یار

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 15 سوره‌ی آل‌عمران می‌فرماید: «آری خداوند سرور شما و او بهترین یاری کنندگان است».

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «همان‌گونه که یاری دهی یاری شوی.» (غررالحکم، ج 2، ص 224-223)

توضیح مختصر:

از محبوب، معشوق، استاد، دوست صمیمی و کمک‌کار معنوی تعبیر به یار می‌شود. البته سرّ یار باید پوشیده باشد چه آن‌که نامحرمان و رقیبان، سبب اذیّت و آزار او نشوند. یار، قابل توصیف نیست که در ذهن کوچک فردی بگنجد چراکه او مونِس حق است و اُنسش با یاد حق است. چه‌بسا با یار بودن، برای عموم قابل‌هضم نباشد و بنای اعتراض بگذارند. فقدان یار، بزرگ‌ترین مصیبت است و هجران، سخت‌ترین موضوع یار می‌باشد. اتّحاد یاران با یار، خوش است چه آن‌که معنی با یار است و دل‌ها با او جمع است. نوری که از یار می‌رسد و در دل باقی می‌ماند انکار شدنی نیست. نباید در هم‌نشینی با او، مطلبی ناروا و ناپسند گفته شود یا انجام گیرد که باعث غمناکی او گردد. پس سبب رنجش او روا نباشد. یادِ یار، انسان را شاد کرده و مجلس را مبارک گردانَد. پس جان فدای یار باید کرد که این‌قدر در دل تأثیر دارد و نسیم و نفحات الهیّه را به بار آوَرَد. حُسن و جلوه‌ی یار دیدن، دیده‌ی مجنونی می‌باید. آن‌که مجنون نیست، نتواند جلوه‌ی لیلی خود را در تمام مظاهر بیند. صدق زلیخایی می‌خواهد که با همه‌ی وقایع و مشکلات، آخر به یوسفش رسید. حُسنِ دیدن، کار هر کس نیست و آفتاب و فروغ یار دیدن، کار هر بی‌مقدار و ضعیف و مُغالطه کار نباشد.

1- توصیف یار باوفا

ابراهیم پسر تیهان انصاری از کسانی بود که در جنگ بدر و اُحد و دیگر جنگ‌های پیامبر صلی‌الله علیه و آله شرکت داشته و از دوازده نفری است که با پیغمبر صلی‌الله علیه و آله بیعت کردند و از دوازده نفری است که با خلافت خلیفه‌ی اول مخالفت کردند. شغل او کارشناسی تعیین مقدار خرمای نخلستان بود. او بعد از پیامبر صلی‌الله علیه و آله لحظه‌ای از نصرت به امیرالمؤمنین علیه‌السلام دست نکشید و در واقعه‌ی روز غدیر گواهی بر ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام داد.
امیرالمؤمنین برای بار دوم قصد داشت که به طرف صفین لشکرکشی کند تقریباً یک هفته قبل از شهادت، خطبه 181 را نقل کرد که در آن از یاران باوفای شهیدش در جنگ صفین نام برد ازجمله از ابوهیثم تمجید کرد: «برادرانم کجایند؟ آنان که سوار راه شدند و به حق رسیدند. عمار یاسر کجاست؟ فرزند تیهان کجاست؟ خزیمه ذوالشهادتین کجاست؟ افرادی که سرهاشان را برای مردان نابکار هدیه بردند.» سپس دست به محاسن شریف گرفت و مدّتی گریه کرد و آنگاه فرمود: «آه! کجایند آن دوستانی که قرآن خواندند و آن را استوار داشتند، افرادی که بدعت‌ها را نابود ساختند، هرگاه ایشان را به جهادی می‌خوانم با سرعت اجابت نموده، از زمامدار خود پیروی می‌کردند.» (پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 167)

2- نقش یار

شمس تبریزی (م 645) فرمود:
1. قومی باشند آیه‌الکرسی خوانند و قومی باشند آیه‌الکرسی باشند.
2. نقش خود خواندی، نقش یار بخوان.
3. ورق خود خواندی، ورق یار بخوان.
آن شخص نقصان اندیش، ورق خود می‌خواند و در آن، همه خط، تاریک و باطل چون بتی از خود تراشیده، درمانده‌ی او شد. اگر ورق یار یک سطر بر خواندی، از این خرابی‌ها هیچ نمی‌گفتی. (مقالات شمس، ص 29 و 101)

3- یار بد

مصاحب و یار ناباب سبب خرابی دوست شود. فصل بهار از درختان، شکوفه و گل و میوه پدیدار می‌شود که آن یار خوب است، اما فصل پائیز (خزان)، آن یار ناباب است، پس پژمردگی روی می‌دهد و خرّمی سر، زیر لحاف بزند.

در خزان چون دید، او یار خلاف **** در کشید او رو و سر زیر لحاف

مثال دیگر، وقتی زمستان آید، بلبلان پنهان شوند و از نغمه‌سرایی باز مانند. چون یار ناباب (زمستان) آمد زاغان برای غذا دسته‌دسته فضای را سیاه می‌کنند و به‌مانند خیمه‌ای دورهم جمع شوند و سر و صدا می‌کنند.

چون‌که زاغان، خیمه بر بهمن زدند **** بـلبلان پـنهان شدند و تن زدند

مصاحبت با اهل دنیا و قلب تیرگان، سبب رکود دل و بی‌توفیقی و خمودی خواهد شد و احوالات خوب انسان را از بین می‌برد. (اسرار الوصول، ص 7)

4- یار (استاد)

از نعمت‌های حق، یکی یار (استاد) هست که مانند چشم انسان، عزیز است. سالک نباید با سؤالات زیاد و کج زبانی، غباری بر جمال او بیفکند تا اذیّت گردد و موجب رنجش خاطر او شود.

یار چشم توست، ای مرد شکار **** از خس و خاشاک او را پاک دار

در ادب با او، لباس خدمت و تهذیب پوشیده شود، مبادا نفس امّاره کاری کند که قلب او مکدّر شود که از صعود بازماند. چون یار، راه می‌آموزد، حق بزرگ بر سالک دارد. پس همانند چشم خود از او مواظبت باید کرد تا بهره‌ی کافی بَرد و از گلستان باطن او، نفحات الهی را بوید.

یار آیینه است جان را در حَزَن **** در رخ آیـینـه‌ی جـان، دَم مـَزَن (همان، ص 6)

5- از حال شما غافل نیستم

از مرحوم آیه الله بهجت (رحمه‌الله علیه) شنیدم که فرمود: در نجف سیّد حسن مدرس در مضیقه بود به‌گونه‌ای که نمی‌توانست با زن و بچه‌اش غذای سیر بخورند. تا چهل روز هرروز عریضه‌ای برای امام زمان می‌نوشت. روز چهلم در منزلش بود و صدایی شنید که ما از حال شما غافل نیستیم. سیّد پس از شنیدن این جمله دگرگون شد و مشکلی که داشت حل گردید. (همان، ص 6)