هوای نفس

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 50 سوره‌ی قصص می‌فرماید: «آیا گمراه‌تر از آن کسی که پیروی هوای نفس خویش کرده و هیچ هدایت الهی را نپذیرفته کسی پیدا می‌شود؟!».

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «بدبخت‌ترین مردم کسی است که هوای نفس بر او غلبه کند و دنیای او را در اختیار گیرد و آخرتش را تباه سازد.» (غررالحکم، ج 2، ص 592)

توضیح مختصر:

آنچه به‌عنوان پیروی از اوامر و نواهی شیطانِ درون که آن را نفس امّاره می‌خوانند، یاد می‌شود هوی پرستی می‌نامند. پس احکام الهی به نوعی پشت پا زده و به آن‌ها عمل نمی‌شود. درواقع اله نفس، همان هوای نفس است. منافقان به شکلی و مدّعیان دروغین به نوعی دیگر؛ و هر صف و گروهی با پیروی از حیله‌ها و مکرهای نفس، در شقاوت و هلاکت می‌افتند. کفّار و اهل کتاب و مشرکین از پیامبر صلی‌الله علیه و آله تقاضا می‌کردند که مقاصد آنان را دنبال کند بااینکه در درون جهل و دوئیّت و بت‌پرستی غوطه‌ور بودند و نمی‌خواستند به صراط مستقیم درآیند. تقلید از آباء و تعصّب بی‌جا، عناد و در بند شهوات بودن، موانعی است که نمی‌گذارد انسان به خدا برسد. خداوند می‌فرماید: «شیطان، دشمن شماست، او را دشمن بگیرید.» (سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 6)
امّا هوی پرست، گوش شنوا ندارد و در بند شیطان است و او را دوست می‌گیرد.
بتِ نفس را پرستیدن، مانع از بندگی کردن است و آنانی که صدها جنایت کردند و انبیاء و اولیاء را کشتند، همه‌ی شان دچار این رذیله‌ی بزرگ و خطرناک بودند. آنان گوش دارند و چشم دارند امّا تفقّه ندارند و معقولاتشان، مغلوبِ محسوسات است.
نفس، راحتی و لذّت و آسایش را دوست دارد، ازاین‌جهت، از طاعت حق سرپیچی کرده و وزر و وَبال شیطانی را دنبال می‌نماید و به جهنم داخل می‌شود.

1- پیشوای هوی پرستان

روزی معاویه در هوای گرم، در اتاقی که از چند طرف پنجره داشت تا نسیمی بیاید، به بیرون نگاهی کرد، دید عربی پابرهنه با شلواری کهنه پا درون آب کرده و خیس شده و پوشیده تا خنک شود، گفت: اگر او مقصودی داشته باشد یا ستمی به او شده باشد، حتماً جوابش را می‌دهم.
عرب درب را زد و با اجازه بر معاویه وارد شد و سلام کرد. معاویه گفت: «در هوای گرم کاری داشتی که آمدی؟» گفت: بله من از محل بنی تمیم آمدم و آن اینکه دخترعمویی داشتم که سال‌ها با او زندگی خوب داشتیم؛ و بر اثر اتفاق زمانه، تمام ثروتم را از دست دادم و پدرزن هم که تنگدستی مرا دید، دختر خود را از نزدم برد.
نزد مروان فرماندار شما رفتم و داستان خود را گفتم، او دستور داد عیالم و پدرش که عمویم باشد، نزدش بیایند. چون آمدند، چشم فرماندار به زنم افتاد شیفته‌ی او شد و هزار دینار سرخ به عمویم داد تا من او را به‌زور طلاق بدهم. من امتناع کردم، دستور داد تازیانه‌ام بزنند، هر چه زدند من طلاق ندادم. خودش بدون رضایت من او را طلاق داد و تا پایان مدت عده‌ی طلاق مرا به زندان انداخت و اینک مرا آزاد کرد و زنم را به‌زور از من گرفت؛ الآن برای دادخواهی نزد شما آمدم.
معاویه نامه‌ای تند برای مروان نوشت و گوش زد کرد، این زن را به شام نزدش بفرستد. بعد از مدّتی که زن به مجلس معاویه آمد؛ معاویه رئیس هوی پرستان تا چشمش به او افتاد، شیفته‌ی او شد.
معاویه گفت: «ای مرد! حاضر نیستی به‌جای زنت، سه کنیز زیبا از بهترین کنیزانم به تو بدهم و زندگی تو را تأمین کنم تا از او دست بکشی؟»
عرب گفت: «از ستم مروان به شما پناهنده شدم، حال از دست شما به چه کسی شکایت برم؟» معاویه رو به زن کرد و گفت: «خلیفه یا مروان یا شوهر؟ کدام‌یک را می‌خواهی؟»
زن بعد از فکر زیاد گفت: «پسر عمویم و شوهرم را می‌خواهم. آخر میان من و او مشکلی نبود و رشته‌ی محبت پیوسته بود تا روزگار این بلا را بر ما روا داشت.»
معاویه دید خیلی بد شد، ناچار زن را به شوهرش داد. (پند تاریخ، ج 2، ص 218، اعلام الناس، ص 12)

2- هوی پرست کیست؟

پس از کشته شدن عثمان، عبدالله بن عمر جزو هفت نفری بود که هوی پرستی او مانع شد تا با امام علیه‌السلام بیعت کند و دلیلش این بود که اگر همه بیعت کردند من هم بیعت می‌کنم که البته دروغ می‌گفت.
بعد از مدّتی به مکّه رفت و بر ضدّ حکومت علی علیه‌السلام کارهایی انجام داد. امام مأموری فرستاد و او را به مدینه آورد و تا آخر عمر با امام بیعت نکرد.
بعد از شهادت امام با معاویه بیعت کرد و حکومت او را به رسمیت شناخت. موقع بیعت گرفتن معاویه از مردم برای یزید، او جزو مخالفین در آمد. بعد از معاویه، امام حسین علیه‌السلام که با یزید بیعت نکرد، او جزو مخالفین یزید بود، به مکه آمد و امام را نصیحت کرد و ا و را از جنگ بازداشت. بعد سینه‌ی امام را بوسید و خداحافظی کرد و خود در مکّه ماند تا برای ریاستش جمعیتی را جمع کند؛ اما او پس از این که به مدینه آمد و امام حسین علیه‌السلام به‌طرف کوفه رفت، نامه‌ای به یزید نوشت و حکومت و خلافت او را با جان‌ودل پذیرفت.
چون مردم مدینه بعد از شهادت امام، علیه استاندار و مسئولین یزید شوریدند، اقوام خود را جمع کرد و گفت: «من با هرکسی که با یزید مخالفت کند رابطه‌ام را قطع خواهم کرد.»
بعد از یزید، عبدالملک مروان به خلافت رسید. او برای سرکوبی ابن زبیر، حجّاج را به مکه فرستاد. او که هوای نفس دنیوی دنبالش می‌کرد، شبانه به‌طرف حجاج رفت و با او بیعت کرد.
حجاج گفت: «چه طور عجله در بیعت می‌کنی؟» عبدالله گفت: «از پیامبر صلی‌الله علیه و آله شنیدم که فرمود: هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد، مانند مردم جاهلیت مرده است. ترسیدم شب‌هنگام مرگم فرابرسد و به سبب نداشتن امام، از مردگان جاهلیت محسوب شوم.»
حجاج پای خود را از لحاف بیرون آورد گفت: «بیا به‌جای دست، پایم را ببوس.»
چراکه او امامی مانند علی علیه‌السلام و امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام را قبول نداشت و هوای نفس مانع بود، ولی اینجا، شبانه بدون هیچ ترس، تسلیم هوای نفس بدکردارش می‌شود و با پای حجاج بیعت می‌کند. (سخنان حسین بن علی علیه‌السلام، ص 50-45)

3- زشتی هوی، روزی معلوم می‌شود

به امر حضرت موسی علیه‌السلام حوضی از پوست ساخته و پر از آب کردند و قفلی هم بر آن زده شد و کلید آن را به برادرش هارون سپرد.
چون بنی‌اسرائیل به زنی گمان زنا می‌بردند، او را نزد هارون می‌بردند. هارون قدری از آب آن پوست را به وی می‌داد تا بخورد؛ اگر زنا داده بود، در جا روی زن سیاه می‌شد و هلاک می‌گشت.
وقتی زنی از روی هوس نفس شهوانی، زنا داده بود و به او گمان بد بردند و خواستند امتحانش کنند، خواهری داشت که خیلی به او شبیه بود، ازاین‌رو برای راه گم کردن، تصمیم گرفت خواهرش را به‌جای خود بفرستد و با این کار خود را از هلاکت و روسیاهی نجات دهد. پس روز موعود خواهرش به‌جایش رفت و از آب پوست خورد و ضرری به او نرسید و برگشت.
چون خواهر ازآنجا برگشت، او خوشحال شد که خوب توانست گول بزند، اما چون با خواهر ملاقات کرد، درجا، رویش سیاه شد و به هلاکت رسید. (کیفر کردار، ج 1، ص 379)

4- تدلیس نفسانی

بلعم باعورا زمان حضرت موسی علیه‌السلام اسم اعظم می‌دانست. چون لشکر موسی علیه‌السلام به‌طرف شهر بلعم باعورا حرکت کردند، مردم تقاضای نفرین کردند. ولی بلعم قبول نکرد. از راه زن او وارد شدند، آن‌قدر زن، او را به خواهش خود و مردم وسوسه کرد و هوی نفس بر او غالب آمد که خواست نفرین کند، اما زبان او برمی‌گشت و کلمات ادا نمی‌شد…
بعد از آن که دید هوی نفس او را به خسران ابدی کشاند، دستور داد زن‌ها با تمام وسایل آرایش کنند و داخل لشکر موسی علیه‌السلام شوند و اگر سربازی از آن‌ها قصد تجاوز شهوانی را داشت ممانعت نکنند؛ و اگر یک نفر زنا کند، کار تمام است.
زن‌ها همین کار را کردند و یک نفر از آن‌ها با «زمری» فرزند «مشلوم» زنی را گرفت و نزد موسی آورد و گفت: جمع شدن با این زن حرام است. ولی من دستور تو را انجام نمی‌دهم. پس زن را به خیمه‌ی خود آورد و با او زنا کرد. پس خداوند طاعون را مسلط کرد و بیست هزار نفر از لشکر موسی علیه‌السلام مُردند.
خداوند هم در قرآن به پیامبر صلی‌الله علیه و آله می‌فرماید: (سوره‌ی اعراف، آیات 175-174) برای مردم تذکر بده داستان کسی (بلعم باعورا) که او را آشنا به اسرار خود (اسم اعظم) کردیم، ولی به‌واسطه‌ی نافرمانی آن را از او گرفتیم و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد. اگر می‌خواستیم او را با این آیات (علوم) بالا می‌بردیم، ولی او به پستی گرایید و از هوی نفس خود پیروی کرد. (پند تاریخ، ج 2، ص 224)

5- با هوی، دعای مستجاب را رد کرد

ابوهریره (م 59) از اصحاب پیامبر صلی‌الله علیه و آله بود و از پیامبر صلی‌الله علیه و آله تقاضای دعا کرد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله در حقش دعا نمود. او دو سال پیامبر صلی‌الله علیه و آله را درک کرد؛ اما چند صفت زشت او سبب شد که هوای نفس، او را گمراه کند. یکی برتری علی علیه‌السلام را از زبان پیامبر صلی‌الله علیه و آله گواهی نداد؛ و شکم‌پرستی چشمش را به مال دنیا جذب کرد.
او در زمان معاویه برای احراز مقام، نسبت ناروا به امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌بست تا نزد معاویه محبوب شود.
نفس دروغ‌گویی او به حدی رسید که امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «از همه بیشتر، ابوهریره نسبت دروغ به پیامبر صلی‌الله علیه و آله داده است.» گاهی، بدیهیات را برای خوش‌رقصی و هواپرستی منکر می‌شد. گویند: عایشه دختر طلحه مشهور به زیبایی و جمال فراوان بود، روزی ابوهریره به او نظر افکند. گفت: سبحان‌الله، هرگز صورتی زیباتر از روی تو ندیدم مگر صورت معاویه را (که کوسج بود) موقعی که بر منبر رسول خدا صلی‌الله علیه و آله می‌نشیند.
(پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و یاران، جلد اول، شرح‌حال ابوهریره)