نیّت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 84 سوره‌ی اسراء می‌فرماید: «بگو همه بر هر نیّتی که دارند عمل می‌کنند».

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «وقتی نیّت انسان خراب شد برکت هم از بین می‌رود.» (غررالحکم، ح 6228)

توضیح مختصر:

نیّت در کارهای عبادی واجب و به‌قصد قربت انجام می‌گیرد، چه به زبان جاری شود و چه آن‌که در قلب و ذهن بگذرانَد. قصد قربت، رکن اعظم نیّت است و خلوص و عدم ریا در آن کاملاً مراعات شود. مشکل کار، این‌که در هر عملی که نیّت، شرط است باید تا آخرِ آن، نیّت مشوب به ناخالصی نشود. بهشتیان در بهشت، خالد هستند چون عقیده‌شان این بود که اگر در دنیا می‌ماندند، اطاعت پروردگار را می‌کردند. جهنمیان هم در جهنم، خالد هستند چون نیّت داشتند که اگر در دنیا می‌بودند، همیشه کفران بورزند.
منافق، نیّتش یک‌چیز است و ظاهر سازیش چیز دیگر، لذا مورد لعنت قرار گرفته است. بعضی، نیّت شخص را درک نمی‌کنند لذا گول حرف و ظاهر سازیش را می‌خورند. پس نیّت، عمود و اساس وجود انسان است که اگر این عمود، متزلزل شود خانه‌ی قلب نیز به هم می‌خورد و دچار وسوسه و هلاکت و فساد می‌شود.
در صدر اسلام، اهل کتاب با طرح نقشه‌ها و دسیسه‌های به‌ظاهر صواب، می‌خواستند تازه‌مسلمان‌ها را از صراط مستقیم به دور کنند. چون خداوند، سوءنیّت آنان را می‌دانست به رسول و مؤمنین، به وحی و الهام هشدار می‌داد که نیّتشان سوء بوده و فعل آن‌ها از روی خصومت است نه دوستی.
خداوند فرمود: «هر کس مطابق نیّت خود عمل می‌کند». (سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 84) امّا از نوع عمل، چه نیّتی صادر می‌شود پوشیده است تا خداوند آن را بر خلق، بارز کند یا براثر حُسن نیّت یا فساد نیّت، آثار آن ظاهر شود.

1- همراه موسی علیه‌السلام

در روایات آمده که شخصی از بنی‌اسرائیل بیشتر وقت‌ها همراه حضرت موسی علیه‌السلام بود و احکام فقه و مسائل تورات را از ایشان فرامی‌گرفت و به دیگران می‌رساند و تبلیغ دین می‌کرد.
مدتی گذشت و حضرت موسی او را ندید. روزی جبرئیل نزد موسی بود که ناگاه میمونی (صورت برزخی آن همراه موسی علیه‌السلام) از پیش ایشان گذشت.
جبرئیل گفت: «آیا او را شناختی؟» فرمود: نه جبرئیل گفت: «این همان شخصی است که احکام تورات را از تو یاد می‌گرفت، این صورت ملکوتی و باطنی اوست در عالم آخرت.»
حضرت موسی تعجب کرد و پرسید: «چرا به این شکل درآمده؟» جبرئیل گفت: «چون‌که هدف و نیّت او از تعلیم و تعلّم احکام تورات این بود که مردم او را به‌عنوان فقیه و دانشمند به‌حساب آورند، نیّت خدا نبود و اخلاص نداشت، به همین دلیل شکل او در عالم آخرت مانند میمون خواهد بود.» (روایت‌ها و حکایت‌ها، ص 129 -داستان‌های پراکنده، 4/138)

2- اخبار از نیّت

وقتی حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام در بغداد تشریف داشتند، یکی از شیعیان عرض کرد: عبورم به میدان بغداد افتاد و جماعتی را دیدم، سؤال نمودم که چرا مردم اینجا جمع شده‌اند؟ گفتند: «اینجا شخص کافری می‌باشد که از نیّت مردم خبر می‌دهد.»
من جلو رفتم او را همان‌طور که مردم گفتند، یافتم. حضرت این کلام را شنیدند، فرمود بیا باهم نزدش برویم که مرا با او کاری است. چون حضرت به میدان نزد آن کافر آمدند، او را به کناری از میدان بردند و از او سؤال کردند: «از چه راهی این طریق را یاد گرفتی؟» گفت: «از طریق مخالفت نفس.» فرمودند: «تو در هر کاری مخالفت نفس می‌کنی، من ایمان و اسلام را بر تو عرضه می‌دارم ببین نفست قبول می‌کند؟» گفت: نه. فرمود: «باید مخالفت با نفس کنی و اسلام را بپذیری.»
او اسلام را پذیرفت و از تابعین آن حضرت گردید. هر کس از نیّت درون سؤال می‌کرد دیگر نمی‌توانست جواب بدهد. به حضرت شکایت کرد از این حالت که در کفر می‌توانستم، الآن نمی‌توانم، بااینکه باید بهتر بدانم.
فرمود: «آن مزد زحمت نفس در دنیا به تو عنایت می‌شد، الآن که مسلمان شده‌ای مزد آن برای تو در آخرت ذخیره می‌شود.» (خزینه الجواهر، ص 338- انوار نعمانیه)

3- نیّت پادشاه

روزی قباد پدر انوشیروان به شکار رفته بود. بر عقب گوری بتاخت و از لشگر جدا و تشنه شد. از دور خیمه‌ای دید و به‌طرف آن رفت و گفت: مهمان نمی‌خواهید؟ پیر زنی جلو آمد و از او استقبال کرد و مقداری شیر و غذا پیش قباد نهاد. بعدازآن ساعتی خوابید، چون از خواب بیدار شد شب نزدیک شد و آنجا ماند. شب گاوها از صحرا آمدند و پیرزن به دخترک دوازده‌ساله خود گفت: «گاو را بدوش و شیر آن را نزد مهمان بگذار.»
شیر زیادی از گاوها دوشید و چون قباد این بدید به ذهنش آمد که از عدل ما اینان در صحرا نشسته‌اند؛ خوب است قانونی بگذاریم که هفته‌ای یک‌بار شیر برای سلطان بیاورند، هیچ ضرری نبینند و خزانه‌ی دولت هم زیاد شود. این نیّت را کرد که به پایتخت که برسد این کار را انجام دهد.
موقع سحر مادر، دختر را بیدار کرد که گاو را بدوشد. دختر برخواست و مشغول شد اما دید مثل همیشه گاوها شیر ندارند، گفت: «مادر! سلطان نیّت بدی کرده است برخیز و دعا کن.»
پیرزن دعا کرد؛ و قباد از پیرزن علت را جویا شد؛ در جواب، کم شیر دادن گاو در سحر را نقل کرد و گفت: «وقتی سلطان نیّت بد کند برکت و خیر از زمین برود.»
قباد گفت: «درست گفتی، من نیّتی کرده بودم الآن از آن نیّت درگذشتم.» پس دختر بلند شد و گاوها را بدوشید و شیر بسیار از آن به دست آمد. (جوامع الحکایات، ص 70)

4- شقیق بلخی (او استاد حاتم اصم است و در سنه 194 هـ درغزوه کولان از بلاد ترک به قتل رسید)

شقیق بلخی گوید: در سال صد و چهل و نهم به حج می‌رفتم، چون به قادسیّه رسیدم نگاه کردم دیدم مردم بسیاری برای حج در حرکت هستند، همه با اموال و زاد بودند. نظرم افتاد به جوان خوش‌رویی که ضعیف اندام و گندم گون بود و لباس پشمینه بالای جامه‌های خویش پوشیده و نعلین در پای و از مردم کناره گرفته و تنها نشسته بود.
با خود گفتم: این جوان از طایفه صوفیه است که می‌خواهد بر مردم کَلّ باشد که مردم به او غذا بدهند. به خدا سوگند که نزد او می‌روم و او را سرزنش می‌کنم.
چون نزدیک او رفتم، مرا دید و فرمود: «ای شقیق! از خیلی از گمان‌های بد پرهیز کن که بعضی از آن‌ها گناه است» (سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 12) این بگفت و برفت. با خود گفتم: «این جوان آنچه من نیّت کرده بودم گفت، نام مرا برد حتماً بنده صالح خداست بروم از او حلالیت بطلبم.»
به دنبالش رفتم نتوانستم او را ببینم. مدتی گذشت تا به منزل واقصه رسیدم، آنجا او را دیدم که نماز می‌خواند و اعضایش در نماز مضطرب و اشکش جاری بود، صبر کردم تا از نماز فارغ شد، بعد به‌طرف او رفتم.
چون مرا دید فرمود: ای شقیق تو را حلال کردم (إنّی لَغَفّارُ لِمَن تابَ و امَنَ وَ عَمِلَ صالِحَاً –سوره‌ی طه، آیه‌ی82)، این بفرمود و برفت. من گفتم: باید او از ابدال و اولیاء باشد، زیرا دومرتبه نیّت مکنون مرا بگفت. پس دیگر او را ندیدم تا به منزل زباله رسیدیم دیدم با ظرف لب چاهی ایستاده و می‌خواهد آب بکشد که ظرفش داخل چاه افتاد؛ سر به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا تو سیرابی و من تشنه و قوت منی وقتی طعام بخواهم.»
شقیق گوید: دیدم آب چاه جوشید و بالا آمد و آن جوان دست برد و ظرف پر از آب را گرفت و وضو ساخت تا نماز بگزارد. پس به‌جانب تپه‌ای رفت و ریگی در ظرفش ریخت و حرکت داد و بیاشامید من نزدش رفتم و سلام نمودم و جواب سلامم داد. گفتم: «به من هم مرحمت کنید از آنچه خداوند به تو نعمت داده است!»
فرمود: «ای شقیق! نعمت در ظاهر و باطن همیشه با ما بوده، پس گمان خوب بر پروردگارت ببر.» ظرف را به من داد آشامیدم دیدم سویق و شکر است که لذیذتر و خوشبوتر از آن نیاشامیده بودم و چند روز میل به طعام و شراب نداشتم. دیگر آن جوان ندیدم تا نیمه‌شبی در مکه او را دیدم…
بعد از نماز و طواف و مناجات نزدش رفتم و دیدم غلامانی و اطرافیانی دارد و تنها نیست. به شخصی که اطراف جوان بود گفتم: «این جوان کیست؟» گفت: «او حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام است.» (منتهی الآمال،2/204)

5- ابو عامر و مسجد ساختن

قبل از اسلام یکی از رهبانان معروف، ابو عامر راهب بود که لباس‌های خشن و درشت می‌پوشید و به ریاضت مشغول بوده و در میان اجتماع مورداحترام بود تا آن‌که پیامبر صلی‌الله علیه و آله به مدینه آمد و موقعیت او متزلزل شد.
او در مقام مخالفت برآمد و جنگ احزاب و خندق را به وجود آورد؛ پس از شکست در این جنگ‌ها، با عده‌ای از منافقین مدینه همدست شد و به این فکر افتاد که پایگاهی در مدینه با کمک دوازده نفر از قبیله‌ی بنی غَنَم، از جمله ثعلبه بن حاطب و معتب بن قشیر و نبتل بن حرث و … ایجاد کند.
لذا نزدیک مسجد قبا، مسجدی بنا کردند. وقتی ساختمان آن تمام شد عده‌ای به حضور پیامبر آمدند تا همان‌طور که مسجد قبا را افتتاح کرد این مسجد را هم افتتاح کند؛ و علت ساختن این مسجد را بیان کردند: که عده‌ای نمی‌توانند به مسجد شما بیایند، هوا هم گاهی سرد بارانی است و رفت‌وآمد برایشان سخت است!
پیامبر فرمود: «الآن آماده سفر تبوک هستم، ان‌شاءالله بعد می‌آیم و افتتاح می‌کنم.»
پس از مراجعت از جنگ تبوک، آن‌ها آمدند و پیشنهاد افتتاح و آمدن به مسجد را دادند. این وقت سه آیه‌ی سوره‌ی توبه (آیات 110-107) نازل شد و از نیّت سوء و کفر و تفریق آنان خبر داد؛ و پیامبر دو نفر از مسلمانان را فرستاد که مسجد ضرار را خراب کنند و آن را بعد از خراب کردن، به آتش سوزانیدند. (پیغمبر و یاران،2/103 – مجمع البیان،5/70)