کار حلال

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 39 سوره‌ی نجم می‌فرماید: «انسان را نیست جز آن که بکوشد و سعی کند».

حدیث:

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «مؤمن اگر حرفه (کار و کسبی) نداشته باشد به‌وسیله‌ی دینش نان می‌خورد (که بسیار بد است).» (بحارالانوار 103/9)

توضیح مختصر:

هر انسانی ناچار است برای ارتزاق و معاش، شغل و کاری داشته باشد تا امورات زندگی پیش برود و این به فکر و مدیریت و مال و جوارح بستگی دارد. کار بر مبنای شریعت باید از حلال به دست آید تا مورد رضایت حق‌تعالی گردد.
چون غیر حلال حتماً عوارضی در روح فرزندان و عاقبت انسانی دارد و این مسئله‌ای نیست که بتوان به‌سادگی از آن گذشت. همه‌ی انبیاء مشاغل را بر حلالیت بنا نهادند و ترغیب کردند. توفیقات و عبودیت هنگامی نصیب انسان می‌گردد که زیربنا درست باشد اگر درآمد از راه نامشروع باشد و شبهه و حلال مخلوط به حرام باشد آثار طاعتی کم می‌شود، کیفیت عمل پایین می‌آید و کم‌کم رنگ کسالت و تنبلی می‌گیرد و چه‌بسا در بعضی‌ها اعراض در آن‌ها به وجود می‌آید. پس لازم است مؤمن پیشه خوب را فراهم کند و لقمه‌ی حلال به دست بیاورد و متعلقین را از دسترنج مباح و طیّب بخوراند.
مشاغلی که انحراف در آن است سرچشمه‌اش از نفس شیطانی و امّاره است که برای فزونی مال و درآمد آن را نشان می‌دهد. انبیاء کار می‌کردند و کارگر داشتند، پیشه‌ی مناسب حال خودشان داشتند و مردم را هم به این امر بزرگ ترغیب می‌کردند. مهم شغل خاص نبود بلکه درآمد از حلال بود، نه حرام؛ و هرکسی بر مبنای شریعت، این را آسان می‌تواند درک کند و پیاده نماید.

1- وقف نامه

امیرالمؤمنین علیه السّلام در زمان دولت خود فرمود: در سراسر عراق رعیت من در نعمت‌اند، آبشان شیرین و نانشان گندم است. امام یکی از غلامان به نام «ابونیزر» را آزاد کرده بود با شرط پنج سال خدمت در نخلستان و سپس او را برای سرپرستی مزارع و چشمه‌های خود گذارده بود که یکی از آن چشمه‌ها بنام «عین ابی نیزر» مشهور شد.
او گوید: روزی امام به سرکشی مزرعه آمد، پیاده شد و فرمود: «غذایی هست؟» گفتم: «آری، اما غذایی که برای شما باشد نمی‌پسندم، کدویی دارم از مزرعه با روغن پیه بریان»، فرمود: «همان را بیاور.»
غذا را آوردم، سپس برخاست دست‌ها را شست و غذا را تناول کردند، مجدداً دست‌ها را شستند و چند مشت آب میل کردند، آنگاه فرمودند: دور باد کسی که شکم او را داخل آتش کنند، بعد فرمود:
کلنگ را بیاور، آن را آوردم و در چاه داخل شد، آن‌قدر کلنگ زد تا خسته شد.
برای رفع خستگی بیرون آمد درحالی‌که از پیشانی مقدسش عرق می‌ریخت، با انگشتان خود عرق را از پیشانی پاک می‌کردند.
باز به درون چاه (قنات) داخل شد، همهمه می‌کرد و کلنگ می‌زد، ناگهان رگ آب بسان گلوی شتر فواره زد، امام فوری بیرون آمدند و درحالی‌که هنوز عرق می‌ریخت فرمود: «صدقه است، صدقه است، دوات و کاغذ بیاور.»
من به‌شتاب دوات و کاغذ آوردم، حضرت به خط خودش نوشت: «این وقفی از بنده‌ی خدا علی امیر مؤمنان علیه السّلام برای تهیدستان مدینه به صدقه، صدقه‌ای که نه فروش می‌رود و نه هبه می‌شود و نه انتقال می‌پذیرد تا خدا وارث آسمان و زمین است مگر آن‌که حسن علیه السّلام و حسین علیه السّلام به آن محتاج گردند که ملک آن‌ها خواهد شد.» (اسلام و کار و کوشش ص 24)

2- عمر بن مسلم

امام صادق علیه السّلام جویای حال یکی از یارانش بنام عمر بن مسلم شد، شخصی عرض کرد: «او به عبادت روی آورده و تجارت را ترک نموده است!»
امام فرمود: «وای بر او! آیا نمی‌داند دعای ترک‌کننده‌ی کسب‌وکار، مستجاب نمی‌شود؟»
گروهی از اصحاب رسول خدا صلی‌الله علیه و آله پس‌ازآن که آیه دوم و سوم سوره طلاق نازل شد «کسی که پرهیزکار باشد، خداوند راه گشایشی برای او قرار می‌دهد و به او از جایی که گمان نبرد، روزی می‌دهد و کسی که به خدا توکل کند، خدا او را کافی است» درها را به روی خود بستند و به عبادت مشغول شدند و گفتند: ما را خدا کفایت می‌کند.
این خبر به رسول خدا صلی‌الله علیه و آله رسید، آن حضرت برای آن‌ها پیام فرستاد: «چه عاملی شما را به این کار واداشته است؟»
گفتند: «طبق آیه دوم و سوم سوره طلاق، خداوند متکفّل روزی ما شده، ازاین‌جهت مشغول عبادت شده‌ایم!»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله به آن‌ها فرمود: «کسی که کار و کسب را رها کند و مشغول عبادت شود، دعایش مستجاب نمی‌گردد، بر شماست به کار و کسب.» (داستان‌ها و پندها 9/73 – تفسیر نورالثقلین 5/354)

3- کار بهتر از صدقه خوردن

به پیامبر خبر دادند که یکی از مسلمانان مدینه تهیدست شده است. فرمود: او را نزدم بیاورید! بعضی رفتند و او را آوردند، فرمود: «آنچه در خانه‌داری به اینجا بیاور و آن را کوچک نشمار.» او به خانه خود رفت و یک پلاس و یک کاسه برداشت و به حضور پیامبر آورد و حضرت آن را برای فروش به مزایده گذاشت.
عاقبت شخصی به دو درهم خرید، پیامبر آن‌ها را به آن شخص فروختند و آن دو درهم را به آن مسلمان داد و فرمود: «یک‌درهم غذا برای خانواده‌ات خریداری کن و با درهم دیگر یک عدد تیشه خریداری نما.»
او به دستور پیامبر تیشه خرید و آورد و بعد حضرت فرمود: «به بیابان برو و با این تیشه هیزم‌ها را جمع کن و هیچ خار تر و خشکی را در بیابان، کوچک مشمار همه را جمع کن و بفروش.»
او رفت و با همان دستور کار کرد و بعد از پانزده روز درحالی‌که وضع مالی‌اش خوب شده بود، به نزد پیامبر آمد.
پیامبر فرمود: «کار کردن و مزد کار گرفتن برای تو بهتر است از (صدقه گیری) این‌که در روز قیامت به محشر وارد شوی و نشانه‌ی زشت صدقه در چهره‌ات باشد.» (حکایت‌های شیرین 3/57 – بحار 103/10)

4- به‌زحمت انداختن نفس

فضل بن ابی قرّه می‌گوید: «ما بر امام صادق علیه السّلام وارد شدیم و دیدیم آن حضرت مشغول کار بر روی زمین خودشان هستند، پس گفتیم: «فدای شما گردیم، یا به ما بفرمایید این کار را انجام دهیم یا به غلامان خود!»
فرمود: «نه، بگذارید خودم کار کنم، من مایل هستم خداوند را در حالی ملاقات کنم که با دست خود کار کرده و با سختی دادن به خود در طلب رزق حلالم باشم.»
سپس فرمودند: «حتّی علی علیه السّلام نیز نفس خود را برای طلب حلال به‌زحمت می‌انداخت.» (شنیدنی‌های تاریخ، ص 47 – محجه البیضاء 3/147)

5- یعقوب بن لیث صفار

سلسله‌ی صفاری همگی شیعه بودند و مدت مُلک ایشان پنجاه‌وشش سال بود و اینان هفت نفر بودند که اول ایشان یعقوب بن لیث صفار (م 265) بود.
یعقوب در اصل شغلش مسگر بوده به همین جهت او را صفّار می‌گفتند. کم‌کم در تهیه لشکر برآمد و خوارج ضد مذهب را می‌کشت تا کارش بالا گرفت و بالاخره خراسان و سیستان و سایر شهرها را تصرف کرد.
در وصف او نوشته‌اند: بسیار مرد مدیر و کاردان بود که مانند تدبیر و تنظیم او کم شنیده شده است و سعی و کوشش سپاه در اوامرش بی‌نظیر بوده است.
وقتی یعقوب فرمان داد که لشکر به جنگ روند، چنان لشکر حاضر آماده شدند که همه‌ی حیوانات سواری را از چراگاه گرفتند و سوار شدند و به‌طرف هدف رفتند.
دیدند، مردی اسب او علفی بر دهان داشت، علف را از دهان حیوان بیرون کشید که مبادا به‌قدر جویدن علف، تأخیر کرده باشد و به زبان فارسی به اسب خطاب کرد: «امیر یعقوب حیوانات را از خوردن منع کرد!»
و مردی را دیدند که در زیر سلاح لباس نپوشیده است، سبب آن را پرسیدند، گفت: «من مشغول غسل جنابت بودم که منادی امیر ندا داد که سلاح بپوشید، من جهت آن‌که تأخیر در امر امیر نکرده باشم لباس نپوشیدم و به همان پوشیدن لباس جنگی اکتفا کردم.» (تتمه المنتهی/262)