پیری

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 68 سوره‌ی یس می‌فرماید: «هر کس را طول عمر دهیم، در آفرینش واژگونه‌اش (شکسته‌اش) می‌کنیم، آیا اندیشه نمی‌کنند.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «کسی که عمرش طولانی شود، به داغ عزیزان و دوستان، داغدار شود.»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ج 1، ص 602′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

سنین عمر وقتی به حدود شصت سال رسید، آثار پیری نمایان می‌شود و آن این‌که این قوای تن به تحلیل می‌رود و ضعیف می‌گردد، موهای سر و صورت سفید می‌شوند و خستگی و ناتوانی در اعضاء و جوارح مشهود می‌شود و بدن حالت نشست خود را نشان می‌دهد.
انسان در سال‌خوردگی ملکاتش بر او حاکم هستند، خواه جنبه‌ی مثبت و فضیلت باشد یا جنبه‌ی منفی و رذیلت باشد و دفع ملکات ناپسند بسیار کار مشکلی است.
خواجه عبدالله انصاری گوید: «در کودکی پستی، در جوانی مستی، در پیری سستی، پس خدای را کی پرستی؟»
پس آن پیری در سنین بالا برنده است که در جوانی، خویش را به صفات اولیاء و ملکوتیان آراسته کرده باشد و الّا، دفع رذایل، معجزه می‌خواهد.
احترام به پیر از سنّت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم است که بر پیر سلام کنند و در راه رفتن از او پیشی نگیرند و اگر حمایتی خواهد، کمکش کنند. وقتی عمر پیر به نودسالگی برسد، طبق حدیث قدسی خداوند می‌فرماید: «همه‌ی گناهان او را می‌بخشم.» این یک تجلیل خاص از پیر است.

1- عجوزه‌ی بنی‌اسرائیل

وقتی حضرت موسی علیه‌السلام با جماعت بنی‌اسرائیل از مصر خواستند بیرون بروند، شب‌هنگام راه را گم کردند و به رود نیل رسیدند. فرعون هم با همراهانش دنبال حضرت موسی علیه‌السلام می‌آمدند تا آن‌ها را بگیرند.
موسی علیه‌السلام دید به دریا رسیده است، عرض کرد خداوندا تکلیف چیست؟ خداوند فرمود: سه ساعت دیگر ماه طلوع می‌کند، بعد بروید. بعد از انتظار، ماه طلوع نکرد و جبرئیل گفت: «ای موسی! تا تابوت حضرت یوسف علیه‌السلام که در رود نیل است، بیرون نیاورید، ماه طالع نخواهد شد.» موسی سه بار ندا داد: «ای جماعت بنی‌اسرائیل! آیا کسی از تابوت حضرت یوسف علیه‌السلام خبر دارد تا به ما بگوید و ما نجات پیدا کنیم؟ بعد هر حاجتی دارد، برآورده می‌کنم.»
پیرزنی گفت: «من می‌دانم ولی من سه حاجت دارم؛ اگر برآورده کنی، جای تابوت را نشان می‌دهم.»
فرمود: بگو. گفت: پیرم، می‌خواهم جوان شوم تا کار خودم را خودم انجام دهم.
دوّم: خداوند از گناهانم درگذرد.
سوّم: در بهشت، زن تو باشم.
حضرت موسی علیه‌السلام فرمود: هیچ از این سه در اختیار من نیست. جبرئیل نازل شد و گفت: «بگو هر سه حاجت تو را برآورده می‌کنیم.» پس پیرزن جای تابوت را نشان داد و موسی علیه‌السلام و همراهان، آن را از رود نیل بیرون آوردند و ماه طالع شد و ازآنجا رد شدند و پیرزن به معجزه‌ی الهی جوان شد.[simple_tooltip content=’جامع النورین، ص 67′](2)[/simple_tooltip]

2- پیرمرد شیردل

انس بن حارث کاهلی در روز عاشورا، پیرمرد سال‌خورده‌ای بود؛ او از اصحاب پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بود و در جنگ بدر و حُنین شرکت نموده بود.
روز عاشورا از امام اجازه خواست تا به میدان برود، امام حسین علیه‌السلام به او اجازه داد.
او کمرش را با عمّامه‌اش بست و ابروانش را نیز که بر اثر پیری روی چشمش افتاده بود، با دستمالی بالا آورد و بست تا مانع دید او نگردد.
وقتی امام حسین علیه‌السلام او را بااین‌حال دید، بی‌اختیار منقلب شده و قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد و خطاب به او فرمود: «ای پیرمرد! خداوند عمل تو را تقدیر و قبول نماید.» او وارد میدان شد و جنگید و بعد از کشتن هیجده نفر از سپاه دشمن، به شهادت رسید.[simple_tooltip content=’داستان‌ها و پندها، ج 6، ص 58 -مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 219′](3)[/simple_tooltip]

3- حضرت ابراهیم و پیرمرد

وقتی حضرت ابراهیم علیه‌السلام پیرمرد شد و قریب 120 (یا 175) سال از عمرش گذشت، ساره مادر اسحاق، به حضرت ابراهیم علیه‌السلام گفت: خوب است از خدا بخواهی تا عمرت طولانی شود و سال‌ها نزد ما بمانی و موجب روشنی دیده ما باشی!
ابراهیم علیه‌السلام از خدا خواست و خداوند فرمود: هر مقدار بخواهی عمرت را زیاد می‌کنم.
ساره گفت: به شکرانه‌ی این قضیه طولانی شدن عمر، غذایی فراهم کنیم و مستمندان را اطعام دهیم. پس غذایی درست کردند و عدّه‌ای را برای خوردن فراخواندند.
ابراهیم علیه‌السلام مشاهده کرد که پیر مردی از مهمان‌ها لقمه‌ای برداشت و به‌طرف دهان برد، امّا از شدّت ضعف، دستش به این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت و نمی‌توانست آن را به‌طرف دهان ببرد تا همان عصا کش او دستش را گرفت و به‌سوی دهانش برد؛ خلاصه پیرمرد خودش نمی‌توانست لقمه را بردارد!
ابراهیم علیه‌السلام در شگفت شد و سبب را از پیرمرد پرسید. پیرمرد گفت: ناتوانی از پیری و ضعف است.
حضرت ابراهیم علیه‌السلام با خود فکر کرد و گفت: اگر من به پیری این مرد برسم مانند او خواهم بود. پس مرگ خود را از خدا خواست و خداوند عزرائیل را مأمور کرد، جان او را بگیرد.[simple_tooltip content=’تاریخ انبیاء، ج 1، ص 154، علل الشرایع’](4)[/simple_tooltip]

4- پسر پیرمرد، پدر جوان

حضرت اِرمیای پیغمبر یا عُزَیر، بر دهی یعنی بیت المقدّس گذشت. درحالی‌که دیوارهای بلند آن ده، بر سقف‌ها و طاق‌هایش فروریخته بود.
نخست سقف‌ها خراب و سپس دیوارها بر روی آن‌ها ویران شده بود. پس عُزیر چون استخوان‌های از هم جدا گشته و پوسیده آن ده ویران را دید و دوست می‌داشت خداوند زنده کردن مرده‌ها را به او بنمایاند، گفت: چگونه خدا اهل این ده را پس از مُردن زنده می‌کند؟
پس خدا او را میراند و بعد از صدسال زنده‌اش نمود؛ او پیش خود گفت: یک روز من درنگ کردم و خوابیدم.
چون از خانه بیرون رفت، پنجاه‌ساله بود و زنش آبستن بود. خدا او را میراند و پس از صدسال او را زنده گردانید، وقتی به خانه رفت، خودش پنجاه‌ساله و پسرش پیرمردی صدساله بود.
خداوند در قرآن وقتی قضیه عُزیر را تعریف می‌کند، در آخرش می‌فرماید: «خداوند بر هر چیزی توانا و قدرتمند است.» برای او کاری ندارد و تعجّبی نیست که در تاریخ نمونه‌ای از پسر پیر و پدر جوان را به‌عنوان نشانه‌ی قدرت ظاهر کند.[simple_tooltip content=’تفسیر فیض الاسلام، ص 122، ذیل آیه‌ی 260 سوره‌ی بقره’](5)[/simple_tooltip]

5- احترام به پیر و تعلیم وضو

روزی در مدینه حسنین علیهما السّلام که کودک بودند، در کوچه‌ای می‌رفتند، دیدند پیرمردی نشسته و وضو می‌گیرد، امّا وضویش اشکال دارد.
پس نزد پیرمرد رفتند و گفتند: «من و برادرم نزدت وضو می‌گیریم، ببین کدام‌یک از ما وضویش بهتر و درست است؟» پس وضو گرفتند و گفتند: «تو حکم کن کدام وضو درست است؟»
پیرمرد گفت: جانم به قربان شما، وضوی هر دوی شما درست است، امّا وضوی من اشکال دارد؛ به‌این‌ترتیب پیرمرد را به نادرستی وضویش تفهیم کردند.[simple_tooltip content=’جامع النورین، ص 60′](6)[/simple_tooltip]