وفا
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 34 سورهی آلعمران میفرماید: «به عهد خود وفا کنید که از عهد و پیمان سؤال میشود».
حدیث:
امام علی علیهالسلام فرمود: «به دوستی کسی که به عهد خود وفا نکند، اعتماد نکن.»
توضیح مختصر:
هر عهد و پیمانی که از طرف خدا از بندگان گرفته شود یا بندگان به یکدیگر تعهدی بدهند و قرار بگذارند و پیمان بگیرند، وفای به آن لازم است. وفای به نذر و سوگند ازجمله مسائلی است که شریعت مقدسه آن را تأکید کرده است. پس خلاف آن عمل کردن، نشانهای از نفاق است چنانکه حضرت صادق علیهالسلام فرمود: «نشانه متّقی، وفا است.» خداوند فرمود: «هر که به پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری نماید بیتردید خداوند پرهیزگاران را دوست دارد.» (سورهی آلعمران، آیهی 76)
لزوم وفا به عهد، از نصوص قرآنی است که نمیشود آن را انکار نمود. خداوند به فرزندان اسرائیل فرمود:
«نعمتهایم را که بر شما ارزانی داشتم به یاد آرید و به پیمانم وفا کنید تا به پیمانتان وفا کنم.» (سورهی بقره، آیهی 40)
در سوره نحل آیهی 90 نیز فرمود:
«چون با خدا پیمان بستید به پیمان خود وفا کنید».
در سوره اسراء آیهی 34 فرمود: «به پیمان خود وفا کنید زیرا که از پیمان و عهد پرسش خواهد شد.»
پس نقض و شکستن عهود و قرارداد و عقود، خلاف نص صریح قرآن است. درواقع وفای به عهد الهی، منشور مدوّن مسائل اعتقادی و عمل به احکام و ملبّس به فضائل اخلاقی و … است. پس متابعت منشور شیطانی و هوای نفس ضدّ وفا است. پیامبر صلیالله علیه و آله در جنگ اُحد به سربازان وعدهی نصرت داد و خداوند وفا به وعدههایش کرد لکن عدهای جای ثابت را به خاطر به دست آوردن غنیمت خالی کردند و باعث شکست شدند.
1- مرد باوفا
در زمان حجّاج خونخوار، جمعی را که بر او خروج کرده بودند، دستگیر ساخته و حد اجرا مینمودند. ناگاه صدای مؤذن برای نماز بلند شد و یک مرد زنده بود، پس او را به دربان خود، عتبه سپرد و گفت: او را نگه دار و فردا صبح نزدم بیاور.
عتبه گوید: چون حجاج بیرون رفت، آن مرد به من گفت: آیا خیری در تو هست؟ گفتم: بگو. گفت: اصلاً من با هیچ مسلمانی جنگ نکردهام که به من این جرم را نسبت میدهند، بیا احسان کن تا نزد اهلوعیالم بروم و وصیت کنم و سپس صبح، اول وقت به نزدت برگردم.
من قبول نکردم و از التماس او خندهام گرفت. چندین بار این تقاضا را کرد تا اینکه دلم به رحم آمد و گفتم: آیا به عهد خود وفا میکنی یا تزویر مینمایی؟ قسم یاد کرد که عهد میکنم صبح، اول وقت به نزدت بیایم تا مرا نزد حجاج ببری.
آن شب در تفکر مانند مارگزیده در رختخواب نخوابیدم، گفتم اگر نیاید حجاج مرا میکشد. آن مرد، صبح اول وقت آمد و گفت: به عهد وفا کردم.
من تعجب کردم؛ و او را نزد حجاج بردم و قضیه را برای حجاج نقل کردم. حجاج از وفای این مرد، به من گفت: میخواهی او را به تو ببخشم، گفتم: کرامت است. حجاج او را به من بخشید و او را رها کردم. ولی اظهار تشکری از من نکرد. گفتم: حتماً احمق است. فردا آمد، عذرخواهی کرد و گفت: دیروز اول از خدا به خاطر این آزادی تشکر کردم و امروز آمدم از تو تشکر کنم. (رهنمای سعادت 3/644- تاریخ مجدی)
2- اسماء در شب عروسی
در ایّام آخر عمر حضرت خدیجه علیها السلام که در بستر مریضی به سر میبرد، اسماء بنت عمیس برای عیادت آمد. حضرت خدیجه علیها السلام را گریان دید، پرسید: «چرا گریه میکنی بااینکه شما بهترین زنان محسوب میشوی و زوجهی پیامبر صلیالله علیه و آله هستی و تو را به بهشت بشارت داده و اموالت را در راه خدا بخشیدی؟!»
فرمود: «هر زنی شب زفاف احتیاج به مادر دارد، فاطمهی من کوچک است، میترسم بعد از مُردنم، کسی نباشد متکفّل کارهای او شود.»
اسماء گفت: «با شما عهد میکنم که اگر تا وقت ازدواج فاطمه علیها السلام زنده باشم، بهجای شما عهدهدار کارهایش شوم.»
اسماء میگوید: شب زفاف حضرت زهرا علیها السلام، پیامبر فرمود: همهی زنها خارج شوند، من باقی ماندم، پیامبر صلیالله علیه و آله مرا دید که نرفتم، فرمود: نگفتم، همه خارج شوند؟ عرض کردم: من با خدیجه علیها السلام، عهد کردهام که مثل چنین شبی بهجای او بر فاطمه علیها السلام مادری کنم و الآن وقت وفای به عهد است.
پیامبر صلیالله علیه و آله گریه کرد و دستهای خود را بلند نمود و برایم دعا کرد. (پند تاریخ، ج 2، ص 22- شجرهی طوبی)
3- وفایی عجیب
معتمدالدوله فرهاد میرزا (اس تاندار فارس) گفت: به مناسبتی روزی به دیدن سفیر انگلیس در تهران رفتم. او آلبومی را که عکسهای بسیاری در آن بود به من نشان داد. ناگهان عکسی را دید و گریان شد.
دیدم عکس سگی است، تعجب کردم و علّت را پرسیدم. گفت: در اوقاتی که در لندن بودم، برای انجام مأموریتی که در چند کیلومتری خارج از شهر داشتم، از خانه بیرون آمدم و کیفم که اسناد و مدارک دولتی و پول در آن بود، همراه داشتم.
دیدم سگم دنبالم آمد. هر چه کردم او را رد کنم، برنگشت تا آنکه در خارج شهر زیر سایهی درختی استراحت کردم و بعد بلند شدم و رفتم.
سگم جلوی مرا گرفت و هر چه مانع شدم نرفت، چند تیر به او زدم. پس او افتاد، من دنبال کارم رفتم. مقداری راه رفتم کیفم را همراه خود ندیدم. خیلی ناراحت شدم و بهجایی که استراحت کرده بودم، برگشتم. دیدم کیفم آنجا هم نیست.
به ذهنم رسید شاید مانعشدن سگ، مطلبی داشت. به دنبال سگم که تیر زده بودم، رد قطرات خون را دنبال کردم، به گودالی رسیدم و دیدم سگ درحالیکه کیفم را به دندان گرفته، مُرده است. کیفم را گرفتم و فهمیدم بااینکه او را تیر زده بودم، کیفم را از دستبرد رهگذران نگهداری کرد و تا توانایی داشت از جاده به دور شد تا کسی به کیفم دست نیابد حالا جا ندارد من برای سگ باوفایم که عکسش را دیدم، گریه کنم. (داستانهای شگفت، ص 149)
4- ابوجعده
خلافت بنی امیّه با کشته شدن مروان حمار به پایان رسید و خلافت به بنی العبّاس رسید. مروان وزیر باکفایتی به نام ابوجعده داشت. او بعدها به خدمت خلیفهی عبّاسی، ابوالعباس سفاح پیوست.
وقتی سر مروان را نزد سفّاح آوردند، پرسید کسی هست که این سر را بشناسد؟ ابوجعده گفت: من میشناسم، گریهاش گرفت و گفت:
این، سر امیرالمؤمنین دیروز ماست که امروز به حمد خداوندی مسند خلافت به جمال مبارک شما امیرالمؤمنین که تا قیامت ادامه یابد، رسید.
عادت سفاح این بود هر که مروانیان را تعریف میکرد، میکشت. ابوجعده خود گوید: بعد از این صحبت، اطرافیان [طوری] به من نگریستند که فهمیدم حرف بدی زدم و شب تا صبح نخوابیدم، وصیتنامه نوشتم و منتظر بودم که خلیفه دنبالم بفرستد و مرا تنبیه کند.
صبح که شد خدا را شکر کردم و صدقه دادم و به خدمت سفاح رسیدم. از دوستی پرسیدم: دیروز بعد از آن کلامی که گفتم و رفتم، چه گفته شد؟
گفت: کسی به خلیفه گفت: عجب حرف بیموردی زد! خلیفه هم گفت: «او ولینعمت خود را به کلام بد یاد نکرد و وفای عهد را (که قبلاً به او میگفت امیرالمؤمنین) نگاه داشت و حق نعمت فرونگذاشت؛ ازاینرو به او احسان میکنیم.» (جوامع الحکایات، ص 133)
5- وفای به کثیر
روزی مأمون خلیفه عباسی بیمار شد؛ و عهد کرد اگر شفا پیدا کند، مال کثیر صدقه بدهد.
چون شفا یافت، خواست به عهد خود وفا کند؛ اما نمیدانست مال کثیر چه قدر است. همهی علما را حاضر ساخت و جریان را گفت و سؤال کرد مال کثیر چه قدر است؟ هر کسی چیزی گفت: یکی ده هزار، دیگری صد هزار،… ولی مأمون خاطرش به اقوال آنان آرام نگرفت.
مأمون از امام رضا علیهالسلام سؤال کرد، امام علیهالسلام فرمود: هشتادوسه دینار بر فقرا قسمت کند تا وفای به عهد شود.
علما در مجلس اعتراض کردند که به چه دلیلی باید این مقدار بدهد؟ امام فرمود: خداوند در قرآن پیامبر و اصحاب را خطاب کرد و فرمود: «به تحقیق که خدا شما را در مواطن بسیار یاری نمود.» (سوره توبه، آیهی 25)
چنانکه در تاریخ نوشتهاند، موطن کثیر، 83 غزوه و جنگ بود. علما تحسین کردند و مأمون هم دلش آرام گرفت و به عهد خود وفا کرد و مقدار 83 دینار زر، بین فقرا تقسیم کرد. (لطایف الوایف، ص 54)