وفات مؤمن
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 157 سورهی آلعمران میفرماید: «اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، آمرزش و رحمت خدا، از تمام آنچه [در طول عمر] جمع میکنید، بهتر است».
حدیث:
امام علی علیه السّلام فرمود: «مؤمن در هر ساعتی قبض روح شود، پس درجهی شهید برایش میباشد.» (تفسیر معین، ص 70، بحار 68/140)
توضیح مختصر:
مؤمن در نزد حقتعالی دارای شرافت و مزیّت خاص است ازجمله آنکه وفات او همانند عموم مردم نیست، زیرا: وقتی در حال احتضار میافتد جایش را در بهشت به او نشان میدهند. چون رحلت کرد هر زمین در باطن، میل دارد که او در آنجا دفن شود. جای دفنش شادی کند که مؤمن را در برگرفته. زمینی که او در آنجا عبادت میکرده باطناً از فقدان و نبود او بر آن جایگاه غمناک شود و گریه کند. (روضه المتقین، ج 1، ص 362) پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «مرگ، کفارهی گناهان مؤمنین است.» (امالی مفید (رحمه الله علیه)، ص 383) هر نوع مرگی، از غرق شدن در آب، زیر آوار ماندن، از گرسنگی و غریبی و… مُردن، همه برای او مطلوب الهی است چون حق میخواهد او در لقاء به خودش هیچ از مکروه و کفّارهای دارا نباشد. وقتی عثمان بن مظعون وفات کرد، رسول خدا صلیالله علیه و آله او را بوسید (فروع کافی، ج 3، ص 161) و این رسم شده که مُرده را بعد از غسل و نماز، روبوسی میکنند.
سُدیر صیرفی از امام صادق علیه السّلام پرسید: «آیا مؤمن کراهت دارد از اینکه قبض روح شود؟» فرمود: نه والله، هرگاه فرشته مرگ بیاید مؤمن ناله کند. فرشته مرگ به وی گوید: «ای دوست خدا! ناله مکن، قسم به خدایی که محمد را به پیامبری مبعوث فرمود، من از پدرِ مهربان، بر تو مهربانترم و ببین پیامبر صلیالله علیه و آله و علی علیه السّلام و فاطمه علیها السّلام و ائمه علیهم السّلام را.» (آثار الصادقین، ج 21، ص 265 –محجه البیضاء، ج 8، ص 261)
1- مرگ خلیفه
چون یزید به درک واصل شد، فرزندش معاویه بر تخت خلافت نشست. چهل روز خلافت کرد و سپس در مسجد به منبر رفت و از فضایل علی علیه السّلام و امام حسن علیه السّلام و امام حسن علیه السّلام گفت و پدر و جدّ خود، معاویه را نکوهش کرد و گفت:
«و اما تعیین خلیفهی بعد به عهدهی خودتان میباشد.»
در کتاب حبیب السیر نقل کرد که در منبر گفت:
«مردم! من صلاحیّت خلافت ندارم و شایستهی این لباس، زینالعابدین علیه السّلام است که هیچکس نمیتواند بر او خرده گیرد.»
پس در همان روز، یا همان شب وفات کرد. بعضی گفتهاند، با مرگ طبیعی و بعضی به طاعون و به قول قوی او را با زهر مسموم کردهاند. ظاهراً مروان حکم و زن یزید، این زهر را به او خورانیدند. (شاگردان مکتب ائمه علیهم السّلام، ج 3، ص 382 -تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 24)
2- بخوانند و اجابت کنم
علی بن سهل اصفهانی از زهّاد قرن سوم، مدفون در گورستان اصفهان، از اقران جنید بغدادی بود.
فرمود: «شما پندارید که مرگ من، چون مرگ شما خواهد بود که بیمار شوید و مردمان به عیادت آیند؛ [نه!] پس مرا بخوانند و اجابت کنم.»
روزی گفت: «لبیک!» سر بنهاد و به لقای الهی پیوست! ابوالحسن مزین بغدادی گفت: در حال مرگ، او را گفتم، بگو لاالهالاالله، تبسمی کرد و گفت: «مرا میگویی که کلمه بگو! به عزت او که میان من و او حجابی نیست مگر عزت.»
پس جان بداد. ابوالحسن بعدازآن گفت: «خجالت است که من حجامت گر، اولیای خدا را شهادت تلقین کنم» و گریست. (تذکره الاولیا، ص 544)
3- قاموسی
مرحوم استاد عارف، آیه الله کشمیری، گاهی صحبت عالم زاهد و عارف، شیخ محمدباقر قاموسی را میکرد که شاگرد ملّا حسینقلی همدانی بود و آیتالله حکیم شاگرد او بود.
وی، روزی میان عدهای نشسته بود، گفت: «خوب است از دنیا بروم.» پس شروع کرد به خواندن سورهی یاسین و متکایی زیر دستش بود، وقتی به آیهی 27 رسید «وَ جَعَلَنی مِنَ المُکرَمیْنَ» جان به جانآفرین تسلیم کرد.
4- بندهنوازی
چون مغولان –اولتای، پسر چنگیز خان– به شهر نیشابور آمدند و مردم را کشتند، شمشیر بر گردن شیخ عارف عطار زدند که بر اثر آن به شهادت رسید. (م.627)
گفتهاند، از زخم او خون جاری شد و چون مرگ او نزدیک گشت، انگشت به خون خویشتر کرد و این ابیات را نوشت:
در کوی تو رسم سرفرازی اینست **** مسـتان تو را کمینه بازی اینست
بااینهمه رتبه، هیچ نتـوانم گفت **** شاید که تو را بندهنوازی اینست
(کشکول، ص 531)
5- ملحق میشوم
آیتالله گنبدی گفت: من در درس عارف بالله، میرزا جواد ملکی تبریزی بودم، یک روز فرمود: «اهل کجایی؟» گفتم: «همدان!» فرمود: «کجای همدان؟» گفتم: «بهار.» اشک صورتش را پر کرد و گفت: «آیا قبر شیخ محمد بهاری زیارتگاه شده یا نه؟»
بعد فرمود: «انشاء الله من در پنجشنبهی آینده مهمان ایشان هستم.» یا فرمودند: «به او ملحق میشوم.» و درست ایشان مصادف با عید قربان پنجشنبه 1343 هـ. ق رحلت کردند. (شیخ مناجاتیان، ص 122)