام سوار کشتی شد و فرزندان و مؤمنین با او سوار شدند و کشتی در حرکت بود خواب بر او غلبه کرد و خوابید.
آنوقت رسم زیر شلوار و جامه پوشیدن نبود بلکه چیزی مانند لنگ بر کمرشان میبستند.
در خواب، بادی وزید و عورتش مکشوف شد، سام فرزندش برخاست و جامه را بر عورت پدر انداخت و او را پوشاند.
حام برادر سام جامه را از عورت پدر دور کرد، عدهای از این کارش خندیدند. سام گفت: چرا چنین میکنی، مردم عورت پدر را میبینند و میخندند؟! گفت: «من هم برای همین جهت این کار را میکنم.»
سام و حام با یکدیگر به گفتگو و بحث پرداختند که از صدایشان جناب نوح از خواب بیدار شد و سبب نزاع را پرسید؛ جریان را به او گفتند. نوح علیهالسلام از عمل حام ناراحت شد و دلش سوخت و اشکش جاری شد و حام را نفرین کرد و عرض کرد: «خدایا! بچهها و نسل او را سیاه کن و بچههایش را خدمتکار اولاد سام بنما.»
حام آن طرف کشتی شروع کرد به خندیدن که این چه حرفی است که این پدر پیر میزند. به نفرین پدر، همه فرزندان و ذریه حام سیاه خلق شدند و خدمتکار اولاد سام گرویدند. (جامع النورین، ص 188)
4- حرمله
منهال بن عمرو گوید: از کوفه به سفر حج رفتم و خدمت امام سجّاد علیهالسلام رسیدم. آن جناب از من پرسید: از حرمله بن کاهل (قاتل ششماهه علیاصغر بود) چه خبر داری؟ عرض کردم: در کوفه زنده است؛ حضرت دست به نفرین او برداشت و از خدا خواست حرارت آتش و آهن را در دنیا به او بچشاند.
منهال گوید: چون به کوفه برگشتم، روزی به دیدن مختار رفتم، مختار اسب طلبید و سوار شد، مرا نیز سوار کرد و باهم رفتیم به کناسه ی کوفه، لحظهای صبر کرد مثل کسی که منتظر چیزی باشد که ناگاه دیدم حرمله را گرفته و نزد او آوردند.
مختار حمد خدای بهجای آورد و امر کرد، دست و پای او را قطع کنند و پسازآن او را در آتش اندازند.
من چون چنین دیدم سبحانالله گفتم. مختار گفت: «برای چه تسبیح خدای کردی؟» حکایت نفرین امام سجاد بر حرمله و استجابت دعای او را نقل کردم.
مختار از اسب خویش پیاده شد و دو رکعت نماز طولانی بجای آورد و سجدهی شکر کرد و سجده را طول داد.
باهم برگشتیم، چون نزدیک خانه رسیدیم او را به خانه خود دعوت کردم که غذا میل کند! مختار فرمود: ای منهال! تو مرا خبر دادی که امام سجاد علیهالسلام دعا کرد که به دست من نفرین او بر حرمله مستجاب شده، از من خواهش خوردن طعام داری؟ امروز روزِ روزه است که به جهت شکر این مطلب باید روزه باشم. (منتهی الامال، ج 1، ص 451)
5- مبعوث به رحمت
پیامبر صلیالله علیه و آله در مدّت 23 رسالت، زحمت بسیاری برای هدایت مردم کشید، مصائب و مشکلات بسیاری از نظر روحی و جسمی بر حضرتش وارد شد چنانکه در جنگ اُحد دندان پیامبر را شکستند و صورتش را مجروح کردند.
اصحاب عرض کردند: شما نفرین کنید! فرمود: «من مبعوث نشدهام برای نفرین کردن، مبعوث برای دعوت مردم به طرف خدا و رحمت برای آنها شدهام.» بعد فرمود: «خداوندا! قومم را هدایت فرما زیرا آنها آگاهی ندارند.» (سفینه البحار، ج 1، ص 412)